▪ شهید حاج قاسم سلیمانی
اغلب ما از یک حس مشترکی برخورداریم و آن،حس مغمومیت است. وقتی انسان چیزی را از دست می دهد، یا برای چیز ارزشمندی تلاش می کند اما قدرت وصول به آن را ندارد، احساس مغمومیت می کند. این مغمومیت نشاط آور است، پیروزی آور است، معنویت آور است... به من خیلی مراجعه می کنند. هرکسی دستش به من می رسد این را میگوید: دعا کن شهید بشوم...
من به آنها می گویم دعا کنید خداوند این حال را در شما حفظ کند. وای به روزی که انسان این حالت غم را، این حالت باختن را، این حس جاماندگی را در اثر دنیا از دست بدهد! او خاسر است...
🏴
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
📕 داستان مهمانی برادر
🎤 راوی: خواهرشهید
#قسمت_دوم
‼ در آن سفر هرجا میرفتم ابراهیم همراهم بود! ما یک شب به اردوگاه میشداغ رفتیم. هماهنگ نکرده بودیم و ما را نمیشناختند. معمولا در چنین شرایطی اجازه اقامت نمیدهند. ناراحت بودم که نکند مشکل ایجاد شود.
💓مسئول اردوگاه پرسید: تعداد نفرات خواهران چندنفر است؟ گفتیم سینفر. گفتند: بفرمایید داخل، وارد سالن که شدید اتاق دوم برای شما آماده است. همین که جلوی اتاق دوم رسیدم، دیدم نوشته شده: موقعیت شهید ابراهیم هادی.
🌿 گفتم داداش ممنون که اینجا هم مهماننوازی کردی. دوستان همراه ما پرسیدند: شما از قبل اینجا را هماهنگ کرده بودی؟ گفتم: باور کنید نه! آن شب خانمهای کاروان ما به خواهران خادمالشهدای آن اردوگاه خبر دادند که خواهر شهید هادی در کاروان است.
🕊 یکباره دیدم تعداد زیادی جمع شدهاند نا برایشان از ابراهیم بگویم. همه او را میشناختند و کتاب را خوانده بودند... در پایان صحبت گفتم: من سالهاست که در کلاسهای اخلاق و آئین زندگی و... شرگت میکنم، اما هیچکدام از آنها نتوانسته به اندازهای که ابراهیم با رفتارش در ما اثر گذاشت، تأثیر داشته باشد.
🌟 نوروز سال ۹۵ نیز ماجرایی برای ما داشت. بار دیگر در منطقه فکه، بستهای به من داده شد که یک سند داخل آن بود! سند عاشقی که برای بیست شهید مختلف تهیه شده بود، به من بازهم سند عاشقی ابراهیم هادی تعلق گرفت!
♻ادامه دارد...
📚سلام بر ابراهیم ۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب: جبهه است دیگر! طرف مقابل از هر جا بتواند وارد میشود، شما هم از هر جا میتوانید وارد شوید و مبارزه کنید. انشاءالله پیروزی با شماست...
هـر انسـانے،
لبخنـدے از خداونـد است...
سلام بر تو ای شــهیــد ڪہ
زیبـــاتـرین لبخــند خـدایــے ...
#سلام_بر_علمدار_کمیل🌹
بانویی که حاج قاسم با پای برهنه به استقبالش رفت
▪مادر شهید زینالدین: برای شرکت در مراسم یادبود مادر حاج قاسم سلیمانی و عرض تسلیت حضوری مجبور شدم از مسیر پادگان و قسمت آقایان وارد شوم.
▪وقتی به حاج قاسم اطلاع دادند که بنده برای عرض تسلیت در کنار دیوار حسینیه ثارالله ایستادهام ایشان من را خجالت زده کردند و با عجله و شوق فراوان آن هم با پای برهنه به استقبال من آمدند.
▪حاج قاسم در آن مکالمه چند دقیقهای بارها از حضور من در این مراسم ابراز خوشحالی کرده و بنده را مورد محبت خود قرار دادند، ایشان هم در این مراسم یادبود مادرشان و سابقا با حضور چند ساعته در منزل ما از من میخواستند که برای شهادتشان دعا کنم.
دلنوشته 🌹
یا مهـــــــــــــــــدی جان...مولای مهربانم....شاهـد دلتنگی هایم....
با کدامین قلـــــــم نام تو را بنویسم؟!
با کدامین صــــــدا تو را بخوانم؟!
با کدامین آبــــــرو صدایت کنم؟!
با چه نوایــــــی استغاثه کنم؟!
با چه رویــــــی نگاهت کنم؟!
نامه اعمالـــــم را می خوانی شرمنــــــده ام...........
لطـــف می کنی شرمنـــــــده ام............
نگاهـــــــم می کنی شرمنــــده ام.........
گر نگاهـــــم نکنی هم شرمنـــــده ام.......
تو برای ما آمــــده ای و ما ..........
باید تو را طلبــــــــــ کنیم اما ..........
نمی دانم چه بگویم ؟؟؟؟؟
نیازی نیست تو همـــــه را می دانی
هر آنچه گفتــــه ام و نگفتـــــه ام
هر آنچه نوشتـــــه ام و ننوشتــــــه ام
هر آنچه کــــرده ایم و نکـــــرده ایم
آه چقدر اشکـــــــــ ریختن برای تو لـــذت دارد...
اشکــــــی که بدون صدا باشد...
فقط قطـــــــرات داغ اشک بر روی گونـــه ام بچکد...
چه حس عجیی ؟!!!!!!
گویی تــــو را می بینـــــم و اشکــــــــ می ریزم.......
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبـــــول تو افتـــــد فــــدای چشــم سیاهت
🌷#_حرفهای_منوخدا_#🌷
✅داستان کوتاه
✍پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟ و قبلا به من گلایه نکردی. مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی. تو این دنیا به هیچ چیز هم اعتقاد نداشته باشی به مکافات عمل اعتقاد داشته باش. از مكافات عمل غافل مشو، گندم از گندم برويد جو ز جو...
🌷سنگر عشق🌷
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📕 داستان مهمانی برادر 🎤 راوی: خواهرشهید #قسمت_دوم ‼ در آن سفر هرجا میرفتم ابراهیم همر
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
📕 داستان مهمانی برادر
🎤 راوی: خواهر شهید
#قسمت_سوم
🍃 بعد از آن سفر، به جامعهالزهرای شهر قم دعوت شدم تا برای خانمهای طلبه خارجی از ابراهیم بگویم. سیصد نفر از طلبههای کشورهای مختلف حضور داشتند.
🖇 وقتی جلسه تمام شد، خانمهایی از کشورهای آلمان، ایتالیا، مصر، عربستان، یمن، تایلند و... به سراغ من آمدند و هر یک، در حالی که کتاب سلام بر ابراهیم در دست داشتند، سوالاتی میپرسیدند.
✅ من هم تک تک سوالات را جواب دادم. آنها نیز مثل مردم ایران، ابراهیم را الگوی بسیار مناسبی برای نسل امروز میدانستند. بعد همگی گفتند: (ما پیام ابراهیم و شهدای شما را به کشور خودمان منتقل خواهیم کرد...)
💠 اما در این سالهای اخیر، یکی از اعضای خانواده شهید، صفحهای را به نام ابراهیم در فضای مجازی راه اندازی کرد و تصاویر و مطالب او را به اشتراک میگذارد. مطالب جالبی در آن ثبت شد و باعث برخی ارتباطها شد. یکی از این مطالب عجیبتر از بقیه بود که در ادامه میخوانیم:
📱 خانم جوانی با ما ارتباط گرفت و گفت: باید ماجرایی را برای شما نقل کنم. ابراهیم، نگاه مرا به دنیا و آخرت تغییر داد و... تماس های اینگونه زیاد بود. فکر کردم که ایشان هم مثل بقیه با کتاب سلام بر ابراهیم آشنا شده و تغییری در روند زندگیش ایجاد شده و... اما تغییرات این خانم شگفت انگیز تر از تصور ما بود.
‼ این خانم جوان گفت: من یک دختر مسیحی از اقلیت های مذهبی ساکن تهران هستم. به هیچ اصولی از مسائل اخلاقی و حتی اصول دین خودم پایبند نبودم. هیچ کار زشتی نبود که در آن وارد نشده باشم! هرروز بیشتر از قبل در منجلاب فرو میرفتم.
♻ادامه دارد...
📚سلام بر ابراهیم ۲