eitaa logo
سنگرشهدا
7.2هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امروز چهارشنبه ۲۵تیر ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان کنیم وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
. مردان خــدا چہ با صفــا می‌روند دلبــــاختہ در راه خـدا می‌رونــد گویے کہ رسیده حڪم آزادیشــان خندان لب و با میل و رضا می‌روند 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
○هر ڪس‌ خدا‌ را در مسیر پُرپیچ‌ و خم‌ دنیا فراموش‌ ڪرده آدرس‌ را به‌ او بدهید... ○این‌ خاڪ‌ پاڪ‌ دلها را ڪربلایے‌ مے‌ڪند... و ڪوتاه‌ترین‌ راه‌ تا خداست... j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
○ابتدا که به جبهه رفته بودم.یک روز درصف غذاایستاده بودیم تابه غذاخوری برویم وغذابخوریم. ○یک نفرازنیروهایی که توی صف بودبه من گفت: «آن فردی که جلوی شما است و دارد غذامیگیرد فرمانده پایگاه،هاشم ساجدی است.» من خنده ام گرفت! ○گفتم :مگر برای آنهاتوی اتاقشان غذانمی برند؟ گفت:اگر کسی بخواهد از آشپزخانه برای ایشان حتی نان خشک وپنیر ببردتاتوی اتاقش غذابخورد،ناراحت میشود. 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
❤️ باعشق حسین هرکه سروکارندارد؛ بیچاره وتنهاست خریدار ندارد ما جیره خوران سر این سفره فیضیم؛ جز با غم وصلش دل ما کارندارد ✍متن: j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ○اونایی که میگن نه به اعدام ضدانقلابها جواب این میتونن بدن!؟ j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی ‌● ●نویسنده :مجیدخادم گروه دیگر آن طرفتر به شدت می‌خندیدند. یکی داشت می‌گفت:« آقا ما تازه دیشب فهمیدیم خمپاره چیه!! و اینکه میگن ترکش میاد یعنی چی؟ یکی دیگرشان وسط قهقهه ها می‌گفت:« دیشب ما هی دیدیم صدای سوت که میاد، فرماندمون شیرجه میزنه روی زمین، گفتیم بنده خدا ترسیده خل شده، تازه صبح فهمیدیم قضیه ترکش و اینا چیه...» خاطرات عملیات ( عملیات ثامن )را برای هم می گفتند، که یک نفر بلند شد روی سنگری به اذان گفتن. وسط نماز که بودند ماشین سیمرغ تدارکات به خط نزدیک شد و برای بچه ها غذا آورد‌ بعد از نماز ناصر غذا گرفت و آمد کنار خاکریز نشست هنوز شروع به خوردن نکرده بود، محمد کیومرثی همراه دو اسیر عراقی از خاکریز پایین آمد و رسید به ناصر. _«نگاه آقای عدومی، من این دوتا رو گرفتم .این تیربار و تیرا هم دستشون بود. و نوار تیرها را ضربدری بسته بود روی سینه‌اش و تربار ژ۳ هم توی دستش بود «غنیمته» _آفرین پسر بارکلا! پس تو تا آخر ماموریت با همین تیربار بشو تیربارچی گروهان ما . _رو چشم آقا ناصر. ناصر نشاندشان و غذا گرفت و برایشان آورد .داشتن غذا می‌خوردند که انفجاری مهیب وسط جمع شان سینه خاکریز را لرزاند . یک لحظه که گرد و خاک کمی فرونشست ،هرکسی پرت شده بود یک طرف. ناصر به هوش آمد. ولی موج گرفته بودش، و نمی دانست دارد چه کار می کند. تمام بدنش پر شده بود از خون و تکه‌های گوشت‌ .انگار سطلی از خون رویش خالی کرده باشند. این طرف و آن طرف می دوید و دست می کشید روی بدن و سر و صورتش تازه پشت لباس سبز شده بود و ریشه تنُُکی در آورده بود که از توی سرخی خون پاشیده و مالیده شده روی صورتش نخ بیرون زده بودند. فرهاد از آن طرف دوید و گرفتش محکم توی بغل تا آنکه آرام شد. ایستاده سرش تا شانه های فرهاد بود .هنوز هم دست لرزان را می کشید روی بدن خودش کمی آرام شد به کندی از آغوش فرهاد جدا شد. پیراهن خاکی رنگ فرهاد هم از خون های روی پیراهن ناصر لکه لکه سرخ شده بود ‌ _جاییم خورده آقا فرهاد؟! _هیچ جات .سالم سالمی .مورد گرفته بودت. ناصر ناگهان دوید سمت جایی که نشسته بود .چیزی نبود روی خاکریز رفت. دید آن طرف خاکریز بدنی نصف شده فقط به خون که از شکم به پایین ندارد افتاده گفت :«آقا فرهاد اسیر ها» آن وقت دوید بالای سر پیکر ،نوار تیر ضربدری روی سینه خونین را شناخت. انگار گلوله تانک مستقیم به شکمش خورده بود یا چیزی توی همین مایه ها. فرهاد بچه ها را صدا زد تا بیایند جسد را ببرند و همراه ناصر برگشت این طرف خاکریز . ناصر که از دور تانکی را دیده بود با انگشت اشاره کرد و گفت:« ببین ببین دارن میزنن!!! _«ها تازه ندیدی اون سمت چه خبره ؟!اینجا که هنوز خبری نیست» صدای انفجار گلوله تانک دیگری کمی آن طرف‌تر. فرهاد و ناصر دراز کشیده بودند روی زمین. تانک‌های عراقی پاتک کرده بودند و بچه‌ها تا به خودشان بیایند و آزادی جی زنها شروع کنند،غافلگیر شده و نصف گردان مجروح و شهید شده بودند. کم کم سر و کله هواپیماهای عراقی هم پیدا شد و کمی بعد هلیکوپترهای ارتش به کمک آرپی جی زن ها آمدند.آتش دوباره شدت پیدا کرده و درگیری اصلی انگار تازه شروع شده بود. دم عصر. فرهاد بای بیسیم پشت خاکریز بود و ناصر بچه‌ها را از این طرف و آن طرف جمع می کرد و می فرستاد توی سنگر ها. «فعلاً باید بمونیم خاکریزها را حفظ کنیم تا نیروی جایگزین برسد» فردا صبحش رسیدند. گردانی تازه‌نفس از بچه های بسیج و ارتش که خط را تحویل گرفتند. گردان عملاً متلاشی شده از درگیری‌های شدید تمام روز و شب گذشته برای استراحت و بازسازی به عقب فرستاده شد. ادامه دارد..✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 6 📿 7 📿 10 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
instagram.com/_u/sangareshohada.official سلام دوستانی که اینستاگرام دارید پیج سنگرشهدا رو فالو کنید..ممنونم 🌹🌹
🍃🌸 🌸🍃 52 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
✍امروز پنجشنبه ۲۶تیر ⇦ به عشق 💔 عهدمی بندم که به کمک ایشان وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه تقدیم میکنم☺️ ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم..🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هر وقت خواستے ... اقتدار و صلابت ، توام با مهربانے را در چهره یڪ مرد ببینے چشمــــانت را بہ حاج ابراهیم همّت بدوز ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊