#خاطرات_شهید
●یزد آن موقع کوچکتر بود. مردم بیشتر همدیگر را میشناختند. هرچه میشد همه جا میپیچید. محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبانها افتاده بود.
در یک روز دیدم دستهاش را حنا بسته. به مسخره گفتم «محمد! این دیگر چه کاری است؟»
گفت «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسهایها راحت بشَم. بگند اُمُّله. کاری به کارم نداشته باشند.»
#خاطرات_شهید
●تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. توی محوطهی بیمارستان صحرایی، برای خودم میپلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشمهایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. رفتم دنبالش. گفتم: «دکتر! شما چرا؟ کارهای مهمتر هست که شما انجام بدهید. این وظیفهی کس دیگری است.»
●لبخندی زد و گفت: «چه فرقی میکند. هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوانها میکنی. بچهها تشنهاند.»
📎سپیدجامهٔ آسمانی ، شهیدشاخص جامعهٔ پزشکی
#شهیددکتر_محمدعلی_رهنمون🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۴/۵/۷ یزد
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۶ نمازصبح ،بیمارستان صحرایی خاتمالانبیاء ، طلاییه ، عملیات خیبر
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#آقــای_من😍
○۳۱ سال رهبری ایران و در دهه ۹۰ استقامت و حکمت بی نظیر در برابر آماج تخریب ها و تهمت ها در کم کاری دولت ها.
📎بی نظیر هستی و بی نظیر برایمان بمان #روز_پدر_مبارک❤️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یادشان بخیر ؛
آنها که داوطلبانه با خونشان
انقلاب را واکسینه کردند ...
#نوجوانان
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#شهید_محمد_ایزدی 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
یادشان بخیر ؛ آنها که داوطلبانه با خونشان انقلاب را واکسینه کردند ... #نوجوانان #مردان_بی_ادعا #
#خاطرات_شهید
●مادر شهید محمد ایزدی می گوید محمد خیلی عاشق خدا بود ،یادمه که محمد وقتی بچه بود خیلی از تاریکی می ترسید شبها وقتی میخواست بیرون بره میبایست حتما باباش یا خودم همراش بریم .با اینکه سنش کم بود از همون بچگی همراه خودم بلند میشد روزه میگرفت و نماز میخوند و وقتی هم که مدرسه می رفت با دوستانش هم خیلی خوب و مهربان بود حتی زمانیکه به مدرسه راهنمایی می رفت دوستانش هم تشویق می کرد که به جبهه بروند ،
●وقتی از مدرسه می آمد درس و مشقش که تمام میشد می رفت رادیو را می آورد و سخنان امام را گوش می داد و از جبهه و حال و روز رزمنده ها خبر می گرفت من بهش می گفتم محمد مادر تو که بچه ای چکارت به جبهه ،می گفت مادر اگر من به جبهه نروم،دیگران و امثال من هم به جبهه نروند دیگر چه کسی از ناموس ما دفاع کند،دارن به دختران و مادران ما تجاوز می کنند،شما باید مادران دیگری که از رفتن پسرشون به جبهه ممانعت می کنندنصیحت کنید و به مادران شهدا دلداری بدی تا اسلام زنده بماندو من از حرف های پسرم شرمنده میشدم.
●طبق روال هر روز از مدرسه که می آمد درس و تکالیفش را انجام می داد و به بسیج محله می رفت وبعد از آنجا هم به فوتبال میرفت،یک روز که از مدرسه آمد مثل هر روز تکالیفش انجام داد و رفت ولی تا دیر وقت نیومد کم کم نگران شدم و از هر کس پرسیدم گفتن ما نمیدونیم کجاست پس رفتم پیش دوستش و قسمش دادم گفتم راستش بگو محمد کجاست گفت عصری رفته کرمان برای حضور در جبهه ،من خیلی ناراحت شدم و سریع اومدم خونه با برادر بزرگترش صبح زود رفتیم کرمان که وقتی رسیدم محل قرارگاهشون دیدم که به صف وایسادن و دارن سوار اتوبوس میشن که برن جبهه اومد جلو بوسیدمش گفتم چرا به من نگفتی،چرا بی خدا حافظی رفتی ،گفت مادر من ترسیدم جلومو بگیری به همین خاطر چیزی نگفتم
✍راوی :مادر بزرگوار شهید
#شهید_محمد_ایزدی🌷
●ولادت: ۱۳۵۰/۶/۱
●شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
نازد بہ خودش خدا کہ #حیدر دارد
دریاے فضائلے مطهر دارد🌸🍃
همتاے #علے نخواهد آمد واللہ
صد بار اگر کعبہ تَرَک بردارد🌸🍃
💞ولادت مولای متقیان حضرت علی «ع» مبارک باد."💞
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
📎رزمنده ضدگلولهٔ دفاع مقدس
🔺مجروحيتهاي هاشم كلهر مثل خودش عجيب و منحصر به فرد هستند. جراحاتي كه شايد هر كدامشان براي يك نفر رخ ميدادند براي هميشه او را از جبهه دور ميكردند. اصابت تیردوشکا به سر ، انفجارنارنجک ۴۰تکه در دست ، اصابت گلوله پدافتد به بدن ، هیچکدام هاشم را به شهادت نرساند.
🔺يكبار همراه مهدي خندان به سوي دشمن پيشروي ميكنند، عراقيها از اينكه دو ايراني با لباس سپاه آن قدر به آنها نزديك شدهاند تسليم ميشوند.
🔺اما تكتيرانداز بعثيها، هاشم را از دور نشانه ميگيرد و تا هاشم از جايش بلند ميشود، تير قناصه درست به صورت و فك و دهانش ميخورد؛ «هاشم غافلگير شد. نفهميد چه اتفاقي افتاد، فقط ناخواسته چيزي را قورت داد. شدت ضربه به حدي بود كه در جا چند تا از دندانهايش را بلعيد. بقيه هم از دهانش بيرون ريخت. 20 دندان هاشم همان جا ريخت. فك ثابت و متحركش هم در جا متلاشي شد.»
🔺همه این جراحتها موجب شده بود تا روزی هاشم به مادرش که به نماز ایستاده بود بگوید: «ننه من دارم جونمو، قسطی میدم. بخدا این مجروحیتهای من هرکدامش یک شهادته ولی من شهید نشدم.»
🔺پس از نماز، مادر به هاشم گفته بود: «خوب مادرجان هرچه خدا بخواد همان میشه» هاشم ادامه داده بود: «ننه بعد نمازت دستهایت را بلند کن به سمت آسمان و بگو خدایا من از هاشم راضیم توهم راضی باش .» مادر هم همین جمله را به زبان آورده بود.برای همین تا هاشم این جمله را شنید ابتدا کف پای مادرش را بوسیده بود و بعد یک پشتک کف منزل زده و گفته بود:دیگه تمام شد...
#سردارشهید_هاشم_کلهر🌷
#سالروز_شهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
روز مـــــرد روزی بـــــود
کہ پـــــدر از جنگ برگشت خانہ
امـــــا...
جورے ڪہ در #جیب جا مے شد
برگردن آویـــــزان...
#روز_مردان_واقعے_مبارک🌷
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_صدو_نود_و_سوم
🔆 برنامههای فرهنگی۲
ورود اولین جلد از کلام الله مجید به اردوگاه و استقرار آن در آسایشگاه سه برنامههای فرهنگی در بند یک را شدت میبخشد.
درمهر ماه سال ۶۶ جناب سرگرد خلبان یوسف سمندریان پس از گذراندن ۱۴ ماه اسارت درسلولهای انفرادی بغداد با در دست داشتن یک جلد کلام الله مجید وارد اردوگاه میشود و از آنجا که افسران و درجه داران در آسایشگاه سه اقامت دارند ایشان نیز به این آسایشگاه منتقل و از اقبال بلند ما این افتخار نصیب آسایشگاه ما میشود.
قرآن ذکرشده چاپ ایران و ترجمه الهی قمشهای همراه با کشف الایات بود که در بغداد به ایشان رسانده میشود.
یادم هست زمانی که وارد اردوگاه شد ما در حالت آمار نشسته بودیم و آماده انتقال به آسایشگاه بودیم.
بنا به نقل یکی از دوستان به هنگام حضور خلبان سمندریان در جمع بچههای بند یک عدنان با طعنه ایشان را چنین معرفی میکند ؛ "خلبان یوسف ، حزب اللهی ، مثل عبدالاکریم ، مثل فلان ، مثل فلان ...."
بعد از حضور در آسایشگاه ایشان با دو خلبان دیگر یعنی جناب سرهنگ محمد ابراهیم وارسته وجناب سروان خسرو ادیبی ملاقات و یکدیگر را در آغوش میگیرند و همچنین با سایر افسران نیروی زمینی و جمع آسایشگاه.
با ورود اولین کلام الله مجید به اردوگاه با تدابیر بچهها برای لحظهای قرآن روی زمین قرار نمیگیرد و ۲۴ ساعت شبانه روز بین دوستان و علاقمندان میچرخد
البته این برای اوقاتی است که وضعیت عادی بوده و بعثیها سختگیری نداشتند .
برای ساعات پایانی شب در مکانی مابین دو پنجره و دور از دید قرائت صورت میگرفت.
در ساعاتی که بیرون حضور داشتیم علاقمندان از آسایشگاه یک و دو بصورت نامحسوس به آسایشگاه سه مراجعه میکردند و طبیعتا این زمان محدود به آنها تعلق میگرفت.
بنظرم در آن برهه هنوز بند یک و دو جدا از یکدیگر در محوطه حضور مییافتند
بیشترین استفاده را دوستان در راستای حفظ قرآن کریم و رفع ایرادات انجام میدادند.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_وسی_سومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿📿 19 📿 20 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_907_666)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
279
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_جواد_الله_کرم
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#مــرد_بی_ادعا❤️
درست است #خونت در رگ من نیست اما 40 سال است در حق یک ملت پدری کردی..
○یک ملت فرزندان تو بودند باهر عقیده و باور..
○و امروز تو نیستی
یک ملت یتیم شدند و پدر خود را از دست دادند..
اما امروز روز توست.. روزت مبارک بزرگ مــرد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#روزت_مبارک_بزرگ_مرد🌷
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊
ڪودڪ است دیگر،
آغوش پدر مے خواهد
روز پدر است،
و قلب هاے ڪوچڪے ڪہ ...
غریبانہ
#رهبـــرم،❤️
پـــدرم
سایه ات همیشه مستدام..
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊
.
❤ دوسِت دارم پدر ...
.
فدای دل همه ی فرزندان شهدا...
تا ابد مدیون مردانگی پدرانتان ،
و صبوری مادرانتان و بی بابایی خودتان هستیم
#روزتان_مبارک_مردان_بی_ادعا🌷
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada🕊