#آقایان_بدانند
مردی که همسر خود را با مادرش یا با عشق گذشتهاش مقایسه میکند باعث میشود همسرش احساس بیارزش بودن بکند.
#مقایسه_کردن احساس حقارت به زن میدهد و فکر میکند مهمترین زن در زندگی همسرش نیست.
این اتفاق در بیشتر موارد زمانی روی میدهد که مرد دست پخت همسرش را با دست پخت مادرش و یا عادت یا رفتاری از همسرش را با ویژگیهای عشق گذشتهاش مقایسه میکند.
بیشتر این مقایسهها ممکن است بدون منظور باشند یا به علت عصبانیت گفته شوند، اما در هر صورت آسیبی که به زن وارد میکنند جدی است.
@sang_shishah
#همسرانه
چجوری از همسرم #عذر_خواهی کنم بهتره❓❓❓
اگه شما فقط با کارهاتون به همسرتون نشون بدید که از کارتون پشیمونید سخت در اشتباهید چون قوی ترین حس یک بانو حس شنوایی اونه پس قبل از دیدن معذرت خواهی در عملتون با زبانتون معذرت خواهی کنید.
از همسرتون سریعا عذرخواهی کنید و در معذرت خواهی از همسر تعلل نکنید چونکه در صورت تعلل زیاد میزان ناراحتی همسر شما بیشتر خواهد شد .
بعد از عذرخواهی #هدیه ای کوچک و یا حتی چند شاخه گل برای همسرتون هدیه بگیرید.
اگه هنگام معذرت خواهی فرزندتون در کنار شما بود خجالت نکشید و از همسرتون محترمانه عذرخواهی کنید تا عذرخواهی رو از شما یادبگیرن.
اولین واکنشی که آقایون بعد از ناراحتی از حرف همسر خود نشون میدن، سکوت کردن و یا اخم و بی محلیه. در این زمان خانم ها باید به آنها زمان بدن تا با خود خلوت کنن.
اگه همسر شما سکوت نمی کنه و غر می زنه بزارید این کار رو انجام بده چون آقایون نیاز به زمان دارن و روند کند تری رو در این زمینه نسبت به خانم ها طی می کنن.
سریع معذرت خواهی نکنید و بعد از گذشت ده دقیقه این کار رو انجام بدید چون در صورت معذرت خواهی سریع فقط با عمیق تر شدن ماجرا مواجه خواهید شد.
بعد از معذرت خواهی دوباره ماجرا رو بازگو نکنید و این طور نشون بدید که اتفاقی نیافتاده .
بعد از عذرخواهی به همسرتون زمان بدید تا عذرخواهی تون رو بپذیره و #توقع نداشته باشید که او بلافاصله بعد از عذرخواهی شما رو در #آغوش بگیره.
@sang_shishah
"عـادی شـدن زن و شـوهر بـرای هـمدیگر!!!"
یکی از غیر محترمانهترین رفتارهائی که میتوانیم با همسر خود داشته باشیم، عادی و پیش پا افتاده تلقی کردن اوست...!
👈 فکر نمیکنیم که زندگی بدون همسر چقدر برای ما نگران کننده و دشوار است. گاهی بجای همسر حرف میزنیم. گاهی دربارهی او در حضور دیگران غیر محترمانه صحبت میکنیم. برای همسر تصمیم میگیریم که چه بکند.
👈 به همسر خود گوش فرا دهید. در احساسات و هیجانات او شریک شوید. از همسر تقدیر به عمل آورید. برای همسرتان ارزش و اعتبار قائل شوید. از هر فرصتی برای بیان تشکر خود بهره بگیرید. به همسر خود ابراز علاقه کنید. از با هم بودن به عنوان دوست یا شریک زندگی احساس خوشوقتی کنید.
👈 باتجربه کردن روشهای بالا از قدرت آنها مبهوت خواهید شد. فراموش کنید که چه میگیرید، صرفا بر این تمرکز کنید که چه میدهید.
✅ اگر شریک زندگی خود را بیبها تلقی نکنید، او نیز متقابلا همین کار را خواهد کرد. سپاسگزاری حس خوبی به همسر خواهد داد. روشها را امتحان کنید و مطمئن باشید که به این کار علاقمند خواهید شد و اثرات معجزهآمیز آنها را خواهید دید.
❤️❤️❤️
@sang_shishah
.. رو به گــردان فریـاد زدم :
«برادرهـــا؛ کسی تخریـب بلد اسـت؟ می خواهیم این میدان مین را پاکسازی کند تا بتوانیم جلـو برویم.»
🔹 پیرمردی حدود ۶۰ ساله به نام علی بخـشی که از اهالی با صفـای خیابان مجیدیه تهران بود، پرسید: «حتماً باید تخریب بلد باشد، یا فقط باید میدان مین را پاکسازی کند؟»
گفتم: « بتواند مین ها را خنثی کند دیگر! »
گفت: «من بلــدم!.» خوشحال شدیم.
گفتیم: « پس، بسـم الله پدرجـان! »
🔸 زیر آتش شدید دشمن، سینه خیـز جلو آمد.
از ما عبور کرد و به ابتدای میدان مین رسید؛
به یکباره از جـا بلند شد. ایسـتاد و گفت:
«السـلام علـیک یـا ابـاعبـدالله الحســين (ع)»
و دوید داخـل میدان مین.
آنقدر سریع این اتفاق مقابل چشمان ما افتاد که زبانمان بند آمد و نتوانستیم مانع او بشویم.
🌷 هنوز دو متـر جلـو نرفته بود که با انفجــار مین، به سمت راست پرت شد. به محض اصابت او با زمین، یکی- دو مین دیگر هم منفـجر شدند.
بدنـش تکـه و پــاره شـده بـود.
🔹 اشـک در چشمـان همه مـا جمع شد.
حـاج علی فضـلی گفت: « اللـه اکبــر! »
▪️راوی: ولی الله خوشـنام
روایتی از عملیات والفـجر مقدماتی / فــکه
📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی
#شهیدانه
@sang_shishah
حضرت زهرا (س) و سید مرتضی
🔻 یکبار سر چند قسمت از مطالب نشریه سوره، نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم. حالم خیلی خراب بود و حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم گذاشتم حضرت زهرا (س) را در عالم رویا دیدم و شروع به شکایت از سید کردم. ایشان فرمودند: « با پسـر من چکار داری؟ »
🔹 اما من باز هم از دست حوزه و سید نالیدم؛ باز ایشان فرمودند:
« با پسـر من چکار داری؟ »
بار سوم که این جمله را از زبان خانم شنیدم از خواب پریدم؛ وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود.
🔸 مدتی گذشت؛ تا اینکه نامه سید به دستم رسید: «یوسف جان! (یوسفعلی میر شکاک) دوستت دارم! هر جا می خواهی بروی برو .. ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند.»
📚 کتاب آوینی / نشر یا زهرا (س)
#شهیدانه
@sang_shishah
..«خداحـافظ بچههـا؛ ما رفتیم تهــرون!»
هنوز آمبولانس چند متری دور نشده و حرف قاسم تمام نشده بود که در مقابل چشمان ناباور ما، گلولهای مستقیم را دیدیم که از سمت چپ، از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه از پهلو، از درِ عقب پشت راننده وارد شد و در حالی که وحشیانه از طرف دیگر خارج میشد، بدنهای تکهتکه را که بعضی در حال سوختن بودند، هرکدام را به طرفی پرت کرد.
🌷 با منهدم شدن آمبولانس و آتش گرفتنش در «ســه راه شهـــادت»، اجساد شهدا در جاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح، با خمپاره ۶۰ آنجا را زیر آتش گرفت، تا کسی نتواند جلو برود.
🔸 یک آن از همان فاصله ۴۰-۵۰ متری، متوجه تکانخوردنهای مشکوکی شدم. با خودم گفتم: «امکان دارد کسی از آنها زنده باشد و به کمک نیاز داشته باشد.» بیخیال خمپارهها شدم و با ذکر «وجعلنا» به طرف آمبولانس دویدم.
کنارش که رسیدم، سریع روی زمین دراز کشیدم. سعی کردم در فرصت اندک، با چشمانم اطراف را بکاوم و هر که را زنده است پیدا کنم.
🔹 تنهای تنها، کنار آمبولانسی که میسوخت، دراز کشیده بودم؛ ولی هیچ ندیدم جز تکههای بدن که در حال جان دادن بودند. دستها، پاها و سرهایی که به اطراف پاشیده شده بودند.
آنچه از دور دیده بودم، چیزی نبود جز تکانهای غیرارادی دستوپای قطعشده شهدایی که بدنشان متلاشی شده بود.
📚 از معـراج برگشتگان / حمید داودآبـادی
#شهیدانه
@sang_shishah
📝 «بنــام خـــدا، پاسدار خـون شهـیدان
و به یاد حســـین فـرمانده پاسداران منتـظرالشهادت»
🔹 دیشب در چنین ساعتی چه شوری و چه شوقی داشتی و کـاش آنجا بودم و از پاسدارانی که لحظاتی دیگر در کنار رسول الله(ص) بودند، می پرسیدم حالشان را.کاش آنجا بودم؛ اقلا اگر کمکی نمیکردم، تنـها چـهره های نورانی آنان را می دیدم ونظاره گرحالاتشان میشدم؛ آنگاه که با بـسم الله شروع کردند و فریــاد زدند:
« یـا حســین فــرمـانده ای .. »
🔹 و چه خوشحال می شوم اگر بدانم تو هم درآن عملیات بوده ای.عملیاتی که آرزوی شرکت درآن را داشتى؛ اللهُ اعـلم. شاید تو هم بوده ای و باز شاید الان اینــجا نباشی و ...
تنها آنچه را می دانم اینـست که، تو در این راه قدم گذارده ای وانشاءالله ثواب آنها را خواهی برد.
🔹 رضــای خوب من، مبـارز فی سبيل الله. ای آنکه دوست دارم در سـنگرِ مـقابل دشـمن، اســتوار ببینمت و آنکه دوست دارم اشک را، آنـگاه که در دعـای کمــیل از چشمان منتظرت می بارد نظاره گر باشم. آرزوی همسنگریت را دارم؛ باشد که دیدارمان هر چه زودتر در کــربلا باشد.
و شاید هــم خــون تو تذكـرہ آنجـا شود؛
"رضــاً بقــضائك تسليـماً لِاَمــرک"
🔸 ولی بهر حال الآن هر جا هستی می دانم که در محــفل عاشقان خدائی و تو خود نیز عاشقی. باشد که روزی عشق خدائی تو، موجب عـشق خدائی در من شود و با هم بهـتر این مسیر را رویم.
آنکـه آرزوی همسنگری با تـو را دارد
🌼 فـهـیـمـه ۶۰/۹/۹ -- ۱۲ نیمه شب
📚 برگرفته از کتاب « نامـه هــای فهیــمه »
◽ نامه های مرحومه فهیمه بابائیان پور
به همسر شهیدش غلامرضا صادق زاده
به کوشش علیرضا کمری
#شهیدانه
@sang_shishah
✳️ بعد از عملیات خیـبر که منطقه کمی آرام شده بود، مـادر علی اصرار کرد که باید برویم خواستگاری.
علی سعی میکرد از زیر این اصرارها در برود؛
می گفت: «من مرد جنگـم؛ دوست ندارم دختر مردم را بی سرپرست رهـا کنم.»
🔹 بالاخره اصرارهای مادر جواب داد و علی برای ازدواج با دختر خاله اش موافقت کرد؛ قرار خواستگاری هم گذاشته شد.
🔸 موقع رفتن، علی یک کتابی درباره حضرت زهــرا (س) با خود برداشت و رفتند.
بین مراسم گفتند که عروس و داماد بروند اتاق دیگری تا صحبت هایشان را بکنند. وقتی نشستند علی کتاب را گذاشت جـلوی عـروس خانم:
«این کتاب را حتـما بخون! توی زندگی بایستی حضرت عـلی و حضرت زهـرا (س) الـگوی من و تو باشه. شغلم هم میدونی که خطـرناکه. ممکنه فقط یا یک روز کنارت باشم یا یک عمـر؛ فکرهات رو بکن.»
💐 خیـلی زود این وصلت سـرگرفت.
📚 "هـــوری" زندگی نامه و خـاطرات #سردار_شهید_علی_هاشمی
انتشارات شهید ابراهـیم هــادی
#شهیدانه
@sang_shishah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
مهربانا برای قلب مجنونم
بخوان یک آیه از عشقت
سراسر سوره مهری
که نازل گشتهای بر دل
با توکل به اسم اعظمت
روزمان را آغاز میکنیم
🌸⚘الهـی بـه امیــد تـو⚘🌸
@sang_shishah