🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
🤐در مقابل امام ساکت باش!
🕊در میان یکی از کاخهای مشبک و نورگیر متوکل، پرندگان رنگارنگ و متنوعش آنقدر میخواندند و جنب و جوش داشتند که سر و صدایشان نمیگذاشت صدای حاضران به گوش هم برسد. کبکهای متوکل در میان کاخ آزاد بودند و مدام با هم کلنجار میرفتند و متوکل با دیدن آنها غرق شادیهای مستانهاش میشد.
متوکل آنروز امام را به قصر دعوت کرده بود و مثل همیشه تصمیم داشت حرمت حضرت را بشکند. با خودش میگفت: «علیبنمحمد را مجبور میکنم سخن بگوید و این سر و صدا باعث میشود کسی صدای او را نشنود.» آن وقت او شادمان میشد از بیتوجهی حاضران به امام!
پردهی در ورودی کنار رفت. امام پا به درون سرای پرندگان نهادند. همه به احترام امام بیاختیار برخاستند. کبکها که گرم کشتی گرفتن با هم بودند، به گوشهای رفتند و سر در لاک خود کردند و بیحرکت ماندند؛ انگار مریض شده باشند یا اصلاً مرده باشند!
🕊آن همه پرندهی زیبا و آوازخوان منقار بستند سکوت همهجا را گرفت. حالا دیگر صدای نفسهای خشمگین متوکل هم شنیده میشد.
ساعتی در محضر امام گذشت. نگاه متوکل، با اضطراب و خشم، قفسهای بزرگ پرندگان را می پایید و گاه کبکهایش را.
وقتی امام از کار خارج شدن دوباره سر و صدا از قفس ها بلند شد و کبک ها بازی شان را از سر گرفتند.... .
🕊پرنده های متوکل بر خلاف صاحب ابلیس صفت شان به مقام اهل بیت علیه السلام بی اعتقاد نبودند یعنی می دانستند در برابر معصوم نباید عرض اندام کرد و نظر داد آنها حتی بهتر از ما معتقدان درک میکردند که در برابر امام چون و چرا معنا ندارد و بدون اذن نباید حرف زد.
📙منبع: کتاب هادی الامم سیری در سیره و کلام امام علی النقی علیه السلام
🆔 @sangareshohadababol
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ اول
امام حسین(ع)چون مکه را به سمت عراق ترک گفت منزلگاههای متعددی طی کرد تا به ذات العرق رسید.
آنجا بشربن غالب را دید که از عراق میآید. از او درباره وضعیت اهل آن سامان پرسید. عرض کرد: من که آمدم، دلهاشان با شما بود؛ ولی شمشیرهایشان با بنی امیه.
خبر شهادت مسلم بن عقیل که از سوی امام به کوفه اعزام شده بود، به حضرت رسید. امام به عدهای که دنبال او بودند، خبر شهادت مسلم را داد. افرادی که به طمع دنیا بودند، پس از شنیدن خبر شهادت مسلم، از گِرد آن حضرت پراکنده شدند و فقط خانواده او و برگزیدگان از یاران حضرت باقی ماندند.
حسین(ع) روانه شد تا به ذوحَسم رسید .حربنیزید را با هزار سوار دید. حسین(ع) به حر فرمود: به سود مایی یا به زیان ما؟ عرض کرد: بلکه به زیان شما یا اباعبدالله! امام فرمود: لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.
سپس سخنانی میانشان رد و بدل شد تا آنجا که حسین(ع) فرمود: اگر رأی شما اکنون با مضمون نامههایی که فرستادگان شما به من رساندهاند مخالف است، من به همان جایی که از آنجا آمدهام باز میگردم. حر و سربازانش از بازگشت امام جلوگیری کردند.
📕کتاب:شهیدکربلا
@sangareshohadababol
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ سوم
فردای آن روز، ابنسعد با چهار هزار نفر به کربلا آمد و حُر با هزار سوار به ابنسعد پیوست. چون پیک ابنسعد نزد امام علیهالسلام آمد و از علت آمدن حضرت جویا شد، امام در پاسخ به نامه کوفیان اشاره فرمود. ابنسعد ماجرا را برای عبیداللهبنزیاد مرقوم کرد و ابنزیاد از وی خواست از امام برای یزید، بیعت بگیرد.
به دنبال آن نخستین دیدار امام حسین علیهالسلام و ابنسعد انجام شد و آن حضرت، نصایحی را به او فرمود که ابنسعد نپذیرفت.
پس از این دیدار، ابنسعد نامهای به عبیدالله ارسال کرد. ابنزیاد به توصیه شمر، در پاسخ به ابنسعد دستور داد در صورت تسلیم نشدن امام علیهالسلام، «او را به قتل برسان» و «بر سینه و پشتش اسب بتازان.»
در این روز امام حسین علیه السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند.
📕کتاب: شهید کربلا
🆔 @sangareshohadababol
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ چهارم
در روز چهارم محرم، عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق و ترغیب نمود .
به دنبال آن ۱۳ هزار نفر در قالب ۴ گروه که عبارت بودند از:
۱. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر;
۲. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر;
۳. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر;
۴. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر;
به سپاه عمر بن سعد پیوستند.
بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.
📕کتاب: بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۶
🆔 @sangareshohadababol
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ ششم
در این روز عبیدالله بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کردهام . هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند.
از طرفی، حبیب بن مظاهر به امام حسین(ع) عرض کرد: در این نزدیکی طائفهای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام(ع) اجازه دادند و حبیب بن مظاهر نزد آنها رفت و به آنان گفت:شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم.
عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، شما را به این راه خیر دعوت می نمایم.
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین(ع) حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام «ازرق» را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند. هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند .
حبیب جریان را برای امام (ع) بازگو کرد. امام(ع) فرمودند: «لاحول ولا قوة الا بالله»
📕کتاب:بحارالانوار، ج 44ص 386
🆔 @sangareshohadababol
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ هفتم
در روز هفتم محرم عبید الله بن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
عمر بن سعد نیز بدون فاصله «عمرو بن حجاج» را با ۵۰۰ سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند.
مردی به نام «عبدالله بن حصین ازدی »، که از قبیله «بجیله » بود، فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب می آشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.
📕ارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۸۶
🆔 @sangareshohadababol
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ هشتم
امام(ع) کلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله۱۹ گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که به محض دریافت این نامه، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد.
یکی از یاران از امام(ع) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد، او گفت: چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت:اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا تصمیم به کشتن عترت پیامبر(ص) گرفتهای؟
ابن سعد گفت: ای همدانی! من در لحظات حساسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه کنم، آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که میدانم کیفر این کار، آتش است؟
امام(ع) با ابن سعد ملاقاتی داشتند.
در این ملاقات ابن سعد هر بار در برابر سؤال امام(ع) که فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد.
📕بحارالانوار، ج ۴۴، ص۳۸۸
@sangareshohadababol
#یک_دقیقه_مطالعه
🥀برگ دهم
در سپیده عاشورا، امام حسین(ع) با اصحاب خود نماز گزارد و سپس رو به آنان کرد و فرمود: خدا به شهید شدن شما اجازه داد؛ بر شما باد صبر و پایداری!
در ساعات نخست روز، ابن سعد سپاه مجهز ۳۰ هزار نفری خود را مهیای جنگ کرد.
امام حسین(ع) نیز یارانشان را برای دفاع آماده ساختند.
ابن سعد سپاه زبون خود را آراست و پرچمها را افراشت و مهیای رزم شد. امام نیز یاران خود را که ۳۲ سوار و چهل پیاده بودند، آرایش جنــگی داد. زهیربنقین را بر سمت راست و حبیب بن مظاهر را بر سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش برابر خیمهها ایستادند.
سپاه دشمن، امام و یاران حضرت را در محاصره داشت. امام حسین(ع) نزدیک دشمن شد و خواست که ساکت شوند ولی آنان نپذیرفتند. سپس فرمود: وای بر شما چرا خاموش نمیشوید تا گفتار مرا بشنوید من شما را به راه رشد فرا میخوانم. هر که پیرویم کند از رهیافتگان و هر که سرپیچیم کند از هلاکشدگان خواهد بود. شماها که به سخن من گوش نمیدهید و از من نافرمانی میکنید شکمهایتان از حرام آکنده شده است و بر قلبهایتان مُهر نهاده شده است....
📕 شهید کربلا
🆔 @sangareshohadababol
📘 #یک_دقیقه_مطالعه
🖤امشب در ویدیوهایی که از مردم مظلوم فلسطین به دستمان میرسد یک جمله با فریاد تکرار میشود...
«حَسبُنَا اللهُ وَ نِعمَ الوَکیل»
این جمله مربوط به آیه ۱۷۳ سورهی آل عمران است.
بعد از آنکه مسلمانها از جنگ اُحُد، ناموفّق، مجروح، خسته، کوفته، شهیدداده، و مصیبتزده برگشتند، یک عدّه از منافقین افتادند بین مردم که شما اینجا نشستهاید، امّا دشمنها آنجا حاضرند، نزدیک مدینه یک جایی اجتماع کردهاند و بزودی حمله میکنند پدر شما را درمیآوردند؛ پیغمبر فرمود فقط آن کسانی که امروز در این حادثه در اُحُد مجروح شدند بیایند؛ شب بلند شدند رفتند آن مجموعه را شکست دادند و برگشتند. اِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَکُم؛ منافقین شایعه درست میکردند که بله، پدرتان درآمد، علیه شما دارند چنین میکنند، چنان میکنند، اما آنها رفتند و غائله را ختم کردند و برگشتند: فَانقَلَبوا بِنِعمَةٍ مِنَ اللهِ وَ فَضلٍ لَم یَمسَسهُم سوء.
این یک «قضیّه» است، این قضیّه مال یک حادثهی خاص است امّا مخصوص آن زمان نیست؛ امروز هم هست، در همهی دورانها هم بوده است.
ان شاءالله بزودی شاهد پیروزی مردم مظلوم و ستمدیدهی فلسطین باشیم.
#طوفان_الاقصی
🆔 @sangareshohadababol
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
با هیجان به خانه برگشت.
قلبش تند تند میزد و آنچه دیده بود در او اثر بسیاری گذاشته بود. معلم فرزندش در خانه مشغول تدریس بود. زرافّه به او شک کرده و گمان برده بود که او شیعه است و تقیه میکند. پس بهتر بود واقعه را با او در میان بگذارد.
ساعتی پیش، امام هادی علیه السلام را در جمع عدهای از بزرگان قصر خلیفه عباسی، متوکل، دیده بود؛ در حالی که خلیفه بر اسب سوار بود و امام پای پیاده مشایعت میفرمودند و در اثر گرمای هوا عرق از سر و روی نازنینشان سرازیر بود!
خودش را به امام رسانده و پس از سلام، پرسیده بود که چرا امام خود را به سختی انداخته است و امام هم با خشم پاسخ او را چنین داده بودند: خدا لعنت کند دشمن ما را! غرض او از این کار، کوچک کردن من است؛ اما بدان که ذرهای از ناخن امام نزد خدای تعالی گرامیتر است از ناقهی صالح و فرزند او.
معلم با حیرت به او گفت: اگر چنین باشد که گفتی، پس تو به فکر خودت باش؛
چرا که متوکل سه روز دیگر هلاک خواهد شد نکند تو به سبب نسبتی که با او داری، آسیب ببینی!
حق تعالی در داستان قوم صالح فرموده است:
" تَمَتَّعوا فی دارِکُم ثَلاثَةَ أَيّامٍ "
و آن قوم بعد از پی کردن ناقه، پس از سه روز هلاک شدند.
زرافّه معلم شیعه را اخراج کرد؛ ولی جانب احتیاط را رعایت کرد، مال و ثروت خود را پنهان کرد و در انتظار وعدهی امام نشست، تا اینکه پس از سه روز، منتصر، فرزند متوکل، به کمک عدهای از غلامان وارد قصر شد و پدرش متوکل را به درک واصل کرد.
آری، آنکس که از طریق شما برگشت، از دین خدا خارج شد و هرکس ملازم امر شما بود به مقصد رسید و هرکس در حق شما مقصر شد محو و باطل شد: " فالرّاغِبُ عَنْکُم مارِقُ وَ اللاّزِمُ لَکُم لاحقُ وَالْمُقَصِّرُ فی حَقِّکُم زاهقٌ "
📚 برگرفته از کتاب هادی الاُمم
سیری در سیره و کلام امام علی النقی علیه السلام
@sangareshohadababol
🍃 #یک_دقیقه_مطالعه
در این همه سال که موسی بن جعفر علیه السلام در زندانهای مختلف به سر میبرد، امام رضا علیه السلام عهده دار تربیت و متکفل زندگی خواهرش حضرت معصومه سلام الله علیها و دیگر خواهران است.
در نبود پدر، رسالت رهبری و مسولیت رسیدگی به تربیت فرزندان و حل مشکلات خانواده امام محبوس، بر دوش اوست.
حتی رسیدگی به خاندانهای علوی، که امام کاظم علیه السلام سرپرستی یا سرکشی و رسیدگی به آنان را عهده دار بوده، در این دوران سخت و غم آلود، برعهده حضرت رضاست.
مورخین تعداد خانوادههایی را که از طریق امام هفتم موسی بن جعفر علیه السلام اداره میشدند و تحت تکفل ایشان بودند تا پانصد خانواده ذکر کردهاند.
تأثیر تربیتی امام رضا علیه السلام را بر خواهر معصومش فاطمه سلام الله علیها، نمیتوان نادیده گرفت.
بی جهت نیست که این بانوی جوان، در دانش و کمال، در حدیث و فضل، در ایمان و ثبات قدم، در اراده و فداکاری و هجرت، پایگاه و جایگاه بلندی یافته و به مرز «عصمت» رسیده است و دلهای عاشقان عترت را مجذوب خود ساخته است و عالمانی فرزانه و فقیهانی بلند مرتبه، به آستان بوسی او افتخار کرده و میکنند و سلام به او را هر صبح و شام، توفیق الهی برای خود میشمرند.
📙برگرفته از کتاب بانوی کرامت، ص١١
⚫️ @sangareshohadababol