💠 خاطرات شهدا
🌹زیارت عاشورا
مدتی از شهادت سید گذشته بود.
قبل از محرم سید را درخواب دیدم،پیراهن مشکی به تن داشت.
گفتم:سید چرا مشکی پوشیدی؟!گفت:محرم نزدیک است.
بعد ادامه داد:اینجا همه جمع هستند.شهدا ،امام (ره) و..
با سید خیلی درد و دل کردم
گفتم سید ما رو تنها گذاشتی و رفتی.
گفت:چرا این حرف را میزنی؟هر مشکل و غمی دارید ،با نام مبارک مادرم برطرف میشود.
بعد ادامه داد:اگر دردی دارید ،حاجتی دارید عاشورا بخوانید.زیارت عاشورا درد شما را درمان میکند ،توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید
🌷شهید سید مجتبی علمدار🌷
راوی:از دوستان شهید
صفحات عثمان طه+صوت قرائت+ترجمه به ۹ زبان+تفسیر+ترجمه گویا
قرآن بشری را در بازار اندروید ببینید
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.dehdashtinia.quranuthmantaha
#پوتین_های_خاکی
#نیایش
خدایا! مرا از بلاے غـــــرور و خودخواهے نجاٺ ده،تا حقایق وجود خود راببینم و زیبايے تو را تماشا کنم...
خدایا! پســـتے دنیا و ناپایدارے آن را در نظرم جلوه گرساز؛تافریبـــــــ زرق و یرق عالم خاکےرانخورم...
خدایا! من ضعیفم،ناچیزم و پرکاهے در مقابل طوفانها هستم،بہ من دیده عبرتـــــــ ده تا ناچیزےخود وعظــــــمٺ تو را بفهمم...
#شہید_دکتر_چمــــــران
🥀🥀🥀🥀🥀
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ سیزدهم بقیه
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ چهاردهم
راهی دبی شدم تا از این حس بیخود و
بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد
راحت بشم
تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم
خودمو بازم با گناه سرگرم کردم
یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم 😔😔😔
برگشتم ایران رفتم خونه خودم
بازم مثل گذشته به کارهام ادامه دادم
جدیدا وقتی گناه میکردم
بعدش یه چیزی مثل یه فیلم تار از ذهنم رد میشد و عذاب وجدان داشتم
یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم
یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد
متنش این بود
•••بازگشت دو پرستوی گمنام از منطقه شلمچه به تهران
فردا دانشگاه علوم پزشکی ساعت ۱۵
برگشتم خونه همه را از خونم بیرون کردم
ماهواره و دیش ماهواره رو پرت کردم تو حیاط
تلفن همراه ، لب تاپ ، تلفن خونه همه رو خرد کردم
گریه میکردم
سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم
شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه .......
#ادامه_دارد....
#نویسنده: بانو....ش
نمیگم شبتون شهدایی
که خیریسٺ
به کوتاهی شب
میگویم
عاقبتتان_شهدایی
که خیریست
به بلندی سرنوشت
عاقبتتون_شهدایی
#یاد.شهدا.با.صلوات
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وَجه پُرنور تواز دیده نهانَست بیا
🔹دل عُشاق بِسوزد زغمِ دوریِ تو
🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا
#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج
#مناجات_نامه 🌙
فرازی از مناجات #امام_علی علیه السلام در مسجد کوفه:
#خدایا از تو امان خواهم در آن روزی که
نه مال و نه فرزندان سود ندهد کسی را؛
مگر آن کسی که، دلی پاک به نزد تو آورد. 🤲
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
💢 #خیانت_مجازی
❌ اینکه بی توجه به پی وی دیگران رفتن و از عاشقی گفتن
اما
👈 همسرت که کنارت هست از بی توجهی های تو به خودش بپیچه و نتونه باهات حرفی بزنه.
❌ اینکه قربون و صدقه دوستای مجازی بشوی
و لی
👈 در جواب همسرت که صدات میزنه بگی (هان)؛ (چیه)
❌ اینکه تا صبح با همه چت کنی
اما
👈 به همسرت که می رسی حوصله نداشته باشی و نسبت به همسرت که احتیاج داره با تو درد دل کنه بی تفاوت باشی.
❌ اینکه هی خودتو خوشگل کنی هی عکس دلربا بندازی برای دوستای مجازیت
اما
👈 برای همسرت یه دست لباس قشنگ نپوشی.
❌ اینکه با همه باشی
جزبا
همسرت که پاره ی وجودته !⚠️
⬆️خواهرا وبرادرا فراموش نکنید ⬆️
~🕊
#روایت_عشق^'💜'
ساعت ده یازده شبـ🌙
با سر و صورت خاڪے اومد خونہ.!
+تا شما شامـ رو شروع ڪنے
میرم لیلا رو بخوابونمـ😴
-نہ!صبر میڪنمـ تا بیای
باهم بخوریم...♥️
+وقتے برگشتمـ دیدم
پوتین به پا خوابش بردهـ😴
داشتم پوتین هایش رو
در میآوردم کہ بیدار شد..
-دارے چیکار میڪنے..؟
مےخواۍ شرمنده امـ ڪنے..؟🥺
+ نہ..! خستۿاے
سر سفرۿ نشستـ و..!
-تازه مےخوایم با هم
شام بخوریمـ🥘
شهیدمهدیزینالدین'🌸'
🌱 خاطِراتِ شُهَدا
یک شب موقع دعای توسل صدای ناله هایش آنقدر زیاد شد که باعث قطع مراسم شد.
او از خود بی خود شده بود و با صدای بلند می گفت:ای خدا!من که مثل اینا نیستم،این ها معصوم اند،ولی تو خودت منو بیشتر می شناسی...من چه خاکی بر سر کنم؟ای خدا!
سعی کردم که با هر روشی آرامَش کنم،حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز روی صورتش روان بود،گفت:شما مرا نمی شناسید،من آدم بدی هستم،خیلی گناه کردم،حالا دارد عملیات می شود.
من از شما خجالت می کشم،از معنویت و پاکی شما شرمنده می شوم.
گفتم:برادر!تو هرکه بوده ای دیگر تمام شد؛حالا سرباز اسلام هستی،تو بنده خدایی.او توبه همه را می پذیرد.
نگاهش را به زمین دوخت،گویا شرم داشت در چشم ما نگاه کند.
گفت:بچه ها همیشه آرزو می کنند تا شهید شوند اما من نمی توانم چنین آرزویی بکنم.
پرسیدم:برای چه؟درب شهادت به روی همه باز است!فقط باید از ته دل آرزو کرد.
او که تعجب مرا دید؛
گوشه پیراهنش را بالا زد.
از آنچه که دیدیم یکه خوردیم،تصویر یک زن روی تنش خالکوبی شده بود.
مانده بودیم که چه بگوییم که خودش گفت:من تا همین چند ماه پیش همش دنبال این چیزها بودم،من از خدا فاصله داشتم،حالا از کارهای خود شرمنده ام.من شهادت را خیلی دوست دارم اما همش نگرانم اگر شهید شوم مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه شهدا را زیر سوال ببرند،بگویند این ها که از ما بدتر بودند.
بغضش ترکید و زد زیر گریه.
واقعا از ته دل می سوخت و اشک می ریخت.
دستی به شانه اش گذاشتم و گفتم:برادر!مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.
سرش را بالا گرفت
در چشم تک تک ما خیره شد
آهی کشید و گفت:بچه ها!شما دل پاکی دارید،التماستان می کنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند،من از شهدا خجالت می کشم.
آن شب گذشت
حرف های او دل ما را آتش زده بود.
حالا ما به حال او غبطه می خوردیم.
دل باصفایی داشت.
یقین پیدا کرده بودیم او نیز گلچین خواهد شد.
خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود.
گلوله خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد و او برای همیشه مهمان اروند ماند ...
چــادر🌹
بـراے من
نماد عفافــ است...
و حجاب،
نماد نه گفتن به
تمام آرزوهاے رنگارنگــ دنیایے،
نماد فاطــمہ وار زیستن
و خدایے شدن!
#به_عشق_فاطمه_س
⸾🌻🌿⸾
نماز پفکــے یا نماز نمکــے یا نماز زورکــے یا نماز پولکــے نماز راستکــے و•••⁉️
برادرم خواهرم بنگر چگونه نماز میخوانی!🧐:)
نمازی که سریع خوانده میشود، نماز موشکی است.🚀‼️
نمازی که باغفلت قضا میشود، نماز یدکی است.😞‼️
نمازی که برای رسیدن به مقام و موقعیت خوانده میشود، نماز پفکی است.🤭‼️
نمازی که به صورت آزمایشی خوانده میشود، نماز الکی است.🙁‼️
نمازی که باقبله و وضوی اشتباه خوانده میشود، نماز چپکی است.😓‼️
نمازی که با زور و اجبار بقیه خوانده میشود، نماز زورکی است.😠‼️
نمازی که برای گرفتن پاداش خوانده میشود، نماز پولکی است.😕💵‼️
نمازی که بدون حضور قلب و با بی حالی خوانده میشود، نماز آبکی است.😔💔‼️
نماز شب که از نیمه شب به بعد خوانده میشود، نماز نمکی است.😬‼️
نمازی که باعنوان نافله مستحبی خوانده میشود، نماز کمکی است.😃💞
❣نمازی که باحضور قلب و خلوص نیت خوانده میشود، نماز راستکی است.... که از همه ی نمازها بهتر و برتر است... و مورد قبول درگاه حق...😍👌🏻
حالا ما خدایی چطوری نماز میخونیم؟؟🧐
|✨| #تلنگرانه|✨
يا رب اگر نگذرى از جرم و گناهم چه كنم ؟
ندهى گر، به در خويش پناهم ، چه كنم ؟
گر برانى و نخوانى و كنى نوميدم
به كه روى آرم و حاجت ز كه خواهم ،چه كنم ؟
گر ببخشى گنهم ، شرم مرا آب كند
ورنبخشى تو بدين روى سياهم ، چه كنم ؟
نتوانم كنم انكار گنه ، يك ز هزار
كه تو بودى به همه حال گواهم ، چه كنم ؟
بار الها كرمى ، مرحمتى ، امدادى
كاروان رفته و من مانده به راهم چه كنم ؟
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ چهاردهم راهی
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پانزدهم
رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم
تا زدمش ب برق صداش بلند شد
گوشی برداشتم
-الو بفرمایید
صدا:الو سلام حنانه جان
برای اولین بار از شنیدن اسم حنانه ناراحت نشدم
-ببخشید شما
صدا: نشناختی؟
-نه متاسفانه
صدا: زینب محمدی ام راهیان نور،
معراج الشهدا یادت اومد؟
صدام بغض آلود شد گفتم:بله بفرمایید
زینب:حنانه جان برات پیام دادم از داییم
-دایی شما؟ برای من ؟!!!
زینب : آره عزیزم داییم از شهدای شلمچه است
رفتم خونتون مستخدمتون گفت چندماه
رفتی خونه خودت
حالا آدرس خونتو میدی من بیام دیدنت؟
-آره آره حتما یادداشت کن
خیابون فرشته کوچه ..................
زینب: أأأ خیابون فرشته خخخخخ
من الان راه میفتم که دم دمای غروب برسم اونجا
فعلا یاعلی
- باشه
خداحافظ
بی تابیم توی اون ۵-۶ساعت بیشتر شد
خدایا خودت کمکم کن
تااومدن زینب سعی کردم پاشم یه
مقداری آبرو داری کنم
خونه رو جمع و جور کردم
یدفعه ب خودم اومدم صدای زنگ در بلند شد و ......
#ادامه_دارد...
#نویسنده: بانو....ش
پیروزی انقلاب اسلامی به برکت خون شهدا و ایثارگران بوده و الهام گرفتن از راه و منش آنها ضروری و چراغ راه راستی است.🌷
#صبحـ ڪه مےشود
باز ڪبوتر دلمـــان
پر مےڪشد
بہ بام یاد شما #شهدا
بہ یادمان باشید
گرداب دنیـا دارد #غرقمان مےکند
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#صبحتون_شهدایی
✍ #خاطره توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،
همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از #شهادت نمیترسیدی!»
🔹قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچههای مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات #شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.»
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
ساعت عاشقی ۱:۲۰
خاطره ایی از
🌷شهیده اعظم شفاهی🌷
کارهای ریز و درشت خانه بعلاوه سر و کله زدن با پنج تا
بچه قد و نیم قد ، تمام وقت اعظم را گرفته بود .
اما در میان این همه کار ، بیشتر از بقیه هوای شوهرش را داشت . نمونه بارزش سفر حج شوهرش بود .
سفری که به خاطر مشغله کاری جفت و جور نشده بود .
اعظم خودش دست به کار شد و با پس اندازی که از کار
در کارگاه سفید آب سازی ذخیره کرده بود ، شوهرش را برای حج تمتع نام نویسی کرد .
همین کارهایش بود که او را در خانه به یک مدیر واقعی تبدیل کرده بود.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5845693082493780287.mp3
1.23M
♦️استاد دارستانی♦️
📑 اصلا این عبادات ما به درد خدا میخوره؟😔📑
⏱ زمان :۶ دقیقه
💮 برای دوستان به اشتراک بگذارید تا شما هم در ثواب این کار خیر شریک باشید🌹
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پانزدهم رفتم
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شانزدهم
در باز کردم دیدم زینب پشت دره
از حجاب و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست
دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو
دستش از روی صمیمیت فشار داد
تعارفش کردم بشینه
زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد
مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم
-برات شربت بیارم میام
زینب: شربت 😳😳😳
من روزه ام عزیزم
-روزه ؟
زینب: هیچی عزیزم بیا بشین
حنانه ببین
من از بابام و داییم هیچی یادم نیست
حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو
شلمچه مفقودالاثر میشن
بابام که خودت میدونی مفقودالاثره
حنانه ببین من نمیدونم بین تو شهدا
چه قول و قراری هست
اما هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی
چشممه ک ب مسئولا اصرار کردی تا بردنت
دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به
دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم
من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم
زينب:حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت
چندشب دیگه شبهای قدره
بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا
اینم شماره من ..... منتظر تماست هستم
زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد
رفتم سر کمد لباسام
اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام
دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون
چادرمو لمسش کردم
سه چهار روز بود کارم شده بود
چادرو بذارم جلوم و گریه کنم
بعداز سه چهار روز گریه شماره زینب گرفتم
-الو سلام زینب ......
#ادامه_دارد...
#نویسنده: بانو....ش
❄️روی نگاهت نشسته ام!
پلک بگشا ...
صبح در چشمان زیبایت،
اتفاق می افتد!
تو می درخشی با خورشید!
که من این همه
محو زیبایی ات شده ام
من صبحدم #تو ام
بر نگاه غزل فامت ....
سلام🌱
صبحتون بھ زیبایے چشمان شھ🌹دا
#سربازسلیمانی