˼سنگرشھدا˹
#معرفیشهید 🕊 «♡ شهید حامد جوانی ♡» #عاشقیورسوایی 🙂♥️ تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۰۸/۲۶ محل تولد: تبری
جمله شروع کننده وصیتنامه :)🕊
🌻٬٫السلام علیک یا اباعبدالله٫٬🌻
یاحسین تا آخرین قطرهی خون میجنگیم و نمیگذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود . . .
#شهیدحامدجوانی 🕊
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
#اندܭܨتفکر💚⃟🌿
گفتم:بهشتت؟😃
گفت:لبخندحسین'؏'☺️
گفتم:جهنمت؟🤨
گفت:دورے از حسین'؏'.🙃
گفتم:دنیایت؟🤩
گفت:خیمھ عزاے حسین'؏'.😍
گفتم:مرگت؟☹️
گفت:شهـادت.😌
گفتم:مدفنت؟😟
گفت:بےنشان.😁
گفتم:حرف آخرت؟🧐
گفت:یاحـسین''؏'' :)🙂❤️
🌻|• #لبیکیاحسین♥️
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
°شهید احمد مشلب:
🍃خَلی حَیاتَکَ الله؛
بَس تَخلی حَیاتَکَ الله
دَغری بتوصَّل...
🍃زندگیتروبهخدابسپار؛
ڪهاگهزندگیتروبهخدابسپاری
سریعبهشمیرسی...↷
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
✿ฺ-🕊🌹♡
به یاد تمامی
٬علیاکبر٬ هایی که رفتند
و
٬علیاصغر٬ برگشتند
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
#مدافعینعشق •♥️•
دختر است دیگر !
بهانهی آغوش گرم پدر میگیرد:)-!
#شهیدابوذرداوودی 🕊
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
.
یهࢪوزڵباسِټݩگ ...
یهࢪوزڵباسِگشـاد ...
یهࢪوزڵباسِڪوټـاه ...
یهࢪوزڵباسبڵݩد ...
یهروزلباسِټیره ...
یهࢪوزڵباسِشاد ...
یهࢪوزڵباسِپاࢪه ...
هێࢪفٺیمدݩباڵِمد ڪهیهوقٺ
بھموݩݩگݩعقبموݩدھ❗️
رفٺیمدݩباڵسٺ ڪࢪدݩڪه
بشیمشیڪتࢪیــݩآدمِدݩیا :|
یهوقٺبهخودٺمیاێ میبیݩے
باشیطوݩسٺشدے !!!
« ســـوࢪهاعـــࢪافآیــھ²⁶ »
وَلِبٰـــــاسُاَلتَّقْــــوىٰذٰلِكَخَیْــــرٌ
بھٺࢪیݩڵباس؛ڵباسِٺقواسٺ((:
#گُـمْنــٰامْ 🌸
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
#تـــݪنگـــر❗️❗️❗️
خواهرم!!!
تک رنگ باش
به رنگ حیا باش
خود را به هزار رنگ در می آوری که چه شود؟؟!!!
خود را محتاج نگاه هوس آلود مردان قرار مده👀
بس است دیگر بی حیائی ، بی عفتی...
کمی #غیرت خرج خودت کن
خود را محتاج نگاه نامحرمان قرار مده
مگر چند روز دیگر قرار است در دنیا باشی
آنوقت خودت می مانی با بار گناه!
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
🧕🏻 به دختر خانمها میگیم #حجاب(:
میگن خب پسرها نگاه نکنند..🚶🏻♂
🧔🏻 به آقا پسرها میگیم #نگاه(:
میگن خب دخترها اینجورۍ نگردن..🤐
🗣 من میگم :
من اگر برخیزم..👣
تو اگـر برخیزۍ...🤞🏽
⬅️ همه بر مےخیزند..😃
من اگر بشینم..🙁
تو اگر بنشینے...🙇🏻♂
🚫 چه کسے برخیزد..؟!
ییر را از خودمان شروع کنیم.🚶♂
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
شروع پارت گذاری:👇👇
رمانی #مذهبی_اعتقادی_جنجالی
✨تحولی بزرگ را رقم میزند شهید✨
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز)
✍🏻نویسنده≈ #میــم_دور_از_میـم
8⃣ #8
میشه این بار یه چیزی بگی؟!واقعا الان نمیفهممت!!
سوال مسی بود که واقعا نمیدونستم چه جوابی بدم!؛یعنی میدونستم،نمیدونستم دقیقا از کجا شروع کنم؟!
از حال و روزم بعد ترانه؟!یا عصبی شدن های بی دلیلم؟!یا غروری که شکسته میشه دائما؟هیچ کس باورش نمیشه که من ،یک قطره اشک بریزم!!
این چندروز اینقدر زار زدم که حالم از خودم بهم میخوره!!
ممد:نمیخوای اون زرهای زیرِ زبونت رو،یکم بلندتر بزنی!
نگاهم ب قدم هام بود که گفتم:
مسی میدونستی بالاخره بابارو راضی کردم !؟
ممد:سرِخونه مجردی؟!
من:آره!
ممد:جدی که نمیگی!؟
پسر!بابات چطور راضی شد؟!چه وردی خوندی؟؟
گفت و ی قهقهه بلند زد.
من:هوووو چته!تو خیابونیما!
مسی:باشه بابا!کلاستون نیاد پایین!؟
من:خو چرا قهر میکنی!چی گفتم مگه!
حالا ول کن!ببین همین روزاس که وسایلمو جمع میکنم و ...
حرفمو قطع کردو گفت:
چه عجب ما یه خندهای رو لبای شما دیدیم!؟
میدونی آراز!چقدر دلم برای خندههای قبل ترانهات تنگ شدع!
من: الکی چرت و پرت نگو!حال الان من هیچ ربطی ب اون دختره نداره!
پس ببند...
مسی:خو بابا !چته!من که از خدامه.
از مسی جدا شدم و بدون خدافظی سمت خونه رفتم؛میدونستم ک مامان قصهی از مدرسه بیرون زدنم رو میدونه.
ولی یک بارم نشده بگه چرا!شاید قبلا این اتفاق مساوی با یه جرم نابخشودنی بود.اما الان مطمعنم که حالم،جواب تمام سوالای مامان و باباست.
@sangareshohadaa
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز)
✍🏻نویسنده≈ #میــم_دور_از_میـم
9⃣ #9
صدای پیامک که بلند شد،یه عذرخواهی کردم و از سر میز ناهار بلند شدم.
از یه شماره ناشناس بود:
«خراب کردن خیلی آسونه،ولی دوباره ساختن نه!
تو خرابی ها،شاید گوشه های آجر ضربه ببینند و لب پر بشن؛حتی اگر دوباره بسازی!بازهم هیچ چیز شبیه اولش نمیشود...
ببخش که عامل حالوروز داغونت منم»
جواب ندادم؛ولی خیلی احتمال میدادم ترانه باشه!
برام مهم نبود که چرا دوبارع قسمش رو شکست، و بهم پیام داد!اما مهم بود که از حال و روزم چطور خبردار شده!!!
دوباره بهم ریختم،دیگه این روزها،پتانسیل اعصاب خوردیرو ندارم!بهم میریزم.
روی تخت نستمو سرم رو توی دستام گرفتم...
صدای آرزو که اومد،فقط بهش گفتم برو بیرون؛رفت ولی با دلخوری.
باید آروم باشم،این آرزو جرمش چیه که برادرش منم!؟
بلند شدم رفتم سمت سرویس،یه آبی به سرو صورتم زدم.
با خنده ای مصنوعی بدون در زدن وارد اتاق آرزو شدم؛که ای کاش نمیشدم.
سراسیمه از اتاقش خارج شدمو رفتم سر یخچال!ناهارمو که زهر کرد،حداقل یه سیب بزنم.
مامان نشسته بود و مشغول فیلم کرهای بود.ی مشت تخمه برداشتمو سیب گاز زدمو گذاشتم تو ظرف مامان.
ی چشمغره رفت و من بدون توجه دوباره رفتم سمت اتاق آرزو.
من:هوووووی آرزو!الان بیام تو؟!
صدای خفیفش از پشت در به من اوکی دادو وارد شدم.
روی تخت پشت به درِ ورودی نشسته بود؛که مثلا قهره\:
روی صندلی میز ارایشش نشستم ،درست روبه روش.
سرشو انداخته بود توی گوشی و محلم نمیداد.
اینقدر سکوت کردم که از رو برع و خودش حرف بزنه.
آرزو:تو میخوای بیای تو اتاق کسی،نباید در بزنی؟!
حتما دلیل داره من دراتاقمو بستم دیگ!
اه
من:خو من از کجا بدونم تو،توی اون وضعیت نشستی داری موهاتو درست میکنی؟!
آرزو:اولن داستم موهامو کوتاه میکردم، دوما شما اگ در بزنی ،لازم نیست چیزی رو هم بدونی،از روهم که نمیری ماشاءالله
زول زول داشت نگاه میکرد\:
یه خنده شیطنت آمیز کردمو سمتش حجوم بردم،خودشو کشید عقب و گفت:
فکر نکن میتونی خامم کنی!
من: فکر نمیکنم!مطمعنم ک میتونم.
آرزو:بروبابا...
بعد کلی جنگولک بازی ،از اتاقش پرتم کرد بیرون.
خوبه!!حداقل یکم یادم رفت ...
@sangareshohadaa