eitaa logo
سنگر شهدا
370 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
433 ویدیو
0 فایل
💠سنگر شهدا | دارالشجاعه بافق 🔸️برنامه ها: ▫️ پنجشنبه بعدازظهر: چایخانه‌ گلزار شهدای بهشت‌الحسین ▫️ پنجشنبه شب: مراسم هفتگی رأس ساعت ۲۰ ▫️ جمعه ها: قرائت دعای ندبه رأس ساعت ۶ 🔹️مکان مراسمات: شهرک مناجات.انقلاب۷۳.جوادالائمه۱۳ سنگرشهدا نوجوانان
مشاهده در ایتا
دانلود
📸گزارش تصویری از ویژه برنامه رحلت امام خمینی رحمه الله علیه با عنوان مافیای تحریف در سنگر شهدا شهرستان بافق. 🔸کانون فرهنگی مذهبی سنگر شهدا بافق https://eitaa.com/sangarshoad
📸گزارش تصویری از ویژه برنامه رحلت امام خمینی رحمه الله علیه با عنوان مافیای تحریف در سنگر شهدا شهرستان بافق. 🔸کانون فرهنگی مذهبی سنگر شهدا بافق https://eitaa.com/sangarshoad
📸حضور اقشار مختلف مردم در ویژه برنامه رحلت امام خمینی(ره) با عنوان مافیای تحریف در سنگر شهدا شهرستان بافق. 🔸کانون فرهنگی مذهبی سنگر شهدا بافق. https://eitaa.com/sangarshoad
📸حضور جوانان و نوجوانان در ویژه برنامه رحلت امام خمینی(ره) با عنوان مافیای تحریف در سنگر شهدا شهرستان بافق. 🔸کانون فرهنگی مذهبی سنگر شهدا بافق. https://eitaa.com/sangarshoad
روز سـوم عمليات بود حاجی هم می ‌رفت خط و برمی ‌گشت. آن روز ،‌ نمازظهر را به او اقتدا كرديم سر نمازعصر ،‌ يک حاج آقای روحانی آمد . به اصرار حاج همت ، نماز عصر را ايشان خواند . مسئله‌ ی دوم حاج آقا تمام نشده حاج همت غـش كرد و افتاد زمين ضعف كرده بود و نمی ‌توانست روی پا بايستد سرم به دستش بود و مجبوری ، گوشه‌ ی سنگر نشسته بود با دست ديگر بی سيم را گرفته بود و با بچه‌ ها صحبت مي‌كرد ؛‌خبر می گرفت و راهنمایی می ‌كرد اين‌جا هم دست از کار برنداشت. https://eitaa.com/sangarshoad
دیدم حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین على علیه السلام رو میخوند من ترکش نشسته بودم . ترسیدم فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه گفتم داداش مواظب باش تصادف میکنیم ولى توجه نکرد. همینطور که میخوند با ناراحتى گفتم سر تو بیار بالا خیلى خطر ناکه باز هم به حرفم توجه نکرد. داشتم عصبانى میشدم که با جدیت گفت: چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالایک لحظه توجه کردم به دور و برمون دیدم اطوافمون پر از زنهاى بى حجاب میترسید چشمش بیوفته به نامحرم. https://eitaa.com/sangarshoad
زمانی که هادی در منزل ما کار لوله‌کشی می‌کرد او را بهتر شناختم. بسیار با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد. چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه می‌کرد و سرش را بالا نمی‌گرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم. https://eitaa.com/sangarshoad