فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیکر مطهر شهید محسن فخری زاده
در حرم مطهر رضوی😭
داستان_شب { سرنوشت واقعی} 📝 فرار از جهنم📝
# قسمت_دوم : ✍یک روز شوم
❤️صبح ها که از خواب بیدار می شدم … مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه … حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد … دوباره بعد از ظهر بلند می شد …قهوه، یکم غذا، آرایش و ….
💙من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم … در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه … بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم …. پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد …
💚گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم … ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد …. همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید … سر کلاس درس نشسته بودم … مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد …
💜همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن … مکث می کردن … و دوباره
تمام وجودم یخ کرده بود … ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم …. معلم مون دم در کلاس ایستاده بود … نگاه عمیقی به من کرد …
💛استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم …
از جا بلند شدم …هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد … اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود … .
ادامه دارد...
@mohsenfakhryzadeh
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○
#داستان_شب {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی}💥فرار از جهنم💥
#قسمت_پنجم :✍ زندگی در خیابان
❤️شب رفتم خونه … یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون .. شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم … دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم … می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس گزارش کرده باشن
💛اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم … شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم … توی سطل های آشغال دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم … تا اینکه دیگه خسته شدم … زندگی خیلی بهم سخت می گذشت … .
💙با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی … اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد … ترس و استرس وحشتناکی داشت … دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم …
💚کم کم حرفه ای شدیم … با نقشه دزدی می کردیم … یه باند تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم … تا اینکه یه روز کین پیشنهاد خرید اسلحه داد و کار توی بالای شهر رو داد … .
.💜من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد … کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید … توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی … اگر سراغ قاچاقچی ها هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود … اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته … .
🧡بین بچه ها دو دستگی شد … یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت کین … حرف حالی شون نبود … در هر صورت از هم جدا شدیم … قرار شد هر کس راه خودش رو بره
✍ادامه دارد....
○°●○°•°💢🦋💢°○°●°○
@mohsenfakhrizadehh
رفقا تعداد صلوات های امشب به نیت شهید جهاد مغنیه بود
۱۸۲۵ تعداد صلوات هامون
قبول باشه از عزیزانی که اعلام کردند🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
دعاءفرج
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الأرض، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اُولِي الأمر الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
📚 مفَاتْيَحُ الُجْنَان
دوستان صلوات امروز ب نیت شهید ابراهیم هادی هست لطفاً تعداد صلوات ها تونو ب آیدی زیر اعلام کنید🌹🌹🌹
https://eitaa.com/orhossin
🌹🌹🌹🌹🌹
ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در حوالی میدان خراسان دیده به جهان گشود. پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
در سال ۱۳۵۵ دیپلم ادبی گرفت.
حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعتهای بسیاری از خود نشان داد.
او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیتبدنی مشغول خدمت و بعد از آن به آموزشوپرورش منتقل شد و بعنوان معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم پرداخت.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بینظیر بود.
با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازیدراز و گیلان غرب تا دشتهای سوزان جنوب سلحشورانه حماسهآفرینی نمود.
ابراهیم در عملیات والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچههای گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچههای باقی مانده به عقب، به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
˼سنگرشھدا˹
🌹🌹🌹🌹🌹 ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در حوالی میدان خراسان دیده به جهان گشود. پدرش مشهدی محمد حسین
راستی #گمنامی به تو نمی آید🌷
به تویی که مثل ستاره
در آسمان میدرخشی..
و بر دلها حکومت داری
#گمنام واقعی ماییم،🥀
که در این وانفسای دنیا
خودمان را گم کردیم💔
╔═ ೋღ@mohsenfakhrizadehh ღೋ ═╗
˼سنگرشھدا˹
راستی #گمنامی به تو نمی آید🌷 به تویی که مثل ستاره در آسمان میدرخشی.. و بر دلها حکومت داری #گمنام وا
°•♡
شبیه ابر بهاری دلم عجیب گرفته
کجاست شانه امن برادری که ندارم؟!💔
╔═ ೋღ @mohsenfakhrizadehh ღೋ ═╗
دوستان عزیز تعداد صلوات هاتونو
خانم ها ب ایدیه زیر اعلام کنید
ب ادمین خانممون
https://eitaa.com/orhossin
و آقایون تعداد صلوات هاتونو ب آیدی زیر ادمین آقا اعلام کنید
https://eitaa.com/shahidgomnammm
🍃باید قتلگاهی رقم زد ؛
باید کشت!!
منیت را
تـکبر را
دلـبستگی را
غـرور را
غـفلت را
آرزوهای دراز را
حـسد را
حـرص را
تـرس را
هـوس را
شـهوت را
حب دنـیا را ...
باید از خود گـذشت
باید کشت نـفس را ...❗️
" شــهادت " درد دارد
دردش کشتن لـذت هاست ...
باید کشته شویم ، تا شـهید شویم ‼️
#شهادت_اتفاقی_نيست
@mohsenfakhrizadehh