eitaa logo
سنگر شهدا
2.4هزار دنبال‌کننده
95.9هزار عکس
7.5هزار ویدیو
89 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
1️⃣ضیافت ام الشهدا (س) برای سید برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند: 🌷🌹سیدحسن از بچه های ناب اطلاعات عملیات بود، علاوه برخصلت های ورزشی ورزمی ایشان که در درگیری ها ی تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می شد،روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه های رزمنده بود. سید شبی در خواب دید که یک نفر دوعدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارد،میوه سبز را به او داد وقرمز را به مهدی زاده،حسن کنجکاو شد تا تعبیر خوابش را بداند. به او گفتند:آن که میوه قرمز گرفت چون رسیده بود شهید خواهد شد و میوه سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت فرا نرسیده. بعد از شهادت مهدی زاده حسن دلگرفته ومحزون بود ،همیشه با خود خلوت می کرد و زیر لب زمزمه ای شیرین داشت. 🌴🌺هرچه که می گذشت به عملیات والفجر 8 نزدیک تر می شدیم،یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسائی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود،وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت ،گنبد دلربای آقا ابا عبدالله (ع)را مقابل خود دید ،اول فکر کردشاید کسی عکسی چسبانده ،دوربین را وارسی کرد اما چیزی نیافت،به دوستش گفت : تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی ،همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک وخاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید،حسن دوباره دوربین را انداخت بازهم گنبد آقا را دید! 🍀🌹بعد از آن خلوت سیدحسن بیشتر شده بود،تا این که یک شب خواب بی بی حضرت زهرا (س)را می بیند،حضرت در خواب به او گفتند:پسرم !ضیافتی را برای تو ترتیب داده ایم... سید پس از آن دیگر درپوست خود نمی گنجید،خیلی ها از موضوع اطلاع نداشتند و بادیدن رفتارهای عجیب وغریب سید تعجب می کردند. حسن شادو سرحال بود،سه چهر روز مانده به عملیات به بچه های اطلاعات گفتند باید استراحت کنند اما سیدحسن واستراحت!! شال سبزی به کمر می بست و و می رفت پیش بچه ها به انها روحیه می دادودر کارها کمکشان می کرد. @sangareshohadababol
2️⃣ضیافت ام الشهدا(س) برای سید 🌺سید با این کار ،خودش را برای شهادت آماده میکرد،دیگر همه فهمیده بودنداو پای رفتن دارد،دو سه ساعت مانده به عملیات ،مرتضی قربانی فرمانده لشکر خودش را با عجله به سید رساند وگفت حق شرکت در عملیات را ندارد!! آقا مرتضی نمی خواست یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد. سید بی قرار شده بودو داد میزد و گریه می کرد ،سر به زمین می گذاشت و ضجه میزد،عین بچه های کوچک لج کرده بود،روحانی بزرگواری آنجا حضور داشت ،بی قراری سید را که دید دلش برای او سوخت رفت وسید را درآغوش کشید . 🌹حسن سر بر روی شانه ی ایشان گذاشته بود و زار زار گریه میکرد و میگفت: حاج اقا به خدا آنجا منتظر من هستند ،این همه زجر را تحمل کرده ام برای امشب! من فردا قرار دارم. حاج آقا همپای او اشک می ریخت،رفت سراغ آقا مرتضی،مرتضی قبول نمی کرد،حاج اقا آن قدر خواهش والتماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند. آقا مرتضی نگاه غمباری به سید انداخت و رفت. سید دوباره بال درآورده بود،غسل شهادت کرد و سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت: 🌷 «با این سر نیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا(س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه 25 کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سیدحسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت، گوشه ای آرام به آرزویش رسیده بود.سر جنازه اش همه به او تبریک می گفتیم،اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود. @sangareshohadababol
در شام سرد سنگر روشن چراغ خون است اى آب ديده ، تر كن لب‏هاى روزه داران در رزمگاه ايمان با اسب خون بتازند تا وادى شهادت اين قوم سربداران : 🌺شوقی عجیب دارم و بیزاری از این دنیا و در انتظار آن هستم كه این زنجیر جهنمی را كه به دورم است، پاره كرده و آزاد شوم و پاره كردن آن زنجیر مخوف همان پاره كردن نفس اماره و خواهش های نفسانی و شیطانی است و فقط كسانی می توانند آن زنجیر را پاره كنند كه لگد روی هوس های خود گذاشته و به دستورات و امامان معصوم(ع) و رهبران الهی گوش به فرمان بوده و خود را خلاص كنند، جز این امكان ندارد 🌹و انشاءالله كه این زنجیر را زودتر پاره كنند و از تمام انسان های عصر خود جلو می افتند و من سعی می كنم كه بتوانم به خواست خدا یكی از كسانی باشم كه مبارزه كنم در مقابل با كفر چه از نظر خواسته های نفسانی و چه در مبارزه با كفرهای جهانی و سرانجامش هدیه كردن به پای درخت و تقدیم كردن به الله باشد، انشاءالله... عزیزمان را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
کوچه ها بوی مجنون می دهد بوی اشک آتش خون می دهد یاد آن روزی که بسیجی می شدیم شمع شبهای دو گیتی می شدیم از سمت چپ : 1-🌷شهید یوسف پورتقی 2- آقای محمد آقاجانی 3-؟ 4-آقای محسن سلطانی و جمعی دیگر از بسیجیان دانش آموز شهرستان بابل با مربیگری 🌷سردار این عکس از رژه بسیج دانش آموزی در سطح شهرستان بابل میباشد. چهارشنبه 2 مهر 1399 . 🌹چهلمین سالگرد بزرگداشت هفته دفاع مقدس گرامی باد 🌹 عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺 🆔 @sangareshohadababol
1️⃣ضیافت ام الشهدا (س) برای سید برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند: 🌷سیدحسن از بچه های ناب اطلاعات عملیات بود، علاوه بر خصلت های ورزشی و رزمی ایشان که در درگیری های تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می شد،روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه های رزمنده بود. سید شبی در خواب دید که یک نفر دو عدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارد، میوه سبز را به او داد و قرمز را به مهدی زاده، حسن کنجکاو شد تا تعبیر خوابش را بداند. به او گفتند: آن که میوه قرمز گرفت چون رسیده بود شهید خواهد شد و میوه سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت فرا نرسیده. بعد از شهادت مهدی زاده حسن دلگرفته و محزون بود ،همیشه با خود خلوت می کرد و زیر لب زمزمه ای شیرین داشت. 🌺هرچه که می گذشت به عملیات والفجر 8 نزدیک تر می شدیم، یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسائی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود، وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت ،گنبد دلربای آقا ابا عبدالله (ع) را مقابل خود دید ،اول فکر کرد شاید کسی عکسی چسبانده ،دوربین را وارسی کرد اما چیزی نیافت ، به دوستش گفت : تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی ،همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک و خاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید، حسن دوباره نگاه به دوربین را انداخت بازهم گنبد آقا را دید! 🌹بعد از آن خلوت سید حسن بیشتر شده بود، تا این که یک شب خواب بی بی حضرت زهرا (س) را می بیند، حضرت در خواب به او گفتند : پسرم !ضیافتی را برای تو ترتیب داده ایم... سید پس از آن دیگر در پوست خود نمی گنجید، خیلی ها از موضوع اطلاع نداشتند و با دیدن رفتارهای عجیب و غریب سید تعجب می کردند. حسن شاد و سرحال بود،سه چهار روز مانده به عملیات به بچه های اطلاعات گفتند باید استراحت کنند اما سید حسن واستراحت !! شال سبزی به کمر می بست و می رفت پیش بچه ها به آنها روحیه می داد و در کارها کمکشان می کرد. @sangareshohadababol
2️⃣ضیافت ام الشهدا(س) برای سید 🌺سید با این کار ،خودش را برای شهادت آماده میکرد،دیگر همه فهمیده بودند او پای رفتن دارد،دو سه ساعت مانده به عملیات ،مرتضی قربانی فرمانده لشکر خودش را با عجله به سید رساند و گفت حق شرکت در عملیات را ندارد !! آقا مرتضی نمی خواست یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد. سید بی قرار شده بود و داد میزد و گریه می کرد ،سر به زمین می گذاشت و ضجه میزد ،عین بچه های کوچک لج کرده بود، روحانی بزرگواری آنجا حضور داشت ،بی قراری سید را که دید دلش برای او سوخت رفت و سید را در آغوش کشید . 🌹حسن سر بر روی شانه ی ایشان گذاشته بود و زار زار گریه میکرد و میگفت : حاج آقا به خدا آنجا منتظر من هستند ، این همه زجر را تحمل کرده ام برای امشب ! من فردا قرار دارم. حاج آقا همپای او اشک می ریخت ، رفت سراغ آقا مرتضی ، مرتضی قبول نمی کرد،حاج آقا آن قدر خواهش و التماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند. آقا مرتضی نگاه غمباری به سید انداخت و رفت. سید دوباره بال درآورده بود، غسل شهادت کرد و سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت: 🌷 «با این سر نیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا (س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه 25 کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سیدحسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت ، گوشه ای آرام به آرزویش رسیده بود. سر جنازه اش همه به او تبریک می گفتیم ، اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود. @sangareshohadababol
در شام سرد سنگر روشن چراغ خون است اى آب ديده ، تر كن لب‏هاى روزه داران در رزمگاه ايمان با اسب خون بتازند تا وادى شهادت اين قوم سربداران : 🌺شوقی عجیب دارم و بیزاری از این دنیا و در انتظار آن هستم كه این زنجیر جهنمی را كه به دورم است، پاره كرده و آزاد شوم و پاره كردن آن زنجیر مخوف همان پاره كردن نفس اماره و خواهش های نفسانی و شیطانی است و فقط كسانی می توانند آن زنجیر را پاره كنند كه لگد روی هوس های خود گذاشته و به دستورات و امامان معصوم(ع) و رهبران الهی گوش به فرمان بوده و خود را خلاص كنند، جز این امكان ندارد 🌹و انشاءالله كه این زنجیر را زودتر پاره كنند و از تمام انسان های عصر خود جلو می افتند و من سعی می كنم كه بتوانم به خواست خدا یكی از كسانی باشم كه مبارزه كنم در مقابل با كفر چه از نظر خواسته های نفسانی و چه در مبارزه با كفرهای جهانی و سرانجامش هدیه كردن به پای درخت و تقدیم كردن به الله باشد، انشاءالله... باز آینه و آب و سینی چای و نبات...🌹 باز شب جمعه و یاد شهدا با صلوات...🌺 🆔 @sangareshohadababol
کوچه ها بوی مجنون می دهد بوی اشک آتش خون می دهد یاد آن روزی که بسیجی می شدیم شمع شبهای دو گیتی می شدیم از سمت چپ : 1-🌷شهید یوسف پورتقی 2- آقای محمد آقاجانی 3-؟ 4-آقای محسن سلطانی و جمعی دیگر از بسیجیان دانش آموز شهرستان بابل با مربیگری 🌷سردار این عکس از رژه بسیج دانش آموزی در سطح شهرستان بابل میباشد. جمعه 2 مهر 1400 . 🌹چهل و یکمین سالگرد بزرگداشت هفته دفاع مقدس گرامی باد 🌹 عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺 🆔 @sangareshohadababol
1️⃣ضیافت ام الشهدا (س) برای سید برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند: 🌷سیدحسن از بچه های ناب اطلاعات عملیات بود، علاوه بر خصلت های ورزشی و رزمی ایشان که در درگیری های تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می شد،روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه های رزمنده بود. سید شبی در خواب دید که یک نفر دو عدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارد، میوه سبز را به او داد و قرمز را به مهدی زاده، حسن کنجکاو شد تا تعبیر خوابش را بداند. به او گفتند: آن که میوه قرمز گرفت چون رسیده بود شهید خواهد شد و میوه سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت فرا نرسیده. بعد از شهادت مهدی زاده حسن دلگرفته و محزون بود ،همیشه با خود خلوت می کرد و زیر لب زمزمه ای شیرین داشت. 🌺هرچه که می گذشت به عملیات والفجر 8 نزدیک تر می شدیم، یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسائی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود، وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت ،گنبد دلربای آقا ابا عبدالله (ع) را مقابل خود دید ،اول فکر کرد شاید کسی عکسی چسبانده ،دوربین را وارسی کرد اما چیزی نیافت ، به دوستش گفت : تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی ،همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک و خاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید، حسن دوباره نگاه به دوربین را انداخت بازهم گنبد آقا را دید! 🌹بعد از آن خلوت سید حسن بیشتر شده بود، تا این که یک شب خواب بی بی حضرت زهرا (س) را می بیند، حضرت در خواب به او گفتند : پسرم !ضیافتی را برای تو ترتیب داده ایم... سید پس از آن دیگر در پوست خود نمی گنجید، خیلی ها از موضوع اطلاع نداشتند و با دیدن رفتارهای عجیب و غریب سید تعجب می کردند. حسن شاد و سرحال بود،سه چهار روز مانده به عملیات به بچه های اطلاعات گفتند باید استراحت کنند اما سید حسن واستراحت !! شال سبزی به کمر می بست و می رفت پیش بچه ها به آنها روحیه می داد و در کارها کمکشان می کرد. @sangareshohadababol
2️⃣ضیافت ام الشهدا(س) برای سید 🌺سید با این کار ،خودش را برای شهادت آماده میکرد،دیگر همه فهمیده بودند او پای رفتن دارد،دو سه ساعت مانده به عملیات ،مرتضی قربانی فرمانده لشکر خودش را با عجله به سید رساند و گفت حق شرکت در عملیات را ندارد !! آقا مرتضی نمی خواست یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد. سید بی قرار شده بود و داد میزد و گریه می کرد ،سر به زمین می گذاشت و ضجه میزد ،عین بچه های کوچک لج کرده بود، روحانی بزرگواری آنجا حضور داشت ،بی قراری سید را که دید دلش برای او سوخت رفت و سید را در آغوش کشید . 🌹حسن سر بر روی شانه ی ایشان گذاشته بود و زار زار گریه میکرد و میگفت : حاج آقا به خدا آنجا منتظر من هستند ، این همه زجر را تحمل کرده ام برای امشب ! من فردا قرار دارم. حاج آقا همپای او اشک می ریخت ، رفت سراغ آقا مرتضی ، مرتضی قبول نمی کرد،حاج آقا آن قدر خواهش و التماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند. آقا مرتضی نگاه غمباری به سید انداخت و رفت. سید دوباره بال درآورده بود، غسل شهادت کرد و سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت: 🌷 «با این سر نیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا (س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه 25 کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سیدحسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت ، گوشه ای آرام به آرزویش رسیده بود. سر جنازه اش همه به او تبریک می گفتیم ، اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود. @sangareshohadababol
در شام سرد سنگر روشن چراغ خون است اى آب ديده ، تر كن لب‏هاى روزه داران در رزمگاه ايمان با اسب خون بتازند تا وادى شهادت اين قوم سربداران : 🌺شوقی عجیب دارم و بیزاری از این دنیا و در انتظار آن هستم كه این زنجیر جهنمی را كه به دورم است، پاره كرده و آزاد شوم و پاره كردن آن زنجیر مخوف همان پاره كردن نفس اماره و خواهش های نفسانی و شیطانی است و فقط كسانی می توانند آن زنجیر را پاره كنند كه لگد روی هوس های خود گذاشته و به دستورات و امامان معصوم(ع) و رهبران الهی گوش به فرمان بوده و خود را خلاص كنند، جز این امكان ندارد 🌹و انشاءالله كه این زنجیر را زودتر پاره كنند و از تمام انسان های عصر خود جلو می افتند و من سعی می كنم كه بتوانم به خواست خدا یكی از كسانی باشم كه مبارزه كنم در مقابل با كفر چه از نظر خواسته های نفسانی و چه در مبارزه با كفرهای جهانی و سرانجامش هدیه كردن به پای درخت و تقدیم كردن به الله باشد، انشاءالله... شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
کوچه ها بوی مجنون می دهد بوی اشک آتش خون می دهد یاد آن روزی که بسیجی می شدیم شمع شبهای دو گیتی می شدیم از سمت چپ : 1-🌷شهید یوسف پورتقی 2- آقای محمد آقاجانی 3-؟ 4-آقای محسن سلطانی و جمعی دیگر از بسیجیان دانش آموز شهرستان بابل با مربیگری 🌷سردار این عکس از رژه بسیج دانش آموزی در سطح شهرستان بابل میباشد. شنبه 2 مهر 1401 . 🌹چهل و یکمین سالگرد بزرگداشت هفته دفاع مقدس گرامی باد 🌹 عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺 🆔 @sangareshohadababol
1️⃣ضیافت ام الشهدا (س) برای سید برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند: 🌷سیدحسن از بچه های ناب اطلاعات عملیات بود، علاوه بر خصلت های ورزشی و رزمی ایشان که در درگیری های تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می شد،روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه های رزمنده بود. سید شبی در خواب دید که یک نفر دو عدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارد، میوه سبز را به او داد و قرمز را به مهدی زاده، حسن کنجکاو شد تا تعبیر خوابش را بداند. به او گفتند: آن که میوه قرمز گرفت چون رسیده بود شهید خواهد شد و میوه سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت فرا نرسیده. بعد از شهادت مهدی زاده حسن دلگرفته و محزون بود ،همیشه با خود خلوت می کرد و زیر لب زمزمه ای شیرین داشت. 🌺هرچه که می گذشت به عملیات والفجر 8 نزدیک تر می شدیم، یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسائی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود، وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت ،گنبد دلربای آقا ابا عبدالله (ع) را مقابل خود دید ،اول فکر کرد شاید کسی عکسی چسبانده ،دوربین را وارسی کرد اما چیزی نیافت ، به دوستش گفت : تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی ،همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک و خاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید، حسن دوباره نگاه به دوربین را انداخت بازهم گنبد آقا را دید! 🌹بعد از آن خلوت سید حسن بیشتر شده بود، تا این که یک شب خواب بی بی حضرت زهرا (س) را می بیند، حضرت در خواب به او گفتند : پسرم !ضیافتی را برای تو ترتیب داده ایم... سید پس از آن دیگر در پوست خود نمی گنجید، خیلی ها از موضوع اطلاع نداشتند و با دیدن رفتارهای عجیب و غریب سید تعجب می کردند. حسن شاد و سرحال بود،سه چهار روز مانده به عملیات به بچه های اطلاعات گفتند باید استراحت کنند اما سید حسن واستراحت !! شال سبزی به کمر می بست و می رفت پیش بچه ها به آنها روحیه می داد و در کارها کمکشان می کرد. @sangareshohadababol
2️⃣ضیافت ام الشهدا(س) برای سید 🌺سید با این کار ،خودش را برای شهادت آماده میکرد،دیگر همه فهمیده بودند او پای رفتن دارد،دو سه ساعت مانده به عملیات ،مرتضی قربانی فرمانده لشکر خودش را با عجله به سید رساند و گفت حق شرکت در عملیات را ندارد !! آقا مرتضی نمی خواست یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد. سید بی قرار شده بود و داد میزد و گریه می کرد ،سر به زمین می گذاشت و ضجه میزد ،عین بچه های کوچک لج کرده بود، روحانی بزرگواری آنجا حضور داشت ،بی قراری سید را که دید دلش برای او سوخت رفت و سید را در آغوش کشید . 🌹حسن سر بر روی شانه ی ایشان گذاشته بود و زار زار گریه میکرد و میگفت : حاج آقا به خدا آنجا منتظر من هستند ، این همه زجر را تحمل کرده ام برای امشب ! من فردا قرار دارم. حاج آقا همپای او اشک می ریخت ، رفت سراغ آقا مرتضی ، مرتضی قبول نمی کرد،حاج آقا آن قدر خواهش و التماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند. آقا مرتضی نگاه غمباری به سید انداخت و رفت. سید دوباره بال درآورده بود، غسل شهادت کرد و سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت: 🌷 «با این سر نیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا (س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه 25 کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سیدحسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت ، گوشه ای آرام به آرزویش رسیده بود. سر جنازه اش همه به او تبریک می گفتیم ، اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود. @sangareshohadababol
در شام سرد سنگر روشن چراغ خون است اى آب ديده ، تر كن لب‏هاى روزه داران در رزمگاه ايمان با اسب خون بتازند تا وادى شهادت اين قوم سربداران : 🌺شوقی عجیب دارم و بیزاری از این دنیا و در انتظار آن هستم كه این زنجیر جهنمی را كه به دورم است، پاره كرده و آزاد شوم و پاره كردن آن زنجیر مخوف همان پاره كردن نفس اماره و خواهش های نفسانی و شیطانی است و فقط كسانی می توانند آن زنجیر را پاره كنند كه لگد روی هوس های خود گذاشته و به دستورات و امامان معصوم(ع) و رهبران الهی گوش به فرمان بوده و خود را خلاص كنند، جز این امكان ندارد 🌹و انشاءالله كه این زنجیر را زودتر پاره كنند و از تمام انسان های عصر خود جلو می افتند و من سعی می كنم كه بتوانم به خواست خدا یكی از كسانی باشم كه مبارزه كنم در مقابل با كفر چه از نظر خواسته های نفسانی و چه در مبارزه با كفرهای جهانی و سرانجامش هدیه كردن به پای درخت و تقدیم كردن به الله باشد، انشاءالله... شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
کوچه ها بوی مجنون می دهد بوی اشک آتش خون می دهد یاد آن روزی که بسیجی می شدیم شمع شبهای دو گیتی می شدیم از سمت چپ : 1-🌷شهید یوسف پورتقی 2- آقای محمد آقاجانی 3-؟ 4-آقای  محسن سلطانی و جمعی دیگر از بسیجیان دانش آموز شهرستان بابل با مربیگری 🌷سردار این عکس از رژه بسیج دانش آموزی در سطح شهرستان بابل میباشد. یکشنبه 2 مهر 1402 . 🌹چهل و سومین سالگرد بزرگداشت هفته دفاع مقدس گرامی باد 🌹 عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺 🆔 @sangareshohadababol
سنگر شهدا
8️⃣سالروز عروج آسمانی شهیدسیدحسن معصوم علیشاهی (علی امامی) نام پدر:سیداسماعیل نام مادر : سکینه قربان
1️⃣ضیافت ام الشهدا (س) برای سید برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند: 🌷سیدحسن از بچه های ناب اطلاعات عملیات بود، علاوه بر خصلت های ورزشی و رزمی ایشان که در درگیری های تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می شد،روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه های رزمنده بود. سید شبی در خواب دید که یک نفر دو عدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارد، میوه سبز را به او داد و قرمز را به مهدی زاده، حسن کنجکاو شد تا تعبیر خوابش را بداند. به او گفتند: آن که میوه قرمز گرفت چون رسیده بود شهید خواهد شد و میوه سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت فرا نرسیده. بعد از شهادت مهدی زاده حسن دلگرفته و محزون بود ،همیشه با خود خلوت می کرد و زیر لب زمزمه ای شیرین داشت. 🌺هرچه که می گذشت به عملیات والفجر 8 نزدیک تر می شدیم، یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسائی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود، وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت ،گنبد دلربای آقا ابا عبدالله (ع) را مقابل خود دید ،اول فکر کرد شاید کسی عکسی چسبانده ،دوربین را وارسی کرد اما چیزی نیافت ، به دوستش گفت : تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی ،همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک و خاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید، حسن دوباره نگاه به دوربین را انداخت بازهم گنبد آقا را دید! 🌹بعد از آن خلوت سید حسن بیشتر شده بود، تا این که یک شب خواب بی بی حضرت زهرا (س) را می بیند، حضرت در خواب به او گفتند : پسرم !ضیافتی را برای تو ترتیب داده ایم... سید پس از آن دیگر در پوست خود نمی گنجید، خیلی ها از موضوع اطلاع نداشتند و با دیدن رفتارهای عجیب و غریب سید تعجب می کردند. حسن شاد و سرحال بود،سه چهار روز مانده به عملیات به بچه های اطلاعات گفتند باید استراحت کنند اما سید حسن واستراحت !! شال سبزی به کمر می بست و می رفت پیش بچه ها به آنها روحیه می داد و در کارها کمکشان می کرد. @sangareshohadababol
سنگر شهدا
1️⃣ضیافت ام الشهدا (س) برای سید برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند: 🌷سیدحسن از بچه های ناب اط
2️⃣ضیافت ام الشهدا(س) برای سید 🌺سید با این کار ،خودش را برای شهادت آماده میکرد،دیگر همه فهمیده بودند او پای رفتن دارد،دو سه ساعت مانده به عملیات ،مرتضی قربانی فرمانده لشکر خودش را با عجله به سید رساند و گفت حق شرکت در عملیات را ندارد !! آقا مرتضی نمی خواست یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد. سید بی قرار شده بود و داد میزد و گریه می کرد ،سر به زمین می گذاشت و ضجه میزد ،عین بچه های کوچک لج کرده بود، روحانی بزرگواری آنجا حضور داشت ،بی قراری سید را که دید دلش برای او سوخت رفت و سید را در آغوش کشید . 🌹حسن سر بر روی شانه ی ایشان گذاشته بود و زار زار گریه میکرد و میگفت : حاج آقا به خدا آنجا منتظر من هستند ، این همه زجر را تحمل کرده ام برای امشب ! من فردا قرار دارم. حاج آقا همپای او اشک می ریخت ، رفت سراغ آقا مرتضی ، مرتضی قبول نمی کرد،حاج آقا آن قدر خواهش و التماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند. آقا مرتضی نگاه غمباری به سید انداخت و رفت. سید دوباره بال درآورده بود، غسل شهادت کرد و سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت: 🌷 «با این سر نیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا (س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه 25 کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سیدحسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت ، گوشه ای آرام به آرزویش رسیده بود. سر جنازه اش همه به او تبریک می گفتیم ، اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود. @sangareshohadababol
در شام سرد سنگر روشن چراغ خون است اى آب ديده ، تر كن لب‏هاى روزه داران در رزمگاه ايمان با اسب خون بتازند تا وادى شهادت اين قوم سربداران : 🌺شوقی عجیب دارم و بیزاری از این دنیا و در انتظار آن هستم كه این زنجیر جهنمی را كه به دورم است، پاره كرده و آزاد شوم و پاره كردن آن زنجیر مخوف همان پاره كردن نفس اماره و خواهش های نفسانی و شیطانی است و فقط كسانی می توانند آن زنجیر را پاره كنند كه لگد روی هوس های خود گذاشته و به دستورات و امامان معصوم(ع) و رهبران الهی گوش به فرمان بوده و خود را خلاص كنند، جز این امكان ندارد 🌹و انشاءالله كه این زنجیر را زودتر پاره كنند و از تمام انسان های عصر خود جلو می افتند و من سعی می كنم كه بتوانم به خواست خدا یكی از كسانی باشم كه مبارزه كنم در مقابل با كفر چه از نظر خواسته های نفسانی و چه در مبارزه با كفرهای جهانی و سرانجامش هدیه كردن به پای درخت و تقدیم كردن به الله باشد، انشاءالله... شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌺 🆔 @sangareshohadababol
کوچه ها بوی مجنون می دهد بوی اشک آتش خون می دهد یاد آن روزی که بسیجی می شدیم شمع شبهای دو گیتی می شدیم از سمت چپ : 1-🌷شهید یوسف پورتقی 2- آقای محمد آقاجانی 3-؟ 4-آقای  محسن سلطانی و جمعی دیگر از بسیجیان دانش آموز شهرستان بابل با مربیگری 🌷سردار این عکس از رژه بسیج دانش آموزی در سطح شهرستان بابل میباشد. دوشنبه 2 مهر 1403 . 🌹چهل و چهارمین سالگرد بزرگداشت هفته دفاع مقدس گرامی باد 🌹 عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺 🆔 @sangareshohadababol