امروز که آفتاب توحید دمید
در خانه ى نرجس، گل امید دمید
مى خواند حکیمه سوره ى قدر،که دید
در وقت طلوع فجر خورشید دمید
#میلاد_امام_زمان(عج)✨🌺
#مبارک_باد🎊❣️✨
╰━═━⊰ 🍃🌸🍃 ⊱━═━╯
-
بین دهان تا گوش شما کمتر از
یک وجب است.قبل از اینکه حرف
از دهان خودتان به گوش خودتان
برسد،به گوش حضرت رسیده است.
او نزدیک است،درد و دلها را میشنود؛
با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید..!
•آیتﷲبهجت•
#امام_زمان ❤️
.¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷🗳◍¸.•
.¸¸.•°˚˚°❃.¸¸.•
🇮🇷
من رای میدهم، زیرا ...
منتظر باید مطیع نائب امام زمانش باشد.
#امام_زمان
#انتخابات #انتخاب_مردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دشمنان میدانند که اگر حضور مردم ضعیف بشود، آن وقت میتوانند کشور را دچار ناامنی کنند!
🔻 #انتخابات | به عشق شهدا پای صندوق های رأی می آییم
🔹️ با عزم راسخ در انتخابات شرکت خواهیم کرد
🔹️همیشه در صحنه حضور داشته و قادر هستیم سرنوشت کشور را خودمان تعیین کنیم
🔹️باید مثل شهدا موقعیتشناس باشیم، به موقع عمل کرده و در انتخابات شرکت کنیم
🔹️وعده ما: جمعه ۱۱ اسفند ماه پای صندوقهای رأی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارك
باباییترین دختر دنیا ♥
🔻 حکایت
✍️موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست، به ما ربطی ندارد!
ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزید. از مرغ برایش سوپ درست کردند؛ و گوسفند را برای عیادت کنندگان از زن مزرعه دار سر بریدند. زن مزرعه دار زنده نماند و مرد. گاو را برای مراسم ترحیم کشتند
و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر می کرد ...
📌پانوشت ؛ عاقبت به من چه گفتن همینه! سرنوشت همه ما به هم مربوط
به امید شرکت پرشور در انتخابات و انجام فریضه واجب
خانه یکی از اقوام علی آقا دعوت داشتیم . مادر علی آقا از قبل رفته بودن . من و علی آقا صبح روز جمعه راه افتادیم و راهی تهران شدیم . تازه ازدواج کرده بودیم . به خیابان گرگان که رسیدیم . علی آقا گفت اول برویم رای بدهیم بعد به مهمانی برویم . گفتم زشت هست دیر برسیم . در ثانی ما که شناسنامه نیاورده ایم که بخواهیم رای بدهیم . دستش را داخل کتش کرد و شناسنامه ها را در آورد و گفت این هم شناسنامه . داخل مسجد شدیم . صف،خیلی طولانی بود . داخل صف های مجزا شدیم . و رای خودمان را دادیم .
و بعد راهی خانه اقوام علی آقا که در نزدیکی همانجا بود رفتیم .
با دیدن ما همه تعجب کردن و گفتن چرا اینقدر دیر آمدید مثلا شما را پا گشا کرده بودیم . علی آقا هم گفت سر راه رفتیم رای دادیم . مادرشان گفت حالا می آمدید ناهار می خوردید و بعد می رفتید . علی آقا لبخندی زد و گفت دیر می شد . الان هم خیلی شلوغ بود .....
یادت بخیر علی آقای مهربان