eitaa logo
˼سنگر‌شھدا˹
5هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
•. از‌افتخــا‌رات‌این‌نسل‌همین‌بس‌ڪھ‌ اسرائیل‌قراره‌بھ‌دست‌مــا‌نابود‌بشھ ꧇). .! اینستامون: https://instagram.com/sangareshohadaa?igshid=ZDdkNTZiNTM= •. گردان @nashenassangareshohada •. -زیــر‌ سایھ حضرت‌قائم . . (꧇ . .
مشاهده در ایتا
دانلود
💝💘💞💝💘 بار اول که خیره شدم تو صورتش ،😳 وقتی بود که انگشتر فیروزه شو 💍 کردم دستش سر سفره ی عقد.👰 نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه...😍 حالا اون شده بود جواب مناجاتای من...🙏 مثه رویاهای بچگیم بود. ☺️ با چشایی درشت و مهربون و مشکی...😉 هر عیدی که میشد، ▪️میگفت بریم النگویی، انگشتری ،چیزی بگیرم برات.😅 ▫️میگفتم: "بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته..."😉 💘عاشق کشی،دیوانه کردن مردم آزاری ، یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟😍 میخندید و مجنونم میکرد.😅 دلش دختر میخواست.👧 دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا...💕 یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،🍩🍰 سلام کرد و نشست کنارم.☺️ دخترش به تکون تکون افتاد. مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده. لبخندی کنج لباش نشست.☺️ از همون لبخندای مست کننده اش.😍 یه شیرینی گذاشت دهنم...!😋 ▫️گفتم: "خیره ایشالا!"🙂 ▪️گفت: "وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم"✅ اشکام بود که بی اختیار میریخت...😔😭😭 "خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"😥 نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه. ولی نتونست جلو بغضشو بگیره...😭 ▪️گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،اون جونورا،به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونومیدریدن؟!😱😭 میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟"😕 ▫️گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟"😳😕 باز مست شدم از لبخندش...😍 ▪️گفت:\"لطف این کار تو همینه...\" تو تشییعش قدم که بر میداشتم ، و حالا که رو تخت بیمارستان، رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم،👶 همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...😔 💞همسر شهید،میثم نجفی💞
~🕊 🌱 بار آخري كه از جبهه آمد، موي سر و صورتش بلند شده بود. به او گفتم: _«حاجي! موي سر و ريشت خيلي بلند شده، اصلاح كن». در جوابم گفت: _«مي خواهم آن را خضاب ببندم». خنديدم و گفتم: «از رنگ قرمز حنا خوشم نمي آيد». در جوابم گفت: «اين موها و ريش ها مي خواهند با سرخ خضاب بسته شوند». وقتي پيكر مطهر شهيد را برايمان آورده بودند، ريشش با خون خضاب شده بود.💔 ✍🏻به روایت همسر ♥️🕊 . . ♡
اولین سفر همسرم به سوریه 🕌در دوران عقد💍 بود این ماموریت 75 روز طول کشید و من هر شب گریه 😭می کردم ولی هیچ وقت به او نمی گفتم که چرا رفتی و ای کاش که جلویش را گرفته بودم،😔 او هم تماس ☎️می گرفت و دلداری ام می داد و از من می خواست که دعا کنم شهید شود،😞 بعد از بازگشتش سری بعد به اتفاق هم برای زیارت به سوریه رفتیم.😍💚 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌@sangareshohadaa
🔥 (س) 🌸شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، «یا زهرا(س)»، چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند، در حال و هوای خودشان بودند.وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد، به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم، دیدم گوشه‌ای نشست، اسم حضرت فاطمه(س) را صدا می‌زد و از شدت گریه، شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: «چرا بیدارم کردی، داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم».🌺 🖤🖤 @sangareshohadaa
روز ازدواج سفارش دادہ بود روی دو تا پارچه‌ی بزرگ نوشته بودند: ⭕️ "عالم محضر خداست در محضر خدا گناہ نکنید... ⭕️ پرسیدم: - "چرا این جمله رو نوشتی..!؟" گفت: - "جای این نوشته‌‌ها همین جاست. هیچ کجا، توی هیچ مجلسی آدم نباید گناہ کنه مخصوصاً توی ازدواج ما." ✍🏻به روایت همسر 🌺 📚دل دریایی/ص۶۸ 🙂 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎@sangareshohadaa ╚══🌸🕊═════════╝
کنارِ خیابون مشغولِ صحبت بودیم که یهو دیدم صورت ابراهیم سرخ شد.😡 رد نگاهش رو دنبال کردم، چشمش خورده بود به یک زنِ بدحجاب ...😑 ابراهیم با دلخوری رویش رو برگردوند و گفت:غیرت شوهرش کجا رفته⁉️ غیرت پدرش‌کجا رفته؟😔 غیرت برادرش‌کجا رفته😣 بعد رو کرد به آسمون و با پریشانی گفت: خدایا! تو شـاهد باش‌که ما حاضر نیستیم چنین صحنه‌هایِ خلاف دینی رو توی مملکت ببینیم، نکنه بخاطرِ اینا به ما غضب کنی⁉️😔 🌿✾ • • • • • @sangareshohadaa