(💕👑)
#چادرآنہ
خستہ و عصبے از راه رسید
چادرش را پرتــ کرد روی تختــ
#گرما کلافہ اش کرده بود..
تیکہ هاے دوستانش بیشتر...😔
نشستــ روی صندلے روبروے تختــ
زل زد بہ چادرش
چادرے کہ با عشق سر میکرد
پس چہ شد امروز اینچنین کرد!
صداے تمسخر و نیشخندهایشان هنوز در گوشش بود:
- اُمل...عقبــ افتاده...کلاغ سیاه...
آبپز نشدے توے این هوا!
حیف این مانتوے زیبا کہ زیر چادر استــ
کمے بروز باش لطفا!
مهمانے و سینما و پارکــ با چادر😒
کوه و دریا و جنگل با چادر
عروسے و عزا با چادر
بگذار کنار افکار پوچ مسخره اتــ را!😏
افکار پوچ! افکار پوچ! افکار پوچ!
افکار من پوچ نبود😓
چطور اجازه داده بودم توهین کنند!
داشتــ دیووانہ میشد از سکوتے کہ تایید حرفاے آنان بود...
دوباره نگاهش کرد
زل زد بہ چادرش...🖤
رفتــ جلوتر
بوے خاکــ مے آمد
بوے کسے کہ سالها قبل این چادر را سر کرده...😭
چشمانش کبود شده...
دیدگانش تار میدیده...
لبانش به رنگــ سرخ ولے بنام #خون آغشتہ شده...
گونہ هایش از ضربــ سیلے سرخ
اما...
اما #چادر از سرش نیفتاده بود...
آخ پهلویش...
پهلویش شکستہ بود...😭
حالا مبادا من نیز دلش را بشکنم؟!💔
اشکهایش جارے شد
چادرش را بغل کرد و بوسید!💓
دیگر حرفاے پوچ دیگران برایش مهم نبود...
•💫• #چادرانه
#خادم_المهدی