eitaa logo
{سَمِێـࢪ...♡}
51 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
150 ویدیو
13 فایل
{سَمِێـࢪ...♡} ۅ شَـب؛ آغاز بیداࢪیسـټ... شِنۅاےحࢪف‌هاتۅݩ :) http://payamenashenas.ir/sameyr •| کپی؟! کار قشنگتری هم میشه کرد↻
مشاهده در ایتا
دانلود
..:..
هدایت شده از دلــ♡ــگراف
نوچ
{سَمِێـࢪ...♡}
نوچ
خیلی تاثیرگذار بود🌝
برای اولین باره که یه رمان آنلاین میخونم و داره خوشم میاد!
راستی خیلی وقت پیشا یه رمان رو قسمت قسمت اینجا میذاشتم احتمالا دوباره شروع کنم بذارم قبلیا نصفه موند و پاک کردم از اول میذارم خدا بخواد...
ابقَ قویّا، فَقصّتُکَ لم تَنتَهی بعد… قوی بمان، قصه‌ ات هنوز تمام نشده...
یه رمان با داستان و پایانی فوق‌العاده :) تقدیم به شما🤝 .....
بسم الله الرحمن الرحیم شروع رمان 📚 به قلم خانوم 📝 👇👇👇
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 📚 📝 سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز سرم درد میکرد. پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم. چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در و به دنبالش قربون صدقه های مامان که خواب رو از سرم بیرون کشید. -ترنم...مامان جان بهتری؟ دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده. چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!! اونم تو این هوا، خوابتم که سنگینه... طوفانم بیاد بیدار نمیشی!! میبینی که وقت مریض داری ندارم، هزار تا کار ریخته رو سرم... -مامان جونم، بهترم. شماهم یکم کمتر غر غر کنی،سر دردم هم خوب میشه! مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت، -منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم... پاشو بیا صبحونتو بخور، یکم به درسات برس. من دارم میرم مطب، ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور. اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر، مثل بچه ها میمونی، همش من باید بگم این کارو بکن، اون کارو نکن. خداحافظ با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد، دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم. بار سوم که چشم باز کردم، دیگه ظهر رو هم گذشته بود. دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد. از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم... ... نویسنده: |.°•🕊✨•°.| https://eitaa.com/joinchat/466092117C38881f8f03