eitaa logo
سمت خدا حب خدا
495 دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
169 فایل
@babaali8 خادم کانال ⬆⬆⬆ تبادل نداریم 🌷کپی با ذکر صلوات به روح شهدای گمنام حلال🌷 #حسین_جانم🌺 عقیده‌ی همه یاران به اتفاق این است که اشک شور بیاد حسین شیرین است کنار قتلگه او به گریه جان دادن ز وعده‌ها که به خود داده‌ام یکی این است ❣
مشاهده در ایتا
دانلود
💥یکی از متدینین صالح نقل می کند: در ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۱ ه.ق در سر سفره افطار، به محضر مبارک حضرت بقیة الله ارواحنا فداه مشرف شدم، آن حضرت مطالبی به من فرمودند که آنچه مناسب نقل است، این است که فرمودند: "این دعا را زیاد بخوانید: "اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر..."( که در دراعمال ماه رمضان نقل شده) و فرمودند: "جدم رسول اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده است این دعا را در ماه رمضان بخوانید برای این است که استجابت این دعا صد در صد در زمان ظهور خواهد بود و در حقیقت این دعایی است که برای ظهور و ما خوانده می شود." زیرا در زمان قبل از ظهور غیر ممکن است که به کلی فقر و گرسنگی و کرب و ناراحتی از میان تمام مردم جهان برداشته شود، هیچ اسیری در عالم نباشد و تمام امور مسلمانان اصلاح شود و ... 👈لذا آن حضرت فرمودند: به شیعیان بگویید این دعا را که در حقیقت دعا برای ظهور ماست، زیاد بخوانند. 📗مجله منتطران شماره ۱۳ ص ۲۷ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 https://eitaa.com/samtekhodababaali
🌴 🔑توجه به : 🔹در احوالات یکی از محبان و شیعیان آمده که پدر پیری داشت و بسیار به او خدمت می کرد. 🔸ایشان شب های چهارشنبه به می رفت اما پس از مدتی این کار را ترک نمود. ⭕️دلیل آن را پرسیدند، گفت چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم در شب آخر نزدیک مغرب تنها به مسجد سهله می رفتم عرب بیابانی را دیدم سوار بر اسب که سه بار به من فرمود: 👌«از پدرت مراقبت کن.» من فهمدیم که امام زمان (ع) راضی نیستند من پدرم را بگذرام و به مسجد سهله بروم. 📝نجم الثاقب ، ص 284. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 https://eitaa.com/samtekhodahobekhoda
✒️📃 👣 تشــــــ☀️ــــــرفـــــــــــاتش 👌🏼میزان علاقه امام عصر(عج) به شیعیان 👈🏼محمد بن مهزیار زمانی که امام زمان(عج) به دنیا آمده و در قنداقه بودند، خدمت امام حسن عسکری(ع) رسید و امام عصر(عج) را دید. 🔆امام حسن عسکری(ع) بسیار خوشحال بودند و یک انگشتر💍 به محمد بن مهزیار هدیه دادند و وی انگشتر را از حضرت(ع) گرفت و به اهواز رفت و چندسالی گذشت و در زمان غیبت صغری به سامرا آمد. 🕋 وی مشرف به حج شد و در طواف خانه خدا بسیار گریه کرد،دلش شکست و به خدا عرضه داشت، «خداوندا! من مهدی(عج) را در قنداقه دیده ام اما چندسالی است، ایشان را ندیدم و دلم از غم در حال ترکیدن است، خدایا این شیعیان آخرالزمان چه می کشند که عمری زندگی می کنند اما حضرت(عج) را نمی بینند»😔 یعنی محمد بن مهزیار به حال ما در طواف خانه خدا گریه کرد. 👈🏼بعد از اتمام طواف، فرستاده امام زمان (عج) نزد وی آمد و او را به محضر حضرت(عج) برد، محمد بن مهزیار کنار ناودان طلا رفت و امام زمان(عج) را ملاقات کرد و حضرت(عج) فرمودند: «دیدی با ما چه کردند؟ کاری کردند که ما مجبور شدیم، از نظرها غایب شویم.»😢 🔹محمد بن مهزیار می گوید: یک لحظه به ذهنم رسید که نکند حضرت(عج) مرا خواسته اند تا انگشتری پدرشان را از من بگیرند که آقا فرمودند: «ای محمد بن مهزیار، ما اهل بیت(ع) چیزی را که به کسی دهیم، پس نمی گیریم و یک انگشتر هم من به تو هدیه می دهم.» ☀️امام زمان(عج) خطاب به محمد بن مهزیار فرمودند: «در طواف دلت، به حال شیعیان ما سوخت؟»، وی گفت: بله! دلم سوخت و به خدا عرضه داشتم، من که مهدی(عج) را دیده ام و در قنداقه دستش را بوسیده ام، چندسالی است که ایشان را ندیده ام، دلم از غم در حال منفجر شدن است،😔 آقاجان! شیعیان آخرالزمان در فراق شما چه می کشند؟ که عمری زندگی می کنند، پیر می شوند، می میرند و شما را نمی بینند؟😢 ✅امام زمان(عج) در پاسخ این جمله را فرمودند: «این شیعیان من که در آخرالزمان می آیند، مرا نمی بینند و بدون دیدن من، از دنیا می روند و به من معتقد هستند، اگر بدانند که من چقدر آنان را دوست دارم، از شوق دق می کنند و می میرند. 🎤حجت الاسلام و المسلمین سيدحسين هاشمی 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 https://eitaa.com/samtekhodahobekhoda
🔴اگر تعداد اصحابم به 313نفر می رسید...(تشرف شیخ علی خدمت آقا امام زمان عج) ✅حجه الاسلام آقای آقا سید علی اکبر خوئی دامت برکاته نقل کرده است: 💠وقتی در نجف اشرف جهت انجام کاری که در نظرم بود از بازار محله سیفیه عبور می کردم، 🔆در اثناء راه نظرم به مسجدی افتاد که بر بالای سردرِ آن، نوشته بود«هذا مقام صاحب الزمان عج» 🔶 و مردمان آن دیار از دور و نزدیک به زیارت آن مکان رفته و به ساحت قدسی باری تعالی دعا و تضرع و زاری و توسل می جستند. ♻️لذا از اهالی حله درباره دلیل انتساب آن جایگاه به حضرت صاحب الزمان سوال نمودم. همگی گفتند این مکان خانه یکی از اهل علم این شهر به نام آقا شیخ علی؛ مردی بسیار زاهد و عابد و متقی بوده است. 🍀شیخ علی، در تمامی اوقات، منتظر ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مشغول خطاب و عتاب با آن حضرت بوده است که: 🌹 ای مولای من، این غیبت شما از دیدگان،چه دلیلی دارد؟ مگر نه این که تعداد مخلصین شما لااقل در همین شهر حله به بیش از هزار نفر می رسد! ⁉️ پس چرا ظهور نمی فرمایی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمائی؟! 🌐با همین افکار و گفتار ایام می گذراند تا آن که روزی به بیابانی رفته و همین عتاب و خطاب ها را به آن بزرگوار عرض کرد. ♦️در همین حال بود که ناگهان عربی را دید که نزد او آمده و فرمود : جناب شیخ به چه کسی این همه عتاب و خطاب می کنی؟ 🔵عرض کرد خطابم به آقا امام زمان عج است که با این مخلصین صمیمی که تعداد آنها در این عصر فقط در حله بیش از هزار نفر است و با وجود این ظلم و جوری که عالم را فرا گرفته، چرا آن حضرت ظهور نمی کند؟ 🌼مرد عرب فرمود: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. مطلب این چنین نیست که تو تصور می کنی. اگر تعداد اصحاب من به سیصد و سیزده نفر می رسید، قطعا ظاهر می شدم. 💥در شهر حله هم که گمان می کنی بیش از هزار نفر مخلص واقعی موجود است؛ اخلاص آنان حقیقی نیست، مگر اخلاص تو و فلان قصاب شهر. ⚡️اگر می خواهی حقیقت مطلب بر تو مکشوف شود، در شب جمعه مخلصین را دعوت کن و برای ایشان در صحن حیاط خانه خود مجلسی برپا نموده و آن قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله بالای بام خانه ات بگذار و منتظر ورود من باش تا واقع امر را به تو نشان دهم و تو را متوجه اشتباهت کنم. 🍃پس از اینکه این کلام را فرمود از دیدگان آقا شیخ علی غائب شد. ❄️ پس شیخ با سرور و خوشحالی تمام به حله برگشته و ماجرا را برای آن مرد قصاب تعریف نمود. ❄️سپس قرار بر این شد که از میان بیش از هزار نفری که می شناختند و همگی آنان را از منتظران حقیقی امام غائب از نظر می دانستند، چهل نفر را انتخاب نموده و شیخ از آنها دعوت کند تا همگی در شب جمعه به منزل او آمده و به شرف ملاقات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف شوند. ✅هنگام ملاقات فرا رسید. مرد قصاب با آن چهل مخلص در صحن حیاط خانه ی شیخ علی اجتماع نموده و همگی با طهارت رو به قبله مشغول ذکر و صلوات و دعا و منتظر حضرت صاحب الزمان ) بودند. 🔷 شیخ نیز به دستور آن حضرت دو عدد بزغاله را بالای پشت بام برد. 🌑پاسی از شب گذشته بود و همه منتظر بودند. ناگهان نور عظیم ✨درخشانی در هوا ظاهر گردید که تمام آفاق را پر کرده و چند برابر از آفتاب و ماه درخشنده تر بود به سمت خانه شیخ رفته و بر بالای پشت بام خانه شیخ قرار گرفت. 🌾زمانی نگذشته بود که صدائی از پشت بام بلند شد و آن مرد قصاب را امر به رفتن به پشت بام خواند... ✍ادامه دارد... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 https://eitaa.com/samtekhodahobekhoda
🔴داستان تشرف آیت الله سیّد شهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره) در سرداب مقدس خدمت حضرت صاحب الزمان(عج) 🌺حضرت آیت الله مرعشی نجفی(ره): 🍃شب به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمی‌آمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.» با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس می‌کردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و درنگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش درون سرداب می‌پیچید و فضای ترسناکی ایجاد می‌کرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید؛ برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشسته بود و نمی‌دانستم چکار کنم. پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید،‌ نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند. در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد زدم:  «یا امام زمان!». صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بی‌هوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم. کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا می‌زند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانو مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بود. در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: «خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند ‌تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی. اگر تعدادی از شیعیان حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند باعث می‌شود که همه شیعیان با آرامش و امنیت بیشتری بتوانند به زیارت بیایند.» سپس در مورد کتاب «ریاض العلماء» میرزا عبدالله افندی گفت: «ای کاش این کتاب ارزشمند پیدا شود و در اختیار اهل علم و دیگر مردم قرار گیرد.» حرف‌هایش که به اینجا رسید، یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یک‌باره در این سرداب تاریک ظاهر شود و نام مرا بداند و حتی چطور ممکن است که فردی بادیه نشین، میرزا عبدالله افندی و کتابش را بشناسد؟ و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟. هنوز در این افکار غوطه‌ور بودم که ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست. به خود آمدم و فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام اما او را نشناخته‌ام. غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج ‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود. 📚کتاب تشرفات مرعشیه،تألیف حسین صبور 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 https://eitaa.com/samtekhodahobekhoda