.. رو به گــردان فریـاد زدم :
«برادرهـــا؛ کسی تخریـب بلد اسـت؟ می خواهیم این میدان مین را پاکسازی کند تا بتوانیم جلـو برویم.»
🔹 پیرمردی حدود ۶۰ ساله به نام علی بخـشی که از اهالی با صفـای خیابان مجیدیه تهران بود، پرسید: «حتماً باید تخریب بلد باشد، یا فقط باید میدان مین را پاکسازی کند؟»
گفتم: « بتواند مین ها را خنثی کند دیگر! »
گفت: «من بلــدم!.» خوشحال شدیم.
گفتیم: « پس، بسـم الله پدرجـان! »
🔸 زیر آتش شدید دشمن، سینه خیـز جلو آمد.
از ما عبور کرد و به ابتدای میدان مین رسید؛
به یکباره از جـا بلند شد. ایسـتاد و گفت:
«السـلام علـیک یـا ابـاعبـدالله الحســين (ع)»
و دوید داخـل میدان مین.
آنقدر سریع این اتفاق مقابل چشمان ما افتاد که زبانمان بند آمد و نتوانستیم مانع او بشویم.
🌷 هنوز دو متـر جلـو نرفته بود که با انفجــار مین، به سمت راست پرت شد. به محض اصابت او با زمین، یکی- دو مین دیگر هم منفـجر شدند.
بدنـش تکـه و پــاره شـده بـود.
🔹 اشـک در چشمـان همه مـا جمع شد.
حـاج علی فضـلی گفت: « اللـه اکبــر! »
▪️راوی: ولی الله خوشـنام
روایتی از عملیات والفـجر مقدماتی / فــکه
📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی
#شهیدانه
@sang_shishah
حضرت زهرا (س) و سید مرتضی
🔻 یکبار سر چند قسمت از مطالب نشریه سوره، نامه تندی به سید نوشتم که یعنی من رفتم. حالم خیلی خراب بود و حسابی شاکی بودم. پلک که روی هم گذاشتم حضرت زهرا (س) را در عالم رویا دیدم و شروع به شکایت از سید کردم. ایشان فرمودند: « با پسـر من چکار داری؟ »
🔹 اما من باز هم از دست حوزه و سید نالیدم؛ باز ایشان فرمودند:
« با پسـر من چکار داری؟ »
بار سوم که این جمله را از زبان خانم شنیدم از خواب پریدم؛ وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود.
🔸 مدتی گذشت؛ تا اینکه نامه سید به دستم رسید: «یوسف جان! (یوسفعلی میر شکاک) دوستت دارم! هر جا می خواهی بروی برو .. ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند.»
📚 کتاب آوینی / نشر یا زهرا (س)
#شهیدانه
@sang_shishah
..«خداحـافظ بچههـا؛ ما رفتیم تهــرون!»
هنوز آمبولانس چند متری دور نشده و حرف قاسم تمام نشده بود که در مقابل چشمان ناباور ما، گلولهای مستقیم را دیدیم که از سمت چپ، از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه از پهلو، از درِ عقب پشت راننده وارد شد و در حالی که وحشیانه از طرف دیگر خارج میشد، بدنهای تکهتکه را که بعضی در حال سوختن بودند، هرکدام را به طرفی پرت کرد.
🌷 با منهدم شدن آمبولانس و آتش گرفتنش در «ســه راه شهـــادت»، اجساد شهدا در جاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح، با خمپاره ۶۰ آنجا را زیر آتش گرفت، تا کسی نتواند جلو برود.
🔸 یک آن از همان فاصله ۴۰-۵۰ متری، متوجه تکانخوردنهای مشکوکی شدم. با خودم گفتم: «امکان دارد کسی از آنها زنده باشد و به کمک نیاز داشته باشد.» بیخیال خمپارهها شدم و با ذکر «وجعلنا» به طرف آمبولانس دویدم.
کنارش که رسیدم، سریع روی زمین دراز کشیدم. سعی کردم در فرصت اندک، با چشمانم اطراف را بکاوم و هر که را زنده است پیدا کنم.
🔹 تنهای تنها، کنار آمبولانسی که میسوخت، دراز کشیده بودم؛ ولی هیچ ندیدم جز تکههای بدن که در حال جان دادن بودند. دستها، پاها و سرهایی که به اطراف پاشیده شده بودند.
آنچه از دور دیده بودم، چیزی نبود جز تکانهای غیرارادی دستوپای قطعشده شهدایی که بدنشان متلاشی شده بود.
📚 از معـراج برگشتگان / حمید داودآبـادی
#شهیدانه
@sang_shishah
📝 «بنــام خـــدا، پاسدار خـون شهـیدان
و به یاد حســـین فـرمانده پاسداران منتـظرالشهادت»
🔹 دیشب در چنین ساعتی چه شوری و چه شوقی داشتی و کـاش آنجا بودم و از پاسدارانی که لحظاتی دیگر در کنار رسول الله(ص) بودند، می پرسیدم حالشان را.کاش آنجا بودم؛ اقلا اگر کمکی نمیکردم، تنـها چـهره های نورانی آنان را می دیدم ونظاره گرحالاتشان میشدم؛ آنگاه که با بـسم الله شروع کردند و فریــاد زدند:
« یـا حســین فــرمـانده ای .. »
🔹 و چه خوشحال می شوم اگر بدانم تو هم درآن عملیات بوده ای.عملیاتی که آرزوی شرکت درآن را داشتى؛ اللهُ اعـلم. شاید تو هم بوده ای و باز شاید الان اینــجا نباشی و ...
تنها آنچه را می دانم اینـست که، تو در این راه قدم گذارده ای وانشاءالله ثواب آنها را خواهی برد.
🔹 رضــای خوب من، مبـارز فی سبيل الله. ای آنکه دوست دارم در سـنگرِ مـقابل دشـمن، اســتوار ببینمت و آنکه دوست دارم اشک را، آنـگاه که در دعـای کمــیل از چشمان منتظرت می بارد نظاره گر باشم. آرزوی همسنگریت را دارم؛ باشد که دیدارمان هر چه زودتر در کــربلا باشد.
و شاید هــم خــون تو تذكـرہ آنجـا شود؛
"رضــاً بقــضائك تسليـماً لِاَمــرک"
🔸 ولی بهر حال الآن هر جا هستی می دانم که در محــفل عاشقان خدائی و تو خود نیز عاشقی. باشد که روزی عشق خدائی تو، موجب عـشق خدائی در من شود و با هم بهـتر این مسیر را رویم.
آنکـه آرزوی همسنگری با تـو را دارد
🌼 فـهـیـمـه ۶۰/۹/۹ -- ۱۲ نیمه شب
📚 برگرفته از کتاب « نامـه هــای فهیــمه »
◽ نامه های مرحومه فهیمه بابائیان پور
به همسر شهیدش غلامرضا صادق زاده
به کوشش علیرضا کمری
#شهیدانه
@sang_shishah
✳️ بعد از عملیات خیـبر که منطقه کمی آرام شده بود، مـادر علی اصرار کرد که باید برویم خواستگاری.
علی سعی میکرد از زیر این اصرارها در برود؛
می گفت: «من مرد جنگـم؛ دوست ندارم دختر مردم را بی سرپرست رهـا کنم.»
🔹 بالاخره اصرارهای مادر جواب داد و علی برای ازدواج با دختر خاله اش موافقت کرد؛ قرار خواستگاری هم گذاشته شد.
🔸 موقع رفتن، علی یک کتابی درباره حضرت زهــرا (س) با خود برداشت و رفتند.
بین مراسم گفتند که عروس و داماد بروند اتاق دیگری تا صحبت هایشان را بکنند. وقتی نشستند علی کتاب را گذاشت جـلوی عـروس خانم:
«این کتاب را حتـما بخون! توی زندگی بایستی حضرت عـلی و حضرت زهـرا (س) الـگوی من و تو باشه. شغلم هم میدونی که خطـرناکه. ممکنه فقط یا یک روز کنارت باشم یا یک عمـر؛ فکرهات رو بکن.»
💐 خیـلی زود این وصلت سـرگرفت.
📚 "هـــوری" زندگی نامه و خـاطرات #سردار_شهید_علی_هاشمی
انتشارات شهید ابراهـیم هــادی
#شهیدانه
@sang_shishah
🔅 عملـيات والفـــجر ۱ بـود.
تا نزدیک خاکریز اول عراقی ها رفته بودیم. مدتی که گذشت، بچه ها خبر شهادت مرتضی را دادند. آنطرف ها، پشت خاکریز افتاده بود؛ سراسیمه سراغش رفتم.
🌷 صورتش رو به آسمان بود و لکه ی گُلی رنگِ خون؛ روی سینه اش به چشم میخورد. فرصت ایستادن نداشتم؛ میخواستم با او خداحافظی کنم؛ اما نمیدانستم چگونه.
🔹 دست به سینه ی او گذاشتم تا جای گلوله را پیدا کنم. تیر، مستقیم به قلبش خورده بود. در پیراهن زیرین، انگار چیزی در جیب داشت. دست کشیدم و آن را بیرون آوردم؛ کتابچه ی قرآنی بود که تیر، آن را هم سوراخ کرده بود.
🌷 لکه ی خون، مثل یک ستاره، روی جلدش نقش بسته بود. صفحه ی اولش را که آوردم آنجا هم ستاره ای سرخ رنگ بود. اسم مرتضی غفاری ساقه ای را میمانست که لکه ی خون، مثل یک گُل بر آن نشسته بود.
🌹 تیــر، قلب مرتضـی و قـرآن را به هم پیـوند داده و بــرده بود .
📚 تیـپ ۸۳
مجموعه خاطرات روحانیون رزمنده
#شهیدانه
📝 .. و بنام آنکه مرگِ حتی یک پرنده، در زمانی است که از یاد او (تسبیح او) دور گردد و با سلام بر یکی از عاشقان او که در حریم عاشقان، دیدارش را می طلبد.
◽و اما بگذار از احوالاتم بگویم که جمعه به بهشت زهرا رفتیم. ترسم که از آنهمه نیروی جوان که در آن بهشت آباد در زیر خاک نهفته شده، روزی این خاک منفجر گردد. رفتیم و دیدیم که عاشق ترین ها چه کسانی بودند و چه بی ریا و چه زیبا به سوی محبوب شتافتند و دیدیم که در این راه یکی سر داده بود و دیگری از دست و پا گذشته بود و بی مهابا به سویش شتافته بودند و در آن حال گروهی بر گرد قبری حلقه زدند و سرود سردادند: «گلبرگ سرخ لاله ها، در کوچه های شهر ما، بوی شهادت میدهد.»
🔸آری در تهرانی هستیم که در آن، هر روز شاهد شهیدی از تبار حسین (ع) از سنگر مجلس، کمیته و حزب الله هستیم و این تنها حجله های آنها بر سر کوچه هاست که در انسان تکانی بوجود میآورد.
◽ولی همسرم! بجنگ که امروز وظیفه تو جنگیدن است و بدان آن زمان دلم برای تو تنگ میشود که روی از جنگ بر گردانی؛استغفر الله. وتا زمانی که در پی انجام وظیفه ات هستی ما راضی هستیم چرا که:
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچـه را جـانــان پسندد
🔸رضای مهربانم! در ثبت لحظه ها بکوش و بدان که شما تاریخ فردا را می سازید. به امید آن روزی که شمشیر حق را در دست مهدی عج ببینیم و بتوانیم در رکابش از یارانش باشیم و خمینی را در کنار او نظاره گر باشیم.
همسرت فهیمه ٦٠/١٠/٩
📚 نامه های فهیمه/علیرضا کمری
نامه های مرحومه فهیمه بابائیان پور
به همسر شهیدش غلامرضا صادق زاده
#شهیدانه
✳️ تانکـهای دشـمن، بند کرده بودند به لودری که سمت خاکریز ما کار میکرد. چند گلوله در کنار لودر به زمین نشست؛ اما راننده عین خیالش نبود. چهره اش گرچه خـاک گرفته بود اما از بشاش بودن صورتش کم نمیـکرد؛
فقـط لبـخـند میــزد.
🔹 داشتم با یکی از بچه ها صحبت میکردم که صدای انفجـاری، دیده ها را به سمت لودر چرخاند. لودر در دود و آتش گـم شده بود
و اثـری از راننده به چـشم نمیخورد؛
گـویا لبخـند آخــر او را خـریده بـودند.
🌹 تیر مستقیم تانک، مأموریت خود را انجام داده بود. بچه ها کلاه آهنی راننده لودر را آن طرف رودخانه، در حالی که
سوراخ سوراخ شده بود پیدا کردند
و لـودر همچـنان می سـوخت.
📚 زنده بـاد کمـیل / محسن مطـلق
#شهیدانه
🔻 انگار ناف مهـدی را با کـربلا بریده بودند.
در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول، پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه می خواند و همه را می گریاند.
🔹 وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت.
گفت: «ان شاءالله خـدا چنین بچـه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعـین».
🔸 نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جـارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها، خـاک قدم های زائـرین کـربلاست؛ بردارید برای قـبرهای تان.»
◽راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید
📚 "دیدار پس از غروب"
بقلم منصوره قنادیان/ نشر روایت فتح
#شهید_مهدی_نوروزی
#شهیدانه
🔻..گفت: «تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون،کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوانها؛ باید پیام اینهایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🔹 گفـتم: «خب! اگـه این کـار رو بکنیم چـی ميـشه!؟»
🔸برگشت و با صدایی بلندتر گفت: «جامعه بیمه ميشه. گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهـدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه؛ اونوقت جوانها ميشن یار امام زمان عج .»
◽بعد شروع کرد توضیح دادن: «ببین! مانميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم؛ باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خـاطرات کوتاه و زیبای شهــدا رو جمع کنیم و منـتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند؛ باید خودمان بریم دنبال جوانها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهــدا نباشیم، بی فایده است؛ کـلام ما تأثیر نخواهد داشت.»
📚 علمــدار / گروه فرهنگی شهید هادی
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✳️ خداوند، فـلاح اخـروی انسان را در گذشتن از خود و وابستگی های آن نهاده است و اسـوه این امر، واقعه کــربلاست.
◽ انسان همواره میزان و معیار خویش را از آرمانـش کسب میکند و آرمــان ما کــربلاست. آنجا که سیدالشهدا آن همه مشقّات و مصیبتهای جانگداز را برای خود و اصحاب و خانواده خویش به جان خرید. بر ما فرض است که به ایشان تأسی کنیم و این اُمت براستی کـربلایی است.
👈 در بطن همه تلاشهای ما، آرمان کـربلا نهفته است و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز لحظه ای بر ما نگذشته است جز آنکه آن را با عاشـورا محک زده ایم و سـرِّ استقامت مـا نیز اینجـاسـت.
📚 " گنجینه های آسمانی "
گفتارهای مجموعه روایت فتـح
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#شهیدانه
@sang_shishah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
مشکل کار ما اینست،
برای رضای همه کار میکنیم
جز، رضای خدا....
#پیشنهاد_دانلود
#شهیدانه
ـ•------✾-🌿🌺🌿-✾------•
@sang_shishah