#کتاب_خووووب_بخواااانیم
نوشتن داستان زندگی پیامبران همیشه برای نویسندگان جذاب بوده است. زندگی انسان کامل. زندگی تنها انسانهایی که با آسمان در ارتباط بوده اند و خدا به ایشان راه را می نمایانده تا به دیگران بنمایانند.
" آنک آن یتیم نظر کرده" تو را با خود می برد به زندگیِ بابرکت ترین یتیمِ خلقت...آنکه خدا ، تمام زندگی را آفرید تا او بیاید و بشود رهنمای ما...تا ما را ببرد به اوج..
اگر از من می پرسید; اصلا کتاب را وقتِ خواب نخوانید...😐
شیرینی و جذابیت کتاب ، حتما شما را بی خواب خواهد کرد😊
#میلاد_پیامبر
#کتابخانه
@samensadatmand342
#ی_لقمه_کتاب
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آن ها تشر زدند که چرا جا باز می کنید و روی دست و پای هم نشسته اید؟ و با اسلحه هایشان برادرها را از هم دور می کردند. نگاه های چندش آور و کش دارشان از روی ما برداشته نمی شد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل های پرپشت و با لهجه ی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقی ها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن! رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من می گن اسمال یخی، بچه ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم می خوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سبیلمون قسم می خوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن ها رو به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نموند...
#روز_نوجوان
#کتابخانه
@samensadatmand342