و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند...🍃
#آیه_گرافی
@samensadatmand342
مهدےجان
تو مےآیے و دنیا رنگ آرامش میگیرد
این روزهاے بیمار و دردآلود تمام میشود و آسمان دوباره پرواز روشن چلچله ها را تجربه میکند.
تو مےآیے و هزار فوج پروانه ، بهار را با خود میهمان قلبها میکنند و عطر نرگس زارها ، کوچه باغ ها را پر میکند.
تو مےآیے و انسانها محبت را دوباره به یاد مےآورند و در سایه سار مقدس تو لبخند و امید را تجربه میکنند ...
تو مےآیے
به همین زودے
به همین نزدیکے . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
💫 @samensadatmand342
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رئیسی: در تصمیمات شجاعانه که درست باشد نباید نگران محبوبیت باشیم
♦️رئیس جمهور در نشست خبری سالانه با خبرنگاران به مناسبت #هفته_دولت:اگر در برخی مقاطع در این ۴۳ سال، تصمیمات درست را در زمان خودش می گرفتیم الان در حوزه اقتصاد وضعیت بهتری داشتیم.
♦️سیاست دولت مهار و کنترل و کاهش تورم است.
#هفته_دولت
@samensadatmand342
📸 ترینهای جهانی پیاده روی اربعین
🔸پیادهروی هرساله عاشقان امام حسین علیهالسلام برای اربعین تبدیل به بزرگترین اجتماع سالانه در جهان شده
🔹و البته تجمع بزرگی از پیروان آیینهای مختلف مذهبی هم محسوب میشه
🔺@samensadatmand342
مثلث خود مشغولی چيست؟
رنجش، عصبانیت و ترس، مثلث خودمشغولی را به وجود میآورند.
شاید جالب باشد که بدانید، تمام نواقص اخلاقی از این سه واکنش سرچشمه میگیرند.✔️
🔵 #رنجش واکنش ما در برابر آن قسمت از گذشتهمان است که مسایل طبق خواسته و روال ما پیش نرفته، از این طریق ما دوباره به گذشته باز میگردیم و در آن زندگی میکنیم.💥
⚫️ #عصبانیت روش رویارویی ما با زمان حال و واکنشی به منظور انکار واقعیت است.
🔴 #ترس احساسی است که وقتی ما به آیندهمان فکر میکنیم دچار آن میشویم و به بیان دیگر ، واکنش ما در مقابل ناشناختهها و احساس نگرانی از به وقوع نپیوستن رویاهایمان است.
این واکنشها در مقابل آدمها، مکانها و وقایع گذشته، حال و آینده زمانی ظاهر میشود که #انتظارات ما از آنها برآورده نشود.❌
اما راه حل کلیدی برای رهایی از خودمشغولی:
☆#پذیرش را جایگزین رنجش
☆#عشق را جایگزین عصبانیت
☆#ایمان را جایگزین ترس کنیم
#انگیزشی
@samensadatmand342
چه عظمتی چه شکوهی دارد
#مسجد_جورجیر #اصفهان
🇮🇷#ایران_زیبا
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@samenhamzesadatmand
حاجمهدی_رسولی_این_پا_و_اون_پا_نکن_بابا_.mp3
14.89M
👆🏻👆🏻
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
🎧 این پا و اون پا نکن بابا...
#حضرت_رقیه
#اربعین
┈••✾🏴✾••┈
@samensaadatmand342
ثامن شهید سعادتمند ۳۴۲ 🇵🇸
#رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۳ " آمدی جانم به قربانت " 🌻شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود .
#رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۴
🔹روزهای التهاب
⭕️ روزهای التهاب بود ...
ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده ...
هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
🔹خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت!
حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😢
🔸علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ...
تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! 🙃
توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد...
پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود👌🏼
🔹اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد.
💢 هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد.
✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
🌷و امام آمد ...😊
ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون 🌺 مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ...😍
اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ...
آخه علی همه چیزش امام بود ...🌷😌
نفسش بود و امام بود ...
🌹 نفس همه ی ما امام بود...
🌱 نو+جوان+سعادتمند
ثامن شهید سعادتمند ۳۴۲ 🇵🇸
#رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۴ 🔹روزهای التهاب ⭕️ روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود و قرار بو
#رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۵
🔹با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ...
برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ...
💢 گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ...
🌺 می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ...
🌷نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ... 😌
🔸هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو میبرد ...
💞 عاشقش شده بودن ...
مخصوصا زینب ...
❤️ هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی، قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...
🔴 توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ...
⭕️ کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ...
ثروتش به تاراج رفته بود ...
ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ...
✅ و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ...
و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...
🌱 @samensadatmand342
بندگان خدا👋🏻
خودرا بسنجید❗️
قبل از آنکه مورد سنجش قرار گیرید ‼️
#نهج البلاغه
@samensadatmand342
#سلام_امام_مهربانم♥
هر صبح ڪہ سلامت مےدهم
و یادم مےافتد ڪہ صاحبے
چون تو دارم:
ڪریم،مهربان،دلسوز،رفیق،
دعاگو،نزدیڪ...
و چہ احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدے است داشتنِ تو...
🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤
@samensadatmand342
📚 ویژهنامه: آشنایی با وضعیت سیاسی اجتماعی عراق
📍 در آستانه اربعین حسینی، بسیاری راهی سفر زیارتی عتبات عالیات هستند و در این میان به دنبال بستههایی برای آشنایی بیشتر با کشور عراق؛ ویژهنامه: آشنایی با وضعیت سیاسی اجتماعی عراق حاصل درسگفتارهایی از اساتید زبده حوزه عراق می باشد که مطالعه آن میتواند نیازهای افراد را در این زمینه برطرف نماید.
📍در این ویژه نامه مطالب زیر آمده است:
🔺مروری خلاصه بر تاریخ معاصر عراق: محمدباقر حکیم
🔺جریانشناسی سیاسی شیعیان عراق: علی شمس آبادی
🔺برگی از تاریخ حوزۀ نجف؛ سیاست، هزیمت، انزوا: محمد قطرانی
🔺جریان صدر، مرجعیت و آینده نهاد دین در عراق: دکتر هادی معصومی زارع
🔺جریانشناسی سیاسی اهلسنت عراق: سیدرضا قزوینی غرابی
🔺تاریخ تحولات سیاسی و جریان شناسی کردستان عراق: صلاحالدین خدیو
🔺عشایر عربی مشترک بین ایران و عراق و نخبگان عشایر: دکتر یاسر قزوینی
🔺جریان شناسی رسانه های عراق: سید رضا حسینی
🔺نگاهی به وضعیت اقتصاد عراق: امیرمحمد مهرعلی
🔺ریل گذاری آمریکا برای حضور در عراق: مهدی ازرقی
🖇 دانلود فایل این ویژه نامه بصورت رایگان 👇👇
https://zaya.io/شعوبا_جزوه_شناخت_کشور_عراق
#عراق
@samensadatmand342
🔸بالاخره انجام شد
استارت این طرح تو سال ۱۳۸۷ بوده🤫🤦♂
اصلا کار نداریم ۱۴ سال مردم آب شرب نداشتن!
فقط کاری که تو ده ماه میشد انجام داد، برای چی اینقدر طول کشید؟!
دم اونایی که بالأخره انجامش دادن گرم🔥
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@samensadatmand342
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 لذت رهایی پس از صعود..
🌱 راه رسیدن به لذت رهایی
🔻وصف مشترک فردوسی، مولوی و حافظ
#تصویری
@samensadatmand342
ثامن شهید سعادتمند ۳۴۲ 🇵🇸
#رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۵ 🔹با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 26
رگ یاب!
🔷 اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ...
رفتم جلوی در استقبالش ... 😊
✅ بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ...
دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
💢 حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ...
با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش...😒
خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ 😊
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...🙄
صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن 😒
🔸صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید!
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ...
نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته 🙂
🔸 رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...
با چایی رفتم کنارش نشستم ...
🔷 راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ...
دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن😌
- جدی؟
لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ... 😊
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی؟!
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم...
ادامه دارد ...
🌱نو+جوان+سعادتمند
ثامن شهید سعادتمند ۳۴۲ 🇵🇸
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 26 رگ یاب! 🔷 اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 27
"حمله زینبی"
🔸 بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ...
با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ...
از حالتش خنده ام گرفت ...
- بزار اول بهت شام بدم ...
وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ... کارم رو شروع کردم ...
یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ...
✅ هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ...
ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ... یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ...
با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزی نیست ... انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... 😒
🔸اون وقت میگی چیزی نیست؟ ...
تو جلادی یا مامان مایی؟ ...
و حمله کرد سمت من ... علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
- چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...☺️
🔷سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ...
💢 حتی نگذاشت بهش دست بزنم ... اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود .
@samensadatmand342