eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
900 دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
14.3هزار ویدیو
360 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
⚀ " " لقب که بود؟ فرمانده ای که صدام شخصاً برای سرش جایزه تعیین کرد. وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کرد که یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقر شده است. در سال ۱۳۳۵ وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست. فارغ التحصیل اولین دوره رنجری در ایران بود. دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند. در اسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب نام کشاند. وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت، اول طی نامه ای به صدام حسین او را به نبرد در دشت عباس فراخواند صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود. پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت میگیرد. در سال ۶۲ به فرماندهی قرارگاه حمزه و سپس فرماندهی لشکر ۲۳ نیروهای ویژه منسوب میشود. بخاطر رشادتش در جنگ به او لقب "شیرصحرا " دادند. وی در عملیات قادر در منطقه سرسول بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید. زمان شهادت رادیو عراق با شادی مارش پیروزی پخش کرد. اینها گوشه کوچکی از رشادت بزرگ مردی بود که اکثریت ایرانیان او را نمی شناسند. او سرلشکر شهید " " بود فرمانده شجاع نیروهای ویژه ایران @fanos25
✅من با گریه های نافله شب این شهید بزرگوار از خواب بیدار میشدم. او در صحنه نبرد هم یک مالک اشتر به تمام معنا بود که لشکر به او پناه می‌برد. من هنوز در صحنه های سخت جنگ سوریه او توسل می جویم. او سید الشهدای سیستان و بلوچستان بود. 🌷 روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از سردار شهید حاج قاسم میرحسینی (جانشین لشکر ۴۱ ثارالله) 🔸️@fanos25
چشم به راهند تا ما سر به راه شویم و از راهی که رفته‌اند برویم و رو به راه شویم این چشم‌ها چشمه‌های نورند چشم انتظار جوشش ما برای پیوستن به لشگریان ظهور چشم‌های پاکی که چشم از حرام بسته‌اند و در حرم یار چشم گشوده‌اند چشم‌هایی که بازماندگان را ندا می‌دهند که نه خوفی هست و نه حزنی از شیطان نهراسید و در ابتلائات غم به دل راه ندهید فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ @ fanos25
🔶🔹 🔷🔸 گفت: " امشب من این جا بخوابم ؟ " گفتم: " بخواب. ولی پتو نداریم." یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت: " اون مال کیه ؟ " گفتم: " مال هیشکی.بردار بخواب." همان را برداشت کشید رویش. دم در خوابید. صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند: " حاج حسین شما جلو بایستید."😳😳 شهید حسین خرازی از فرماندهان بزرگ دوران دفاع مقدس بود ✍پ. ن تا بحال چقدر از اطرافیان دلخور شده ایم که شأن ما را رعایت نکرده اند و احترام درخور را به ما نگذاشته اند. @samenfanos110
🔹بدانید هر رای که شما به صندوق می ریزید مشت محکمی است که به دهان ضد انقلاب و اربابان آمریکایی می زنید و یک قدم او را وادار به عقب نشینی می کنید. 🌹شهید حسن باقری🌹 Eitaa.com/samenfanos110
"بی‌ نماز ها را نمیتوانم شفاعت کنم" یکی‌ازآشنایان‌خواب‌ رامی‌بیند. اوازشهیدتقاضای‌شفاعت‌می‌کند. که‌شهیدپلارک‌به‌اومی‌گوید: 《من نمی توانم شما را شفاعت کنم.تنها وقتی می توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید وبه آن توجه و عنایت داشته باشید. همچنین زبان‌هایتان را نگه‌دارید.در غیر این صورت هیچ کاری از دست من برنمی‌آید.》 🌹شھیدسیداحمدپلارک 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 Eitaa.com/samenfanos110
یکی از هم‌سنگرهایش در سوریه می‌گفت: من بستنِ کمربند ایمنی را در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم تا می‌نشست پشتِ فرمان کمربندش را می‌بست یکبار به او گفتم: اینجا دیگر چرا می‌بندی..؟! اینجا که پلیس نیست گفت: می‌دانی‌ چقدر‌ زحمت‌ کشیده‌ام با‌ تصادف‌ نمیرم..؟!:) شهید محمودرضا بیضایی🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 Eitaa.com/samenfanos110
▫️مامانم رو گم ڪردم. نوجوان ۱۳ ساله‌ای ڪه به منظور مقابله با دشمن و ضربه زدن به آن ها، به شناسایی و عمق مواضع بعثی ها می‌رفت و غنائم و اطلاعات مهمی را با خود می‌آورد. بهنام چند بار که گیر بعثی ها افتاده بود، گفته بود: دنبال مامانم می‌گردم، گمش ڪردم، بعثی‌ها هم که فڪر نمی‌ڪردند این بچه ۱۳ ساله چه ماموریتی داره، رهایش می‌ڪردند. یکبار رفته بود شناسایی، بعثی‌ها گیرش انداختند و چند تا سیلی بهش زدند، جای دست سنگین افسر بعثی روی صورت بهنام مونده بود؛ وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود، هیچ چیز نمی‌گفت، فقط به رزمندگان اشاره ڪرد ڪه دشمن ڪجا مستقر است و بچه‌ها راه می‌افتادند. آخرین بار که او را دیدم یڪ اسلحه به غنیمت گرفته بود و با همان یڪ اسلحه هفت بعثی را اسیر گرفته و عقب آورده بود. سال ۱۳۵۹، خرمشهر 🌷 ۲۷ مهرماه، سالروز شهادت شهید نوجوان بهنام محمدی، شهید ۱۳ ساله ی مقاومت خرمشهر گرامی باد. Eitaa.com/samenfanos110
🗣راوی حاج یوسف غلامی در یادواره شهدای محله کشتارگاه مشغول روایتگری بودم . یک روحانی آمد بالای سن گفت می‌توانم پنج دقیقه صحبت کنم؟! بعد از روایتگری ، میکروفون را گرفت و گفت ما سه طلبه بودیم سرطان داشتیم ، رفتیم سرقبر خوابیدیم ، نیمه شب خوابش را دیدم به من گفت صبح بروید منزل ما بالای پله آخر کاسه کوچکی است ، دارویتان توی کاسه است ! صبح به دو طلبه دبگر گفتم دارو را سید حواله کرد... تصمیم گرفتیم امشب هم بخوابیم شاید چیز دیگه‌ای حواله کند... باز شب دوم همان را گفت که بروید منزل ما ، برای شب سوم خوابیدیم شب سوم خوابش را دیدم گفت سه شب است که شما را حواله می کنم نمی روید ، شما درمان نمی خواهید؟! گفت ساعت سه ونیم رفتیم منزلشان درب منزل باز بود و دیدیدم که کاسه ایی بالای پله است! گفتیم اینکه درب باز است حتما کشاورز هستند! وقتی از پله بالا رفتیم مادر شهید درب اتاق راباز کرد و دید سه تا طلبه درب نزدن و وارد منزل شدند! برای ما خیلی سخت بود ، تا عذرخواهی کردیم ، مادر شهید گفت سه روز منتظر شما بودم ! گفتم مادر از کجا می دانستید ؟! گفت سه شب کجا می خوابیدین؟ شهیدم مرا خبر می کرد... گفتم مادر داروی ما چیه؟! گفت سیدزین العابدین دربیداری پیشم آمد و گفت مادر سه تا مریض دارم ، تو یخچال ماهی هست برایشان درست کن و بگذار تو کاسه ای و بعد بالای پله آخر بگذار ، صبح می آیند... گفتم پسرم تو یخچال ما که ماهی نیست؟! گفت مادر برو درب یخچال را باز کن ... رفتم و دیدم که بله تکه ماهی ای هست و حواله خود شهید بود... ... Eitaa.com/samenfanos110
1⃣ رفته بودیم فروشگاه محصولات فرهنگی امام زاده. تصمیم گرفتیم برای منزل جدید مان تابلویی از بگیریم. موقع حساب کردن، از فروشنده پرسید: « دُرّ نجف دارید؟» نداشت. از فروشگاه که بیرون آمدیم، انگشتانش را تا جلوی صورتم بالا آورد و گفت: «این انگشتر درّ نجف همیشه همراهمه. شنیده ام هر کسی انشگتر درّ نجف همراهش باشد، روز قیامت حسرت نمی خورد.باید بروم این نگین را دو تکه اش کنم تا تو هم داشته باشی. دوست ندارم روز قیامت حسرت بخوری» ❤️شهید حمید سیاهکالی❤️ 📚 Eitaa.com/samenfanos110
وقتی ضارب علی را با چاقو زد ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم پیرمردی آمد و گفت : خوب شد؟ همین و می خواستی؟ به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟ علی با صدای ضعیفی گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم... ❤️شهید علی خلیلی❤️ Eitaa.com/samenfanos110