eitaa logo
{سَمِێـࢪ...♡}
51 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
150 ویدیو
13 فایل
{سَمِێـࢪ...♡} ۅ شَـب؛ آغاز بیداࢪیسـټ... شِنۅاےحࢪف‌هاتۅݩ :) http://payamenashenas.ir/sameyr •| کپی؟! کار قشنگتری هم میشه کرد↻
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 📚 📝 سیستم رو خاموش کردم و به تصویر تارم،تو صفحه ی تاریکش نگاه کردم. به دو تا خطی که از چشم هام تا انتهای صورتم، کشیده شده بود وبرق میزد نگاه کردم و به ملافه ی گل گلی روی سرم! من حالا جلوی همون خدا نشسته بودم. خدایی که بهش بد و بیراه میگفتم اما اون میخواست همه این اتفاق‌ها بیفته که بفهمم تنها جای امنم تو بغل خودشه! آرامش عجیبی به دلم چنگ زد.تمام وجودم داشت بهم میگفت که آفرین! بالاخره درست اومدی! قبول کردن خدا و اطاعت از اون ،همون چیزی بود که مدت‌ها ازش فراری بودم،اما تمام راه‌های آرامش به همین ختم میشد! دلم بابت تمام این سالها پر بود! نوشته های سجاد اومد جلوی چشمم "هروقت دلت از این دنیا و رنج هاش گرفت، برو به خودش بگو! نری دردتو به بقیه بگیا! تو خدا داری! آبروی خدات رو پیش بقیه نبر!" بغضم همزمان با برخورد پیشونیم به سرامیک های سرد کف اتاق، شکست و دلم به اندازه ی بیست و یک سال درد دوری بارید... بعد از اینکه حالم بهتر شد،فرش رو مرتب کردم و دراز کشیدم.با صدای ویبره ی ضعیفی متوجه شدم که برام پیام اومده. «سلام ترنم جان. چطوری عزیزم؟ خوبی؟» مریم بود.همون دخترتپل و بانمک هیئت تشکیلاتی زهرا اینا! یکم که باهاش صحبت و خوش و بش کردم گفت «راستش پیام دادم که هم حالت رو بپرسم، هم یه زحمتی برات داشتم! بچه های رسانه ی ما، نیاز به متن تایپ شده ی چندتا کلیپ دارن! سرشون شلوغ شده. نمیرسن خودشون انجام بدن. میتونی یه کمکی به ما بدی؟» فردا تقریبا بیکار بودم.از اینکه میتونستم بهشون کمکی بکنم خوشحال شدم. «آره عزیزم. چرا که نه!؟ خوشحالم میشم. فایل ها رو به تلگرامم بفرست.» صبح با صدای تکراری ساعت، چشم هام رو باز کردم. اولین چیزی که یادم اومد، خاموش کردن آلارم گوشی که برای نماز صبح زنگ گذاشته بودم،بود! با غرغر از تختم بیرون اومدم و با آب سرد صورتم رو شستم.خواستم به سراغ لپ تاپم برم که قار و قور شکمم راهم رو به سمت در اتاق،کج کرد! طبق برنامه ی جدیدم و بر خلاف میلم برای ورزش به حیاط رفتم. ... نویسنده: |.°•🕊✨•°.| https://eitaa.com/joinchat/466092117C38881f8f03
میدونستین فقط ۲۰ قسمت از رمان مونده؟!
{سَمِێـࢪ...♡}
شب بخیر https://payamenashenas.ir/sameyr
پیشبینی کنین ادامه ماجرا و انتهای رمان رو... کسی که درست پیشبینی کنه جایزه داره البته انصافا اگه نخوندینش دیگه
{سَمِێـࢪ...♡}
شب بخیر https://payamenashenas.ir/sameyr
+بازم بذار :/ هر جور حساب می‌کنم ترنم باید زن سجاد شه ولی سجاد که نیستش 😂 اگر نویسنده من بودم الان بچه سوم اینا داشت می‌رفت مدرسه🤣 بهر حال زود زود بذار خوشمان آمد از داستان 😅 _به بودن نبودن کار نداشته باش پیشبینیت رو بکن قشنگ خداروشکر خوشت اومده ۴ تا بس نیست انصافا؟🌝
{سَمِێـࢪ...♡}
شب بخیر https://payamenashenas.ir/sameyr
+به نظرم ترنم مذهبی کامل میشه وارامس پیدا میکنه وبا سجاد ازدواج میکنه _و اما پیشبینی بعدی
خب یه جوری پیشبینی کنین که بعدا خواستم جایزتونو بدم قابل شناسایی باشین😂
{سَمِێـࢪ...♡}
+بازم بذار :/ هر جور حساب می‌کنم ترنم باید زن سجاد شه ولی سجاد که نیستش 😂 اگر نویسنده من بودم الان
+نه بس نیست 😂 تا رمانو نخونیم آروم نمیگیگیریم‌😂 بهر حال زنش می‌شه این خط این نشون الهی که خوشبخت شن 😂 _دوستان کف بین خوب پیدا کردم لازم داشتین بگین حتما هزینه ویزیت، ناقابل ۱۰۰ تومن
روز و شب شلوغ و سختی رو گذروندم
«یا رَب نگاه کَس به کسی آشنا مکن گر میکنی کَرم کن و جدا مکن!(:»
خدایا تو چقدر خوبی آخه :))) بررررررف❄️
❄️🌲✨