سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت پنجاه:
بهداشت در حد لالیگا
گشنگی یه جوریایی قابل تحمل بود و به مرور معده هامون کوچیک شد و کمتر اذیت می شدیم ، بی خوابی شب و تنگی و مضیقه جای خواب رو هم می شد تا حدودی تو روز جبران کرد، گر چه همیشه مثل معتادا خمار خواب بودیم و حتی یه ساعت خواب راحت نداشتیم، اما دردِ بی درمان، وضعیت وخیم بهداشت بود. ناهار که مقدار کمی برنج بود کف دستمون که آلوده به چرک و خون بود می ریختیم و می خوردیم. حالا بماند که گاهی سهمیه ناهار اندازه یه کف دست بیشتر نبود.
در حالی که غرفه ها وسط پادگان نظامی الرشید بود و با دیوارای بلند و سیم خاردار محصور شده بود و دو درِ بزرگ و قلعه مانند که هیچ راه نفوذی نداشتن در ورودی حیاط غرفه ها و ورودی خود غرفه ها قرار داشت، اما بعثیا بخاطر آزار دادن بچه ها، شب تمامی غرفه ها رو قفل می کردن و از دسترسی به آب و توالت محروم بودیم.
عده زیادی هم مجروح و مریض داشتیم که تا روز بعد که در توالت ها باز شوند نمی تونستن ساعات طولانی زمستون تحمل کنند و هیچ سطل و حتی پلاستیکی هم برای قضای حاجت ضروری در اختیارمون نبود.
توالت سیّاری بنام قُصعه🔻
این بود که بچه ها ناچار بودن از همون ظروف غذا «قُصعه» بعنوان توالت سیار استفاده کنن. شب ظرفا پر از ادرار می شد و صبح که درِ توالتا باز می شد، بچه ها ظرفا رو می بردن و با مختصر آبی می شستن و دوباره با اونا غذا می گرفتیم و می خوردیم. بعضی وقتا آنقدر آب کم بود که فقط عین نجاست برطرف می شد و حتی آب به اندازه تطهیر شرعی ظروف در اختیار نبود. یعنی بهداشت در غرفه های الرشید در حد لالیگا بود. صبح که توالتا باز می شد، با توجه به اینکه پنج شش تا توالت بود و ما نزدیک به پونصد نفر بودیم ساعتها تو صف انتظار بودیم تا بتونیم خودمونو به توالت برسونیم .آب هم بشدت کم و سهمیه بندی بود و لازم بود خودمون رو با شرایط وفق می دادیم و با حداقل آب طهارت مختصری می گرفتیم و خیلی وقتا بدون طهارت برمی گشتیم سرِ جامون.
خبری از وضو هم نبود و با همون دستای آلوده و روی کف سیمانی غرفه ها تیمم میکردیم و نمازمون رو می خوندیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_چهارمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿 15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_596_427)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
#خاطرات_شهید
در سال 1348 چشـم به جهـان گشود، در سن15 سالگی به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت و در لشکر 10 سیدالشهدا (ع) به عنوان دیدبان مشغول جهاد در راه خدا شد.
در فروردین ماه سال 67 درعملیات والفجر 10 و در خاڪ دشمن توسط بمبارانهای هوایی به درجه رفیع جانبازی نائل آمد. پای وی از ناحیه زانو در این عملیات قطع شد و مدال پر افتخار جانبازی را به گردن آویخت.
پس از دوران دفاع مقدس در عرصههای فرهنگی و اجتماعی حضوری چشمگیر و تاثیـرگذار داشت و خدماتی ارزشمند از خود بر جای گذاشت.
با شروع فعالیـت جبهه مقاوت در سوریه چندین بار به صورت داوطلبانه عازم سوریه شد و در قسمتها و یگانهای مختلف از حریم اهل بیت(ع) دفاع ڪرد. و سرانجام در حالی ڪہ فرماندهی ادوات تیپ زینبیون را بر عهده داشت، در آخرین مرحله پاڪسازی داعش در سوریه، در 30 آبان 1396 در " شهر بوڪمال " بر اثر اصـابت تیرِ تکتیرانداز های داعشی به آرزوی دیرینه اش رسید و به فیض شهادت نائل آمد.
#شهید_حمیدرضا_ضیایی
#جانباز_دفاع_مقدس
#سالروز_شهادت🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فرمانده ای چه کند که فرمانش نبرند؟.jpg
1.04M
🔴 فرماندهای چه کند که فرمانش نبرند؟!
🔻آقای رهبر؛ خود و خدایت معجزه کنید!
#نشر_حداکثری
یادداشت مدیرمسئول
داوود مدرسی یان
iD ➠ @sangarshohada🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت پنجاه و یکم :
بعثی ها اهل اسراف نبودن
از جمع پونصد نفره بیش از دویست نفر مجروح بدحال داشتیم. منم مجروح بودم ولی از من بدحالتر خیلیا بودن. اواخر بهمن بود و از مجروحیت غواصای کربلای چهار نزدیک دو ماه گذشته بود. همه زخما عفونت کرده بودن و بعثیا حاضر نبودن کسی رو بفرستن بیمارستان. قبل از ورود ما به غرفه ها چن نفر شهید شده بودن و هر آن خطر مرگ برای عده ای وجود داشت. هفته ای یه بار مجروحا را می بردن داخل محوطه و مقدار کمی باند و مختصری ساولون به بهیارای خودمون که بهشون می گفتن «مزمد» میدادن که زخم بچه ها رو پانسمان کنن.
دو سه نفر از بچه ها مثل احمد فراهانی و حسن طاهری شده بودن مزمد و با دلسوزی بچه ها رو پانسمان می کردن. طفلکیا نمی دونستن با این مقدار باند چطور به اون همه زخمی رسیدگی کنن.
تو این فقره بعثیا بشدت اهل قناعت بودن و به هیچ وجه اسراف نمی کردن. همه امکاناتی که میاوردن برای ده نفر بیشتر کفایت نمی کرد ولی احمد و حسن مجبور بودن هر دفعه بین صد تا دویست نفر رو پانسمان کنن. زخمای عمیق که مدام از اونا چرک و عفونت خارج می شد با یه ذره ساولون شسته می شدن و با یه لایه باند نازک اونا رو می بستن. این همه رسیدگی اونا به مجروحین ما طی دو ماه بود.
گاهی هم بندرت چند تا قرص و کپسول می دادن. در مدت دو هفته ای که من در الرشید بودم یه بار پانسمان شدم و حتی یه دونه قرص رو زبونم نرفت.
فاصله ی بین دو رسیدگی اونقد زیاد بود که ناچار بودیم حداکثر صرفه جویی رو تو باندها انجام بدیم. به همین خاطر دو سه روز یه بار همون باندای کثیف رو باز می کردیم و با مقدار کمی آب می شستیم و بارها از اونا استفاده می کردیم. بعداز چند روز باندا مثل قیر سیاه و کثیف می شدن ولی باز اونا رو دور نمینداختیم. فقط می خواستیم یه چیزی رو زخمامون باشه که تو اون ازدحام که بدنمون زیاد بهم می خورد، مرتب دچار خونریزی نشیم.
رحمان سلطانی
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت پنجاه و دوم :
موذی تر از بعثی ها
رزمنده هایی که مدتها بدون استحمام تو خط مقدم و عملیات بودن و با لباسای تکه پاره و گل آلود و پر از لجن و آغشته به خون اسیر شده بودن. حالا هم یه ماه و نیم بود که رنگ حموم رو بچشم ندیده بودن و میان جراحات و عفونت دست و پا می زدن و از ظرفایی غذا می خوردن که شب قبلش بعنوان توالت سیار از اونا استفاده کرده بودن و بعلاوه همه اینا فضای شرجی و دم کرده که یه روزش برای بو گرفتن بدن کفایت می کرد. ببینید چه وضعی رو برای انسان پیش میاره. با دستای آلوده باند رو از روی زخمای عفونی باز می کردیم و دوباره می بستیم و غذا رو داخل همون دستای آلوده میریختیم و می خوردیم. تو این وضعیت دیگه نام و نشونی از بهداشت پیدا میشه؟
تو قرن بیستم که بشر موجودات زمینی رو به فضا می فرستاد ما درگیر موجودات و حشراتی بودیم که بمراتب از بعثی ها موذی تر بودن. بدن و تموم درز لباسا و موی سرمون شده بود جولانگاه شپش و مثلِ انسانای غارنشینِ نخستین و حتی بدتر، شب و روز بدنمونو می خواروندیم و با شپشایی که مثل قوم مغول هیچوقت مغلوب ما نمی شدن مبارزه می کردیم. این تنها نیم رخی از هزار چهره مخوف و غیر انسانی صدام و حزب بعث بود که در جسم رنجور ما متجلی شده بود. بازگویی این صحنه ها هر چند بسیار چندش آور و تهوع آوره، اما یکی از صدها حقیقتِ تلخی است که ما با اون مواجه بودیم و گریزی ازش نداشتیم. بچه های پاک و پاکیزه ایرانی مجبور بودن با این شرایط بسازن و شب و روز و طلایی ترین دوران عمر و جوانیشون رو با اون سپری کنن. و از همه جالبتر این بود که هر از چند گاهی با دماغ پیچیده شده می اومدن داخل غرفه ها و ما را متهم به کثیف بودن می کردن و زبان بشماتت باز می کردن که چرا شما ایرانیا اینقدر کثیف هستین و بو میدین؟ حق داشتن، حرف حساب جواب نداشت با اون سرویسای بهداشتی منظم و مرتب و آب تصفیه شده و شیر آبایی که بجای آب از اون شیر خالص در میومد و وفور لوازم بهداشتی چرا باید بچه ها تنبلی می کردن و حمام نمی رفتن تا شپش بگیرن و بدنشون متعفن بشه! این دیگه اوج وقاحت و بیشرمی بعثیا بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_چهارمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 2 📿 3 📿 7 📿 8 📿 9 📿 10 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿 15 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 24 📿 26 📿 29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_598_427)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شعرخوانی شب گذشته میثم مطیعی با عنوان "آَشوبهای مسلحانه ۹۸"
اعتراض ما به سستی های تدبیر شماست
از گرانیها، از این ۶ سال تأخیر شماست
دم به دم از گفتگو با اجنبی دم میزنید
پس چرا در گفتگو با مردم خود الکنید؟
با تلاش و عزم و باور، راه حل در داخل است
بارها فرمود رهبر: راه حل در داخل است
#بنزین_روحانی
#شبیخون_بنزینی
iD ➠ @sangarshohada🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#تلـــــنگر
می گفت:
ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!
.
آمده ایم تا نَفَس دشمن را ببریم؛
قیمتش را هم با خون مان می دهیم...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
.
.
.
حالا باید گفت:
ما اینجا جمع نشده ایم که #تعداد اعضای کانال و یا بازدید از مطالب به هر نحوی برای مان مهم شود!
.
ما آمده ایم خود را بسازیم؛
تا نفس را از نَفَس در بیاوریم...
#اندکے_تامل😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍درود بر شما ای ملت ایران، ای مشعل داران راه امام حسین (ع) تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
#شهید_مرحمت_بالازاده
📚کتاب تا کربلا ، صفحه 163
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت پنجاه و سوم:
روی دوم سکه
آنچه تاکنون براتون روایت کردم ترسیمی از رویِ سیاه و اسفناک شرایطی بود که دشمن خبیث بر اسرای ایرانی تحمیل کرده بود و در واقع نما و شِمایی گویا از پلیدی باطنی دشمن بعثی بود که شقاوت و سنگدلی رو به اوج رسونده بود، اما هر سکه ای دو رو داره. تو اون شرایط قاعدتا باید طاقت تان طاق شده و عصبانیت و بی حوصلگی بر تمامی لحظات عمر افراد مستولی بشه و هر آن و لحظه شاهد نزاع و دعوا و پرخاش کردن به یکدیگه بود که در زندانای مخوف دنیا معمولا اینگونه ست. اما محیط اسارت فرزندان خمینی چهره تابناک و لطیفی نیز داشت که تابلوهایی از هنر، زیبایی و همدلی رو خلق می کرد و نگارشگر این تابلوها سربازانی بودن که در عین سادگی و مظلومیت خود را وارث فرهنگ ناب مکتب اهل بیت و سفرای نظام اسلامی در سرزمین بیگانه می دونستن، در این روی سکه نه تنها خبری از پرخاش و خشونت نبود، بلکه آئینه زلالی بود که فقط همدلی، غمخواری و از خود گذشتگی در اون دیده می شد.
ایثار در اوج خود در اسارت تجلی یافته بود و بعضیا همون یه کفِ دست برنج یا دو قاشق شوربا رو به مجروحا می دادن و خودشون رنج گرسنگیِ مضاعف رو تا روز دیگه تحمل می کردن. وقتی می دیدن کسی حالش بهم خورده و نیاز به خواب و استراحت داره، تعدادی سرِپا می ایستادن و گردنشون از شدت خواب آلودگی به این ور و اون ور میفتاد تا اون عزیز از دست نره و ساعاتی رو آسوده تر استراحت بکنه.
چه شبهایی که بچه ها مثل مادر دلسوز و مهربونی که خیره شده باشه به طفل مریضش، پلک روهم نمی ذاشتن و روی سر بیماران بدحال می نشستن و خواب رو بر خودشون حروم می کردن. چه شبایی که افرادی تا صبح نخوابیدن تا افراد ناتوان و ضعیفتر آسوده بخوابند. چه دلداری های مشفقانه ای که از دلی آکنده از غم و درد ساطع نمی شد و تسکین بخش دلی مضطرب نمی گردید و چه زمزمه های عارفانه دعاهای کمیل و توسل و زیارت عاشورا که ملایم از جای جای غرفه ها بگوش نمی رسید.
خاطرات طلبه آزاده
رحمان سلطانی
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت پنجاه و چهارم:
کندوهای زنبور عسل
مشهور است شب عاشورا هر کسی که از کنار چادر و خیمه اصحاب امام حسین عبور میکرد احساس می کرد که داره از کنار کندوهای عسل گذر میکنه و زمزمه مناجات اصحاب امام حسین علیه السلام در اون شب شبیه فعالیت زنبورای عسل بود و صداها در هم می پیچید. این را من به عینه در غرفه های الرشید در شبهای متوالی دیدم.از هر غرفه ای زمزمه ای شنیده می شد. عده ای زیارت عاشورا ، عده ای دعای توسل ، عده ای نماز شب و عده ای تلاوت قرآنی که از حفظ داشتن و نماز شبهایی که بصورت نشسته و ایستاده و با قامتی خمیده برپا می گردید. می شد شکوه و عظمت یک ملت بزرگ رو در رخساره خسته غواصانی مشاهده کرد که روزی بر امواج سهمگین اروند سوار بودن و امواج رو به تسخیر خود در میاوردن و امروز در این فضای تنگ و پر مِحنت دل رو به خدا سپرده و اسلحه شون شده بود باران اشکی که به عشق محبوب و بیاد سرور و سالار شهیدان و قافله اسرای کربلا از گونه های نحیف و پلاسیده شون جاری بود و چه زیبا این نکته در دعای کمیل منعکس شده است: «ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البکاء»
این گریه ها نه بخاطر درماندگی و استیصال ، که سلاحی جدید و تنها سلاحی بود که جنگاوران دیروز و اسیران امروز در دست داشتند و به جنگ سختیا رفته و خود رو تسکین می دادن و هم به پیکار دشمن خونخوار می رفتن که مقهور ظلم و خشونت آنها نشوند و هم نفْس خود را به تسخیر خویش در میاوردن که جا نزده و مایوس و نا امید از درگاه خدا نشوند.
هر چه بود آرامبخش بود و تسکین دهنده ی دردهای بی شمار. جلوه ای بود از نور الهی و هدیه ای ارزشمند بود که حضرت دوست به بچه ها تقدیم کرده بود تا احساس غربت و تنهایی نکنند و خود را در خلوتگه یار ببینند.
به تدریج روزهای تنگ و فضای گرفته غرفه های الرشید داشت به پایان می رسید. در این مدت دشمن مقدمات ایجاد یک اردوگاه بزرگ را در حوالی شهر تکریت (زادگاه صدام) می چید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_چهارمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 24 📿 26 📿 29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_598_427)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊🕊
#زندگینامہ_شهید
✍ناوبان سوم پاسدار شهیـد محمد امین زارع ۳۱ساله از اهالی روستای سنان ساکن شهرستان فسا و از تکاوران تیپ امام سجاد(ع) نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این شهید عزیز در آبانـماه سال ۱۳۹۴ جهت دفــاع از حرم آل الله حضرت زینب (س) این دعوت را لبیک و عازم سوریه جهت مبارزه علیه تکفریهای داعش میشود.و سرانجام در منطقه حلب و خان طومان برا اثر آلودگی شیمیایی مجروح و جهت سیر مراحل درمان به ایران اعزام میشود.
✍این شهید عزیز پس از تحمل ماهها رنج و سختی بر اثر عارضه شیمیایی سرانجام در تاریخ ۹۵/۹/۲ دعوت حق را لبیک و به خیل همرزمان شهیدش می پیوندد
#شهید_محمد_امین_زارع
#سالروز_شهادت🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍ما تاریکی ها و دشواری ها را بر خود پذیرفتیم تا راه شما روشن شود . جان خود را چون جرقه ای در این فضا قرار دادیم تا آسمان شما مهتابی گردد .
بسیجیان بخاطر اسلام و دفاع زیر تانکها رفتند تا اسلام سرافراز بماند.
معبودا تو خود میدانی که من خالصانه برای تو آمده ام از همه چیزهایی که تو به من عنایت فرموده ای می گذرم تو هم با فضل بی پایانت با من رفتار کن...
#شهید_غلامحسین_باج🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#سیره_شهدا
رفتیم خریـد ...
ولی یک کلام با هم حرف نزدیم!
هم من خجالت میکشیدم هم محمد،
هرکاری بود با خواهرم هماهنگ میکرد
فردای همان روز عقـد کردیم ...
محمد با لباس سپاه اومد،
من هم با یک چادر و لباس سفید
نشستم سرِ سفره عقـد
یک سفره سـاده؛
نان و پنیر
سبزی، میوه
و شیرینی...
عقد که کردیم، اذان ظهر بود
وضو گرفتیم، رفتیم مسجد ...
به نقل از: همسر شهید
#شهید_محمد_اصغری_خواه🌷
فرمانده گردان کمیل لشکر ۱۶ قدس
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊