eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 باید گذشـت از این دنیا به آسـاني ... 💔 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
: هنرمند بايد اهل درد باشد و اين درد نہ تنها سرچشمہ زيبايے و صفاے هنری، بلڪہ معيار انسانيت است آدم بی‌درد هنرمند نيست ڪہ هيچ، اصلاً انسان نيست ว໐iภ↬ @sangarshohada
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 💠اولین بازجویی جهت ادامه مسیر باید از کنار نیروهای عراقی که به خط گسیل می شدند می گذشتیم ، زیرا منطقه مین گذاری شده بود و رفت و آمد فقط از مسیری که پاکسازی شده و با نوار سفیدرنگی مشخص شده بود امکان پذیر بود. بالاجبار حدود صد متری را از کنار سربازان دشمن عبور داده شدیم. هر کدام به کرم و لطفشان ما را نوازش کردند. دستانمان بسته بود ولی چشممان باز بود یکی با قنداقه سلاح ، یکی با مشت و لگد ، دیگری سیلی و اکثرا آب دهان این یکی از همه زجرآور تر بود. اولین سنگر ، ما را تحویل گرفتند توقفی کوتاه و تحویل سرباز دیگری دادند. فکر کنم از اینجا به بعد با خودرو منتقل شدیم . رسیدیم سنگر فرماندهی میدانی اولین بازجویی ، درخواست مشخصات خود - تیپ و لشکر - گردان و گروهان و... اطلاعات محرمانه ای نبود از اینجای داستان چون هر کدام بصورت انفرادی بازجویی می شدیم لذا برخوردها و مشاهدات متفاوت است و آنچه در پی می آید. مشاهدات شخصی بنده می باشد و از منظر دوستان دیگر ، قطعا اتفاقات بصورتی دیگر رقم خورده است . مترجم که به زبان فارسی تسلط داشت در حین بازجویی گوشزد کرد که اگر دروغ بگوییم کشته خواهیم شد لذا قبل از خروج از سنگر چشمهایم که باز بود بسته و گفت : ما می دانیم که دروغ گفته ای و تو را خواهیم کشت. با سکوت و بی تفاوتی رساندم که بکشید مهم نیست. نه اینکه خیلی شجاعت نشان داده باشم. از نگاه خودم ما دیگر مرده بودیم ، فقط نفس می کشیدیم. می دانستیم لحظات بدی در انتظارمان است. احساس می کردیم این اتقاقات همه خواب و رویاست. ما 16-17 سال بیشتر نداشتیم. بازوهای مرا گرفت و بلند کرد گذاشت روی یک بلندی. لحظاتی سکوت کرد. منتظر شلیک توی سرم بودم . لحظه ها به کندی می گذشت. با دست روی سینه ام گذاشت و فشار داد افتادم داخل خودرو روی سر و کول بقیه بچه ها. بنا به نقل دوستان با همه به این شیوه برخورد کرده بودند . ماشین حرکت کرد. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿13 📿 14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 ‌🌸🍃 113 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
نگاه را مے رباید ...!!! هر آن ڪس ڪه زیباست و تو زیباترینیے اے شهید...!! 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
📝روایتی داستانی برای لحظه ثبت این تصویر: آقایون فرمانده دل بدید دیگه یه عکسِ ها! برادر همت دقت کن برادر _من حواسم هست هادی منو میخندونه برادر خرازی دل بده حواست کجاست؟ _احمد متوسلیانم تو عکس بود خوب بودا, صبر می‌کردیم یِکم ایشالا عکس بعدی برادر رشید بیا تو کادر آقا جان _باشه باشه برادرا اون پایین دل بدید بعدا میشه بحث کرد _باشه آقا شما عکستو بگیر جونم حاج احمد کاظمی با این لبخند، بقیه هم مثل شما دل داده بودن الان عکسو گرفته بودیم _عزیزی؛ اینا جنبه ندارن بگیر شما [خنده] بردار باقری لبخند بزن آقا عکسه‌ها.. _اقا بگیر عکستو کار داریم عملیات رو زمینه مهدی باکری: _آقا برای تلوزیونِ یا رادیو؟! [خنده جمع] شما امر کن حاج مهدی _میذاشتیم حمیدم میومد تو راه بود... می‌گیریم بازم حاجی می‌گیریم آقا گرفتما, برادر محسن, برادر صفوی و... یک دو سه 📷 عکس یادگاری فرماندهان سال ۱۳۶۲ قبل از عملیات خیبر @sangarshohada🕊🕊
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا آقا ابراهیم الگو دختر ارمنی می‌شود⁉️ از شهدای دفاع مقدس شهید مورد علاقه ام است خیلی حرف قشنگی ها، خدا دوست نداشت گمنام باشد وقتی تو به دنبال گمنامی هستی خدا جایگاه تورو در دلها هزار برابر می‌کند.. 📎پ ن :کتاب مطالعه شود حتما.... معروف به سردار کانال کمیل، شهیدی که پیکر مطهرش سالهاس جاویدالاثر است🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 . 📞 بعضی پیام ها فقط مختص زمان و مکان خاصی نیست ، یه عمر باید گوش داد ، مثل پیام شهدا ، واضح است ، اطاعت محض از ولایت فقیه و گوش به فرمان رهبر بودن....بماند که امروز هر کس این پیام را هر جور که میلش بکشد تفسیر میکند... . 📎پ ن: کاش این پیام حسین خرازی هر روز در هییت دولت پخش می شد...آهنگ زنگ گوشی وزرا بود...تو مجلس میزاشتن...قبل از برجام و این هشت سال تو رسانه ملی پخشش میکردن...کاش امام چه چیزهایی فرمود و بعضیا گوش نکردن... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
باید یـادمان بـماند.. سختی سنگرهای کمین را... هـور را... ، نیـزارها را... و رزمنـده ها را... که مبادا کنیم مدیون کسانی هستیـم ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 💠 سنگر فرماندهی رسیدیم سنگر فرماندهی چشمها را باز کردند . سنگری مجلل و بزرگ که با چوب های زرد رنگ تزیین شده بود. اصلا باور نمی کردی در منطقه جنگی هستی . افسری که در حد فرمانده لشکر بود دائم پشت بیسیم با صدای بلند داد می زد و فرماندهان را امر و نهی می کرد. این صحنه را بارها در فیلمهای جنگی خودمان دیده بودم . چقدر شبیه بود. آیا آنچه می دیدیم فیلم بود. فرمانده نزدیک آمد. زیاد بازجویی نشدیم. یکی از دوستان گوش مرا که خون ریزی داشت نشانش داد به نیت اینکه معاینه و درمان کنند. فرمانده نگاهی انداخت و چیزی گفت . از داخل سبد میوه به هر نفر پرتقالی تعارف کرد. دستمان بسته بود. افسر دیگری آن را داخل جیب جلوی لباس ضد شیمیایی که تنمان بود گذاشت . از سنگر که خارج شدیم سربازان پرتقال را بین خودشان تقسیم کردند. یکی از آنها پلاک شناسایی که به گردن داشتم کشید و جدا کرد . گفت : ها مفتاح الجنه؟ یعنی این کلید بهشته ؟ سرباز دیگری لباس ضد شیمایی که شبیه کاور بارانی بود پاره کرد و گفت : کیمیاوی . کیمیاوی ، یعنی شیمیایی. بعد از ساعتی بوسیله خودروی آیفا که مخصوص حمل بار و نقل و انتقال نیروست به پشت خط منتقل شدیم . درطول مسیر گاه گداری گلوله ای که از طرف ایران شلیک می شد به زمین می خورد. مسیر تقریبا طولانی بود و جاده خراب. احتمالا به خط سوم دشمن نزدیک می شدیم اینجا دیگر از سنگر خبری نبود و بیشتر در چادرها مستقر بودند. پس از توقف آیفا با دست و چشم بسته از آن بلندی ما را پرت کردند پایین. روی پا هم که پایین می آمدی چون دست و چشم ، بسته بود آسیب می دیدی. به محض افتادن ، صدای چرخش کابلی در هوا را شنیدم که محکم به گردنم فرود آمد و دور گردنم پیچید . فریاد کشیدم . سر سیمی که از کابل بیرون زده بود قسمتی از پوست صورتم را زخمی کرد. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿13 📿 14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 22 📿 26 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊