#عاشقانهشهدایۍ
هر خواستگاری کہ میومد،به دلم نمےنشست...
اعتقاد و #ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...
دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ..
نه بہ ظاهر و حرف..
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...
شنیده بودم چله #زیارت_عاشورا خیلی حاجت میده...
این چله رو #آیت_الله_حق_شناس
توصیه کرده بودن...
با صد لعـن و صد سلام...
کار سختی بود..
اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...
ارزششو داشت،واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...
۴،۳روز بعد اتمام چله،خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمہ،لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان..
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار.یه تسبیح سبز📿 رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدے..."
به فاصله چند روز بعد اون خواب،امین اومد خواستگاریم...
از اولین سفر #سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه،به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...
این تسبیحو به هیچکس نده!
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره...
بعد شهادتش…
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود...
به روایت همسر شهید امین کریمی➣
『@sangareshohadaa』