دعای جوشن کبیر.pdf
694.3K
✧✦•﷽ ✧✦•
#متن_کامل
#دعای_جوشن_کبیر
دعای سفارش شده برای شبهای قدر
اگه امشب چشماتون بارونی شد دلتون شکست خادمین سنگرشهدا هم دعا کنید🙏
#التماس_دعا
@sangarshohada🏴
YEKNET.IR -motiei-shab-20-Ramezan.mp3
2.95M
🎧 #بشنوید🎧
🔳 #شهادت_امام_علی (ع)
🌴علی ای ساقی کوثر علی مولا
🌴امیرالمومنین حیدر علی مولا
🎤میثم #مطیعی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
امشب . . .
شب قدر است و یقین میبخشی
با ذکرِ «حسین» و اشک و آه آمدهام
#یاقدیم_الاحسان
#بحقالحسین_الهی_العفو
j๑ïท ➺ @sangarshohada🏴
جزء بیست و یکم.mp3
4.09M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء بیست ویک قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✹﷽✹
ماجراے تیغ زهرآلوده
را باور مڪن
#پهلوان بدر را یڪ
میخ ڪوچڪ ڪشتہ است..😭
▪️شهادت مولا امیرالمومنین
علی ابن ابی طالب( علیه السلام) تسلیت باد▪️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
#رمضانے ترین شهید علوے
راز بیست و یڪ چہ بود سید...؟؟؟
در ۲۱ #رمضان آمد
و در ۲۱ #رمضان رفت...
#شهید_سید_علے_دوامے🌷
#سالروز_ولادت_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#کلام_شهید
خدایا
میگویندبزرگ ترین شڪست ازدست دادن ایمان است
بصیرتے بہ من عنایت ڪن ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار،شرمنده ے شهدانشوم💔
#شهید_محمد_امین_کریمیان🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
● روحیه شهادت طلبی جواد، منوط به حضورش در سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت،فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.وقتی تیر به ران پایش اصابت کرد،به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت: منتظر شهادت من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب امام زمان شهید شویم.
● وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی صهیونیسم جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.
●خاطره ای از #آقای_احمدیان همین امسال در طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: تهمت، فحش، کنایه، نیش و ...آخرشم ان شاءالله گلوله. و رفت...
✍راوی: همرزم شهید
#شهید_جواد_محمدی🌷
#سالروز_ولادت
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_خلیل_تختی_نژاد
#شهید_۲۴ساله_ای_که_فرمانده_بود
🔻بعضی ها می گویند شهادت همت است و عدهای قسمت، اما نه فقط دعوت است.
⭕️در آخرین مرحله که راهی سوریه شد و در حالی که ۲۴ ساله بود ۱۴ خرداد سال ۹۷ همزمان با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان پروانه وار سوخت و به شهادت رسید.
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هرکه آمد
به تماشای تو
بـی دل برگـشـت ؛
دلربایی هنرِ شاهنجف میباشد ...
#صلیالله_علیک_یاعلیبنابیطالب
#پاسـدار_مدافـع_حـــرم
#شهید_حجت_اصغری
#ایوان_نجف_اشرف
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #سرّ_سر
✍نویسنده: نجمه طرماح
● #خاطرات_شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#قسمت_شصت_یکم
زهرا به هم ریخته بود. شب شده بود و خانم ده بزرگی هنوز خانه ما بود. از علیرضا هم که خبری نبود، سوال هایش را هم بی جواب گذاشته بودم و آشفتگی هایش بیشتر از این بود که چند دقیقه پیش گفتم "بابا توی عملیات مجروح شده بود بطور مستقیم به پاش خورده و شکسته"
«شما که گفتید قلبش ناراحته مامان اگه چیزی شده به من بگید. علیرضا چرا تا حالا خونه نیومده؟
"علیرضا هم میاد با عمود بیرون هستند یک کاری عمود داشت گفت من باهاش میرم"
خب بابا چی؟ "بابا الان کجاست؟
"گفتم که مادر هنوز برنگشته ولی براش میگردانند"
خانم ده بزرگی کلی سفارش بچهها را به من کرد و سفارش من را به آنها و رفت شب را به صبح رساندند تا فردا چه برایمان رقم بخورد.
هفت و نیم صبح با شلوغ شدن خانه دختر ها قید سر کار رفتن را زدند. پشت سرهم بی فاصله ماشین ها می رسیدند و مهمان ها وارد خانه می شدند اولین گروه عمو اسدالله وزن عمویشان بود، بعد از آنها هنوز خوشامدگویی ایشان تمام نشده بود که همکار های پدر یا الله گفتند و آمدند توی خانه این جا بود که طاقت ایستادنم رفت و از پله ها بالا رفتم و نشستم توی اتاق دختر ها. زهرا و فاطمه هم آمدند با سوالی که جوابش روشن بود،
" مامان اینها برای چی اینجا آمدند؟ آغوشم را برایشان گشودم گریه میکردم" باباتون به آرزوش رسید"
خودشان را انداختند توی آغوش من. فاطمه سرش را روی زانویم گذاشت
" بابا شهید شده؟ چرا به من نگفتی مامان؟
"الان گفتم زود تر از این نمی تونستم"
پس این چند روز دندون درد و معده درد و سر درد هاتون بهانه بود؟ بی حوصلگی ها" و بیخوابی ها را چطور تحمل کردید؟ چطور دوام آوردید؟
شانه هایم می سوخت، قلبم هم. آرام نمی شدند. صدای همهمه مردم توی خانه پیچیده بود دستهایم را بالا بردم و از ته دل گفتم یا حضرت زینب کمکم کن صبر زینبی بده که بتونم آرومشون کنم.
دستم را روی سرشان کشیدم و مثل کودکیشان به خودم چسباندمشان. خدای من آن لحظه شاهد بود که چه آرامشی در وجودم نشست زبانم گویا شد. بر خودم مسلط شدم با اشک هایی که تمامی نداشتند سرم را نزدیک سرشان بردم "یادتونه تنها دعای پدرتون چی بود؟ زهرا یادته هر وقت برای سحری بلند میشدی هر وقت صدای اذان توی خانه می پیچید می گفت برای بابا دعا کنید شهید بشه؟ فاطمه یادته میگفت دعا کنید اسیر رختخوابم نشم؟
خودش خودش خواست. خودش از خدا طلب کرد.
خودشان ترجیح دادند که کنار مهمان هایی باشند که به احترام بابا آمده بودند گریه اما نشان میداد آمدند و توی پله ها نشستم خانه در این فاصله شلوغ شده بود"
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊