☀️ و چه مبارک است
روزی که با نام زیبای تو
و با توکل بر اسم اعظمت.
آغاز می گردد ای صاحب کرامت
☀️بسم الله الرحمن الرحیم ☀️
الهی به امید تو ...
🌻پناهمان باش ای بهترین🌻
سلام صبح زیبای دوشنبه تونبخیر🌸🌼🌸🌼🌸
@sang_shishah
زندگی دفتری از خاطرههاست...
یک نفر همدم خوشبختیها
یک نفر همسفر سختیهاست
چشم تا باز کنیم
عمرمان میگذرد
ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبیهاست...
#حاج_قاسم ❤️
سلام صبحتون بخیر
@sang_shishah
صـبـح هـای مـا، بـی تـو خـیـالِ بـخـیـر شـدن نـدارنـد... وقـت اسـت بـاز آیــی🤲
🌿 اللهم عجل لولیک الفرج 🌿
@sang_shishah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزی که برایت پیش میآید
محصول اندیشههای توست.
پس اگر میخواهی
زندگیت را عوض کنی
باید از عوض کردن اندیشههایت
آغاز کنی...
@sang_shishah
صبح روباشادی شروع کن🌤
حتی اگرته ته قلبت💖
خوشحال نیستی🌼
وقتی به یه روزشاد☕️
فکر کنی💫
میتونی به غمهاغلبه کنی 🌱
اینو حتما باورداشته باش🌻
@sang_shishah
AUDIO-2021-12-05-00-05-45.mp3
7.44M
عااالی👌😍😔🤲
سید محمد عرشیانفر🌹
فقط یبار بگوخداااا❤️
@sang_shishah
✍#حکایت
وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد.
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت.
هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به او عطا مى کرد. 💫برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى،
بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!!
برادر حاتم توجه نکرد. 💫مادرش براى اثبات حرفش،
لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست، وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. 💫چون مادرش این بار از در سوم باز آمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت:
تو دوبار گرفتى و باز هم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى! 💫مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.
بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته می شوند...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@sang_shishah
༻﷽༺
#تلنگر
✍نقل است که بزرگی گفت :
🔖دو برادر بودند و مادری ، هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی
و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود .آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدا خوش بود
برادر را گفت : امشب نیز خدمت خداوند بمن ایثار کن ؛چنان کرد .
آن شب به خدمت خداوند سر بر سجده نهاد در خواب شد
دید که آوازی آمد که برادر ترا بیامرزیدیم و ترا بدو بخشیدیم .
او گفت آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر مرا در کار او می کنید ؟
💥گفتند زیرا که آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازیم
و لیکن مادرت از آن بی نیاز نیست که برادرت خدمت می کند .
@sang_shishah