از کنگره عرش صدا میآید
ازبیت ولا روح دعا میآید
فریاد که در سوم ماه شعبان
سالار شهیدان خدا میآید
ارباب تولدت مبارک🌸
╭┅══ 🌺 ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌺 ══┅╯
در روضه کمی گریستن نعمـت بـود
کوبیدنِ بـر سینه تـهِ لذت بـود
حالا که قرنطینه شدم میفهمم
سرمایهی زندگـے مـن #هیات بود
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
برخیـز که نـور ازلے مے آیـد 🌸
بر عـالم ایجـاد ، ولے مے آیـد🌹
مجـموعہ حُسـن و عشـق و ایثـار و کرم💐
یعنے کہ حسیـن بن علے مے آید . . .🌼
🌺ولادت امام حسین(علیه السلام ) بر شما مبارک🌺
╭┅══ 🌺 ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌺 ══┅╯
دوستـان بزرگـوار!
اگه دوســت داشـتید، صفــحہ اینـستاگرامـے مـا رو هـم دنبـال کنـید😉
آدرس :
https://www.instagram.com/re_t_sha14/
May 11
بہ منـاسبـت ولـادت سیـد الشـهداء (علیہ اسـلام) و روز پاسدار امـروز مے خـوایم از شهــیدے صحـبت کنیم کہ آرزوش بود مـثل اربـابش شهــید بشـہ :
🌺#شهید_محسن_حججی🌺
امـیدوارم از مطـالبـے کہ میگذاریـم ، استـفاده کنـید😉
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
🌹زندگے نامہ شهید محسن حججی🌹
⚪ #قسمت_اول
محسن حججی در ۱۳۷۰/۴/۲۱ در خانواده ای متدیّن در نجف آباد اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت و به یاد فرزند شهید حضرت زهرا (س) ، نام او را محسن گذاشتند.
جدّ پدری او عالم فاضل شیخ ابوالقاسم حججی از علمای بنام نجف آباد بود. محمدرضا حججی (پدر محسن) که از رزمندگان دوران دفاع مقدس بوده، به شغل شریف رانندگی تاکسی مشغول است، و در تمام سالیان عمر کوشیده است نان حلال بر سر سفره خانواده بگذارد.
مادرش زهرا مختارپور از خانواده ای مذهبی و فعالیت اصلی او "مادر بودن" است. محسن فرزند سوم خانواده و دارای سه خواهر و یک برادر است.
#ادامه_دارد
#شهید_محسن_حججی
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
🔴زندگی نامه شهید محسن حججی🔴
⚪ #قسمت_دوم
کودکی و نوجوانی محسن ، همچون سایر بچه های نجف آباد، خیلی عادی گذشت. از ۷ سالگی وارد فضای مسجد و فعالیت های بسیج شد. حضور در هیئت خانوادگی که پدرش در منزل برپا می کرد ، برای نخستین دفعات، طعم شیرین محبت اهل بیت (علیهم السلام) را به او چشاند. علاقه زیادی به مداحی داشت و در نوجوانی در مراسم ویژه نوجوانان مداحی و قرآن قرائت می کرد. اولین کتاب غیردرسی که از پدرش هدیه گرفت مقتل حضرت سید الشّهدا(ع) بود.
#ادامهدارد...
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
🔴زندگی نامه شهید محسن حججی🔴
⚪ #قسمت_سوم
محسن دوره ابتدایی، راهنمایی و متوسطه خود را به ترتیب در دبستان شهید پولادچنگ، راهنمایی علامه طباطبایی و هنرستان کارودانش شهدای فرهنگی گذراند.
در سال ۸۵ در ایام نوجوانی و یک سال پس از شهادت سردار سرلشگر پاسدار حاج احمد کاظمی فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، با موسسه فرهنگی شهید کاظمی که به تازگی برای فعالیت های فرهنگی هنری انقلاب اسلامی تاسیس شده بود آشنا شد و به عضویت آن در آمد.
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
🇮🇷سنگر بصیرت شهدایی🇮🇷
🌹زندگے نامہ شهید محسن حججی🌹 ⚪ #قسمت_اول محسن حججی در ۱۳۷۰/۴/۲۱ در خانواده ای متدیّن در نجف آباد اص
روزها در فڪر
و شبـها
خوابـــــ مےبینمـ
شما را .
خواب شبـــــ
بیهودہ است
بیـــــدار مےخواهمـ
شما را....
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
#حرف_حساب
💬 شهید صدیقی:
🔻عجیب ترین چیزی که
من تا به حال دیده ام این بوده
که چرا بعضی ها اینقدر دیر دلشان
برای #امام_زمان (ع) تنگ میشود...
🌷ڪانال رفاقت تا شهادت🕊👇
╭┅══ 🌺 ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌺 ══┅╯
میگن
با زبونی ڪه باهاش #گناه نکردید دعا ڪنید ...
ماها ڪه هممون سر تا پا گناهیم :)
ولی خب میگمااا ...
با زبون هم دیگه ڪه گناه نکردیم !
برا همدیگه #دعا ڪنیم ...
همین جمع !
همینایی ڪه هستیم ...
بیایید برا ترڪ گناهاۍ همدیگه دعا ڪنیم ...
دعا ڪنیم ڪه بتونیم سر نفْسمونو بِبُریم !
دعا ڪنیم ڪه شہیــد بشیم....
#دعا
#ترڪ_گناه
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
دوســتان بزرگـــوار !
یــادتـــــون بــاشہ ڪہ
قبــل از خـوابـــ
حتــما یہ ســلام بـدین بہ
سیـــد الشـــہداء علــیہ السـلام 🌸
و اینـڪہ بہ
امـام زمـان (روحــے و ارواحــنا لہ الفدا)
هم شــب خــوش بگــید🌺
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
معـذرت خـواهــے مے کنـم بـابت اینـڪہ
دیــروز ، وصیتـنامہ شہـید حـججے رو نگذاشـتم .🙏
ولـے امـروز یڪ فایل PDF کہ شامـل
زندگـینامہ و وصیتـنامہ ایـن شہـید عـزیز
هسـت رو ، داخـل کانال قـرار میدیـم.🌸
╭┅══ 🌼 ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌼 ══┅╯
شهید محسن حججی.pdf
389.3K
🌼 شہـید محسـن حـججۍ 🌼
جــورۍ زنـدگۍ ڪن ڪہ خـدا عـاشقـٺ بـشہ ؛
اگہ خـدا عـاشقٺ بشــہ ، خـوب تو رو خـریدارۍ مے ڪنـہ 😉 .
#زندگینامه
#وصیتنامه
╭┅══ 🍀 ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🍀 ══┅╯
.
حال و هوایِ مَستےما بےدلیل نیست ،
عباس رســیده است ...
#قمربنےهاشم
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
یاقمربنےهـاشم❤️
🌺از سورہ "والشمس" دلم شد آگاهـ
💚ڪہ از پے خورشید ز راہ آید ماهـ
🌺یڪ روز پس از حسین عباس آمد
💚لاحول ولا قوہ الا باللہ
میلاد باسعادت حضرت اباالفضل العباس (ع) 💖، و روز جانباز مبارڪ باد🌸🎊
╭┅══ 🌺 ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌺 ══┅╯
ای اهل حرم میرو علمدار خوش آمد
سقای حسین سید و سالار خوش آمد
🎊علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد🎉
🌺اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
╭┅══ 🌺 ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌺 ══┅╯
🌸 بِسْمِـ رَبِّ الشُّہَداءِ 🌸
شہیدۍ ڪہ امروز مے خـوایـم ازش تـعریــف کنــیم :
🌹 عارف شهید احمد علی نیری 🌹
💐 بــریم براۍ معرفے شہید...
╭┅══ 🌹 ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌹 ══┅╯
🍃زندگینامه شهید احمدعلی نیری🍃
🌺 شهید احمد علی نیری در تابستان 1345 در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود.از همان زمان کودکی به حق الناس ونماز اول وقت بسیار حساس بود.در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان می داد همه میدانستند که اگر درمقابل او غیبت کسی را بکنند با آنها برخورد سختی خواهد کرد..
🌼 او یکی ازشاگردان خاص ایت الله حق شناس بود.آن هنگام که این استاد برجسته اخلاق ،برای تشییع پیکر احمد علی به مسجد امین الدوله آمده بودند کرامات وخاطرات عجیبی از این بنده مخلص خدا بیان کرده ودرباره ایشان اظهار داشتند :
"آه آه ،آقا،در این تهران بگردید ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟!"
ایشان در مجلسی که بعد از شهادت احمد علی داشتند بین دونماز ،سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده وبا آهی از حسرت که در فراق احمد بود بیان داشتند: "این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟به من فرمود:تمام مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است .از شب اول قبر وسوال و...اما من را بی حساب وکتاب بردند.رفقا ،ایت الله بروجردی حساب وکتاب داشتند .اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد که به اینجا رسید!
╭┅══ 🌸️ ️══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🌸️ ══┅╯
#خاطره_ شماره_1
#شهید_احمد_علی_نیری
دکتر محسن نوری یکی از همان دوستانی است که روزی در همان ایام کودکی به تحول عجیب معنوی احمد علی پی می برد و درصدد دانستن این تحولات عمیق روحی او برمی اید .ایشان خود در باره آن روز اینچنین روایت می کند:
"یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی .می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم.
💎یه روز با رفقای محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احد آقا برو کتری روآب کن بیار... منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم ...می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت ان درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم.
کتری خالی را برداشتم از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم.به سختی آتش را آماده کردم و خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله... به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند:« سبوح القدوس و ربنا الملاکه والروح... ».
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد..."
╭┅══ 🍂 ══┅╮
@re_t_sha14
╰┅══ 🍂 ══┅╯