#کتاب_سلیمانی_عزیز
#پارت_دوم
مسیر پرخطری بود. هر آن ممکن بود اشرار بریزن جلوی ماشینشان یا حتی گروگانشان بگیرند. هر بار که حاجی از کرمان بلند میشد میرفت زاهدان برای سرکشی ، هم این کار را میکرد. نه محافظ با خودش می برد. نه از ماشین های گشتی استفاده میکرد. راه طوری بود که حتی ردههای پایین فرماندهی هم باید محافظ میبردند با خودشان، حاجی اما با راننده اش می رفت. دوتایی میزدند به جاده. بالای ۵۰۰ کیلومتر را با هم می رفتند. راننده دست فرمان بود و مسئول امنیت جنوب شرق کشور هم مینشست صندلی عقب، چراغ بالای سرش را روشن می کرد و آیههای قرآن را میخواند. داشت سوره ها را حفظ می کرد.
شب بود، روزبود،خیلی وقت ها گرم بود، خیلی وقت ها هم سرد و بارانی، همه اش ناامن بود، حاجی آب توی دلش تکان نمیخورد. دل و جانش باقرآن توی دستش بودوآیه هایی که زمزمه شان میکرد.
🗣راوی: ابراهیم شهریاری
منبع📚: کتاب سلیمانی عزیز
✯︎•----♡----•✯︎👑✯︎•----♡----✯︎
@sangareshohadaa
✯︎•----♡----•✯︎👑✯︎•----♡----✯︎
💯کپیبرداری با ده ذکر صلوات
#کتاب_سلیمانی_عزیز
#پارت_دوم
مسیر پرخطری بود. هر آن ممکن بود اشرار بریزن جلوی ماشینشان یا حتی گروگانشان بگیرند. هر بار که حاجی از کرمان بلند میشد میرفت زاهدان برای سرکشی ، هم این کار را میکرد. نه محافظ با خودش می برد. نه از ماشین های گشتی استفاده میکرد. راه طوری بود که حتی ردههای پایین فرماندهی هم باید محافظ میبردند با خودشان، حاجی اما با راننده اش می رفت. دوتایی میزدند به جاده. بالای ۵۰۰ کیلومتر را با هم می رفتند. راننده دست فرمان بود و مسئول امنیت جنوب شرق کشور هم مینشست صندلی عقب، چراغ بالای سرش را روشن می کرد و آیههای قرآن را میخواند. داشت سوره ها را حفظ می کرد.
شب بود، روزبود،خیلی وقت ها گرم بود، خیلی وقت ها هم سرد و بارانی، همه اش ناامن بود، حاجی آب توی دلش تکان نمیخورد. دل و جانش باقرآن توی دستش بودوآیه هایی که زمزمه شان میکرد.
🗣راوی: ابراهیم شهریاری
منبع📚: کتاب سلیمانی عزیز
انتشارات📠حماسه یاران✊
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
⛔️کپی برداری جایز نیست،حتی با لینک