eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
940 دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
12.9هزار ویدیو
342 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام... رفقا خوبین... این چند روزه از حملات موشکی سپاه حسابی کیفورید نه...؟ می‌بینید که اَتَکه هر چی تروریست تو منطقه بود رو زدیم مَتَک کردیم، هیچ کدوم هم هیچ غلطی نمیتونن بکنن.. از تروریست های آمریکایی و صهیونیستی بگیر تا سگ های داعشی و احرار الشامی و جیش الظلمی شون.. خب.. این اقتدار و امنیت از کجا آب میخوره..؟ از توان موشکی و بازدارندگی دفاعی کشورمون دیگه.. درسته..؟ دیشب میخواستم اینو عرض کنم.. هاشمی رفسنجانی و روحانی و ظریف و چند تا اصلاح طلب لجن دیگه که ارزش اسم بردن هم ندارن تو این سال ها هر کاری تونستن کردن که توان موشکی کشور رو از بین ببرن یا حداقل کمش کنن.. حتی اون روحانی ملعون داشت زمینه های برجام ٢ که همان مذاکرات بر سر تسلیحات موشکی کشورمون بود رو هم فراهم می‌کرد... رفسنجانی هم که تکلیفش معلومه.. جمله تاریخی که گفت دنیای فردا دنیای موشک نیست دنیای گفتمانه تا ابد مثل لکه ننگ سیاه رنگی بر روی پیشانی اصلاح طلبان نقش بسته.. چون این جمله فقط در دوصورت از دهان کسی میتونه خارج بشه.. یا در اوج بلاهت و یا در اوج خیانت.. وگرنه هر کسی ذره ای عقل داشته باشه و منافع کشورش براش مهم باشه چنین حرفی رو نمیزنه.. حالا کی بود که در طی این همه سال های خیانت اصلاح طلبان و منافقین یک تنه جلوی این خائنین ایستاد و امنیت کشور رو حفظ کرد.. خب معلومه امام خامنه ای عزیز ❤️ 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در طول سال ها خیانت اصلاح طلبان و منافقین، فقط یک نفر بود که امنیت این ملت و کشور رو حفظ کرد.. اونم آ سید علی آقا امام خامنه ای عزیز حفظه الله بود.. که به قول حاج قاسم خدا ان شاالله از عمر ما کم کنه و به طول عمر با برکت حضرت شون بیفزاید.. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
مهندسی آرزوها 30.mp3
6.72M
تا تـ👈ـو هستی برای رسیدن به آرزوهام، امیدوارم! اونقدرحجم قلـ❤️ـب منو پر کردی! که؛ جایی برای ناامیدی نمونده! تمرین میکنم بادستهای تو، به آرزوهام برسم 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
آقا لوکیشن بفرست.. خرابه تحویل بگیر.. 😁😎 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی که فرزند خمینی کبیر و سرباز امام خامنه ای عزیز هستی و مثل امامین انقلاب از کسی غیر از خدا ترسی نداشته باشی اینجوری جواب دشمنان رو میدی.. 👌 دمت گرم سردار.. لاتی و برازندگی.. ✌️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
مجید بربری 🌹 #قسمت_بیست_و_نهم شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی 🌟🌟 عطیه یاد آخرین روزهای مجید افتاد.
مجید بربری 🌹 شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی 🌟🌟 قیافه مهرشاد و مجید شبیه هم بود.همه خانواده،منزل پدربزرگ مادری جمع بودند.سر سفره،عطیه حرفی با مهرشاد داشت که حواسش نبود و صدایش زد مجید.همان موقع دلش شکست .دلتنگ مجید بود😔.کسی متوجه حالش نشد.رفت توی یکی از اتاقهای خلوت و شروع کرد به اشک ریختن.زن دایی اش نگران ،به سراغش آمد. _عطیه ،چی شده؟چرا اینجا نشستی گریه میکنی؟ _دلم برا مجید تنگ شده😭 عطیه را در بغلش جا داد. _الهی من قربون تو برم که تموم غصه هات رو می‌ریزی تو خودت.برا ملاحظه پدرومادرت،یه خنده ی دروغکی روی لبت می شینه. من میدونم بیشتر از همه،این دوری و برنگشتن مجید،به تو داره فشار میاره.همیشه هم به مامانم میگم،سر قصّه شهادت مجید،این عطیه است که درد جدایی،داره ذره ذره آبش میکنه. امشب پیش من بمون. خوابید.الله اکبر اذان صبح را می گفتند ،که عطیه سرجایش نشست.چند دقیقه ای سکوت کرد.تکان نمی خورد،اطرافش را با نگاه می کاوید. دوست داشت چیزهایی را که در خواب دیده،در بیداری هم ببیند. مجید از در وارد شد،رو به رویش ایستاد و اشک هایش را پاک کرد و دستانش را زیر اشک هایش گرفت.گفت:دیگه گریه نکن،باشه؟عطیه حتی در خواب می دانست که برادرش شهید شده،فقط نگاهش می کرد.بُهت زده شده بود.ولی صدای مجید را می شنید:(بهت میگم دیگه گریه نکن.باشه؟)عطیه در جوابش آهسته گفت:باشه، و مجید رفت و بعد صدای اذان صبح بود که رویای مجید را،از چشمان عطیه برد. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
نهج البلاغه: حکمت دویست و نود پنجم و درود خدا بر آقا امیرالمومنین علی علیه السلام که فرمود: دوستان تو سه گروهند، و دشمنان تو نيز سه دسته اند، اما دوستانت، پس دوست تو و دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو است. و اما دشمنانت، پس دشمن تو، و دشمن دوست تو، و دوست دشمن تو است. 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت چهارم 💥 🔺 وقتی دلت برای
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت پنجم 💥 🔺چهار به علاوه دو=؟! کم‌کم به هوش آمدم و توانستم چشمانم را باز کنم. فهمیدم که دو سه نفر بالای سرم نشسته¬اند. یک نفرشان به زبان خودمان به یک نفر دیگر گفت: «به هوش اومد؟» او هم به زبان خودمان جوابش داد: «آره؛ کاش سریعتر بهش یه‌کم آب می¬دادیم و یه چیزی می¬تونست بخوره.» هنوز نمی¬توانستم از سر جایم بلند شوم. همان‌طوری که خوابیده بودم، آب و کمی هم نان خشک توی حلقم ریختند. یواش‌یواش توانستم بخورم و ته گلویم از خشکی و بی¬حالی بیرون آمد. باز هم ادامه دادند، دو سه قلپ آب و چند تا تکّه نان خشک دیگر هم خیس کردند و به خوردم دادند. بیش‌تر از اینکه به فکر حرف¬هایی باشم که آن‌ها به هم می¬زدند، تلاش می¬کردم سایه مرگ و مردن را از سر خودم رفع کنم و در آن خوک¬دونی کثیف که توحّش در آن موج می¬زد، بتوانم نفس بکشم. دو سه ساعت در همان وضعیّت بودم. یکی دو نفر از خانم¬هایی که آنجا بودند، از پایین پاهایم تا گردن و پشت گوشهایم را ماساژ دادند. معلوم بود که تقریباً یک چیزهایی بلدند و تلاش می¬کنند که خون در بدنم بیش‌تر جریان پیدا کند و آثار کوفتگی حاصلِ از خستگی مفرط و ضرب و شتم¬ها را از بدنم بیرون ببرند. چند ساعتی گذشت. نمی¬دانم روز یا شب بود. تا اینکه توانستم کمی تکان بخورم، دست و پاهایم را جمع کنم، گردن بکشم و نگاهی به اطرافم بیندازم. دیـدم در یک اتاق سـه در دو، چـهار نفر زن و دو نـفر مـرد هـسـتیم. حتّی جـا بـرای درازکردن پاهایمان هم نبود. کم¬کم چشمانم را بازتر کردم و به آن‌ها نگاه کردم. گوشهایم را تیزتر کردم و حرف¬هایشان را شنیدم. همه به زبان خودمان حرف می¬زدند. کمی گویش¬ها و لهجه¬یشان با هم فرق داشت، امّا حرف¬های همدیگر را می¬فهمیدند و خیلی راحت به هم جواب می-دادند. فقط در بعضی از کلمات گیر داشتند که آن هم با توضیح، منظورشان را به هم می¬فهماندند. خیلی آرام و طبیعی با هم ارتباط داشتند و البتّه تا حدّ زیادی حریم یکدیگر را حفظ می¬کردند. به‌خاطر همین فهمیدم مسلمان هستند و اهل کثافت¬کاری و اذیّت یکدیگر نیستند. کمی خیالم راحت¬تر شد. بعداز مدّتی که آنجا بودم، زبان من هم کم¬کم باز شد و با آن‌ها حرف زدم. اوّلش سر تکان می¬دادم و دقّت می¬کردم؛ بعدش هم جواب بله یا خیر؛ تا اینکه توانستم کلمه به کلمه حرف بزنم. با خودم چهار تا زن می¬شدیم. یک نفرشان که از بقیّه مهربان¬تر و مؤمن¬تر به نظر می¬رسید، خیلی زحمت مرا می¬کشید و از وقتی به آنجا رفتم مثل خواهر بزرگ¬تر از من حمایت می¬کرد. این‌قدر که حتّی بعضـی از شب¬ها سرم را توی بغلش می¬گذاشتم و کمی از ترس و وحشتِ ناشی از شنیدن داد‌و‌بیداد و ناله¬های اطرافم، کم‌تر می¬شد. به او «ماهدخت» می¬گفتند. توی چشم بود به گونه¬ای که حتّی آن دو مردی که با ما در آن دخمه بودند، گاهی به او زل می¬زدند، امّا بی¬احترامی نمی¬کردند. سر و شانه چالاکی داشت. این‌قدر در آن شرایط مهربان بود که جذّابیّتش را بیش‌تر می¬کرد؛ محبّتش به بقیه زن‌ها می¬رسید، امّا به من بیش‌تر. ادامه...👇 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110