بسم الله الرحمن الرحیم 🌱✨
بخشی از کتاب پسرک فلافل فروش
شهید محمد هادی ذوالفقاری
(یا حسین ''علیه السلام'')
میگویند اگر میخواهی شیعه ی واقعی آقا ابا عبدالله ''علیه السلام'' را بشناسی سه بار در مقابل او نام مقدس حسین ''علیه السلام'' را بر زبان جاری کنید.
خواهید دید که محب و شیعه ی واقعی حالتش تغییر کرده و اشک در چشمانش حلقه میزند.
شدت علاقه و محبت هادی به امام حسین "علیه السلام" وصف ناشدنی بود. او از زمانی که خود را شناخت در راه سید و سالار شهیدان قدم برمیداشت.
هادی از بچگی در هیئت ها کمک میکرد. او در کنار ذکرهایی که همیشه بر لب داشت، نام یا حسین ''علیه السلام'' را تکرار میکرد.
واقعا نمیشود میزان محبت او را توصیف کرد. این سالهای آخر وقتی در برنامههای هیئت شرکت میکرد، حال و هوای همه تغییر میکرد.
یادم هست چند نفر از کوچکترهای هیئت میپرسیدند : چرا وقتی آقا هادی در جلسات هیئت شرکت میکنند، حال و هوای مجلس ما تغییر میکند؟
ما هم میگفتیم به خاطر اینکه او تازه از کربلا و نجف برگشته.
اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا ابا عبدالله ''علیه السلام'' با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود. او تا حدودی امام حسین "علیه السلام" را شناخته بود. برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او میبردند اختیار از کف میداد.
وقتی صبحها برای نماز به مسجد میآمد. بعد از نماز صبح در گوشهای از مسجد به سجده میرفت و در سجده کل زیارت عاشورا را قرائت میکرد.
هادی هرجا میرفت برای هیئت امام حسین ''علیه السلام'' هزینه میکرد.
درباره هیئت رهروان شهدا که نوجوانان مسجد بودند نیز همیشه جزء بانیان هزینه های هیئت بود.
زمانی که هادی ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا میرفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا میشد و خلوت عجیبی با مولای خود داشت.
خوب به یاد دارم که هادی از میان همه شهدای کربلا به یک شهید علاقه ویژه داشت. بعضی وقتها خودش را مثل آن شهید میدانست و جمله آن شهید را تکرار میکرد.
هادی میگفت: من عاشق جُون، غلام آقا اباعبدالله "علیه السلام"، هستم.
جُون در روز عاشورا به آقا حرفهایی زد که حرف دل من به مولا است.
او از سیاه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اینکه لیاقت ندارد که خونش در ردیف خون پاکان قرار گیرد. من هم همین گونهام. نه آدم درستی هستم. نه...
در آخرین سفر هادی مطلبی را برای من گفت که خیلی عجیب بود!
هادی میگفت: یک بار در نجف تصمیم گرفتم که سه روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلاً نخورم تا ببینم مولای ما امام حسین "علیه السلام" در روز عاشورا چه حالی داشت.
این کار را شروع کردم. در روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد. وقتی خواستم از خانه بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی میرود.
من همه جا را مثل دود میدیدم. آنقدر حال من بد شد که نمیتوانستم روی پای خودم بایستم.
از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین "علیه السلام" را میفهمم.
#چندلحظهکتاب
@sangareshohadaa