💠بچه ها امشب، شب آخر است، من دیگر شماها را نخواهم دید. دلم میخواهد امشب با هم خاطرهای بسازیم که هرگز فراموش نکنید. دورهم نشستیم و ایشان شروع کردند به صحبت کردن. یکییکی از ما میپرسیدند میخواهی چکاره شوی؟ و همه را یک به یک مینوشتند. بعد هم یک نقاشی برای ما کشیدند که صحنه نبرد بود و میدان رزم؛ تانک و تفنگ و پرچم در حال اهتزاز جمهوری اسلامی ایران.
💠ما آنقدر بچه بودیم که معنی کارهای او را نمیفهمیدیم. آن شب شهید تا نیمه های شب با بچه ها بازی کرد؛ بعد همه وسایل خانه را یک به یک بازدید کرد و هر جا خرابی بود درست کرد. آرزوهایش را برای بچهها روی کاغذ نوشت و برای من وصیت کرد که بچهها را درست تربیت کنم، از مال حرام پرهیزکرده و نماز را بهوقت بخوانیم، صبح هم رفت غسل شهادت کرد و عازم جبهه شد.
💠بعد از چند روز خبر آمد که محمد آقا زخمی شدهاند و در بیمارستانی در تهران هستند. وقتی بالای سرشان رفتیم دیدیم قطع نخاع شده، حرف نمیتواند بزند و ترکش از پشت، قلبش را زخمی کرده و از سینهاش خارجشده بود. درست مثل خوابی که شب قبل از اعزام دیده بود. ایشان بعد از ٨ روز شهید شدند.
"سردار شهید غلام محمد نیک عیش"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@samensaadatmand342
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش کاچی🥳😋
آموزش درست کردن قویماخ سنتی یا کاچی
یه وعده غذای خوشمزس کیا دلشون خواست پاشن ایده بگیرن و درست کنن 😍😍😍
#چی_بپزیم
#آشپزی
@samensaadatmand342
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ یلدایی مطیعی/ یتیماتو رها نکن حاج قاسم😭😭
@samenszadatmand342
َ#شروع_صبح_با_قرآن_کریم
☀️ تلاوت روزانه صفحه به صفحه "قرآن کریم" را همراه با هم شروع می کنیم.
✅ #صفحه_چهارصد_چهل_دو
🛍 ثواب تلاوت امروزمان را به پیشگاه مقدس حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه و شاگرد مکتبشان شهید مهدی زین الدین هدیه می نمائیم.
🤲به نیت دفع بلایی چون کرونا
@samensaadatmand342
2719942.mp3
3.51M
✨ ترتیل صفحه 442 سوره مبارکه یس(جزء بیست و سوم )
🤚سلام_امام_زمانم💐
خدایا
مرا همدم و محرم و هم رکاب سفرهای
سوی خراسان و شام و عراقش بگردان
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
@samensaadatmand342
همیشه که روی دوششان آرپیجی نبود!
بعضی اوقات هم هندوانه حمل میکردند ...
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
@samensaadatmand342
توی مملکتی که یه روز پسر بچهای توش بود به نام غلامعلی پیچک که بعداً شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که براش دو مزار درست کردن: مامانش از بقالی سرکوچه واسش بستنی خرید پسر بچه بستنی شو تو آستینش قایم کرد آورد خونه، مامانش میگفت وقتی رسیدیم خونه، رو کرد بهم گفت: مامان بستنیم آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد...
حالا آدم های همین مملکت بعضی هامون به جایی رسیدیم که عکس خونهها و غذاها و لحظه لحظه سفر و مهمونی و سفره یلدا و میوهی نوبرمون رو میفرستیم توی اینستا و.... برامون هم فرقی نمیکنه مخاطبمون داره یا نداره، گرسنه است یا سیره....
#مراقب_باشیم_دل_نشکنیم
@samensaadatmand342
اطلاعاتی که درباره گونه جدید کرونا، یعنی اُمیکرون میدانیم! 😷🙌🏻
@samensaadatmand342
مهربون فقط دستگاه خودپرداز بانک... وقتی که موجودی حسابت کافی نیست
برای اینکه ناراحت نشی میگه:
آیا درخواست دیگری دارید؟😂
#شادکنک🤣🎈
#طنز
@samensaadatmand342
1_1006534646_5818657440186501526.mp3
4.94M
#اسلام_و_یهود 3
🚨 جلسه سوم: ماجرای غدیر و بیعت با پیامبر اکرم
چرا اولین بیعت کننده با امیرالمومنین در غدیر، خلیفه اول بود؟
💢 در جهانی که زندگی میکنید اگه زیرک نباشید، دشمن شما رو نابود میکنه...
استاد طائب
@samensadatmand342
َ#شروع_صبح_با_قرآن_کریم
☀️ تلاوت روزانه صفحه به صفحه "قرآن کریم" را همراه با هم شروع می کنیم.
✅ #صفحه_چهارصد_چهل_سه
🛍 ثواب تلاوت امروزمان را به پیشگاه مقدس عالم مجاهد مرحوم حضرت آیتالله شبستری هدیه می نمائیم.
🤲به نیت دفع بلایی چون کرونا
@samensaadatmand342
2720838.mp3
3.64M
✨ ترتیل صفحه 443 سوره مبارکه یس(جزء بیست و سوم )
⚘﷽⚘
مولاےمن
امروز لابلاےسوز سرماے حیاط؛
جوانهاے تمام نگاهم را قبضه کرد...
وفهمیدم درقحطےحضور تو نیز؛
میشود سبز شد
فقط باید دل دستِ تو داد
و جان دست تو سپرد حضرت صاحب دلم
و از تاریکےِ پلیدِ نَفس،رَست و جوانه زد یخزدهترین دلها هم
لاےِ مُشت تو، سبز میشوند...
ما را براےخودت کنار بگذار
@samensaadatmand342
شهید زین الدین و ماجرای خواب شهید سلیمانی 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
@samensaadatmand342
ثامن شهید سعادتمند ۳۴۲ 🇵🇸
شهید زین الدین و ماجرای خواب شهید سلیمانی 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 @samensaadatmand342
🌹محرمانه
🔻خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن:
دوماه از شهادتش میگذشت...
نبود که دلداری مان بدهد،که غصه ی دلمان را بشوید و حالمان را خوب کند.
آن شب تا ساعت دو بیدار بودم. داشتم کارهای لشکر را سامان میدادم. توی قرار گاه نصرت جلسه گذاشته بودند؛ از خستگی نتوانستم بروم. خواب دست از سرم برنمیداشت؛
یک گوشه دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت.
داشتم آماده میشدم بروم جلسه که آقا مهدی از در وارد شد.
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت.
میخواست برود. یك بار دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.»
رویم را زمین نزد. قاسم ! من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ ،یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»
بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.»
برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین»
نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن.
🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
راوی: شهید حاج قاسم سلیمانی
📚 کتاب: "تنها؛ زیر باران"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@samensaadatmand342