eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 5 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_احمد_اعطایی 🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مرا بـالے است از #پـــرواز مانـده قدمهایی اسـت در آغـاز مــانده.. شـهیدان دستهـایم را بگیرید مــنم همراه از ره بـاز مانـده.. #شهید_میثم_مدواری #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊
میگفت چشمان شهدا بہ #راهے است ڪہ ازخود بہ یادگار گذاشتہ اند، اما چشم ما بـہ #روزے است ڪہ با آنان رو برو خواهیم شد.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃ اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو این قضیه برای اسفند سال 92 این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد...برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد که هنوز وقتی یادم میافته مو به تنم سیخ میشه و بغض گلوم رو میگیره صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد... یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت:اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی ما که خشکمون زد وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد... راوی :  از دوستان شهید 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ڪاش خنثی ڪردنِ نفس را هم ، یادمـــــان مےدادیـد مےگوینــــــد : آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد عاشـــــــــق مےشویم #عاشق_کہ_شدی_شهیـد_میشوی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#اطلاعیــہ
تمام زندگی را از تو دارم. مقام بندگی را از تو دارم رضا جان خادم کوی تو هستم. من این بالندگی را از تو دارم خدام بارگاه امام رئوف، به مدت سه روز در دهه ی کرامت مهمان شهرستان مرودشت می باشند. به همینمنظور برای اطلاع رسانی از برنامه ها و جشنهای این ایام، کانالی تشکیل شده است... ادرس کانال در برنامه گپ⬅️ https://gap.im/shajarmrv ادرس کانال در برنامه تلگرام⬅️ shajarmrv@ ادرس کانال در برنامه سروش⬅️ shajarmrv@
‼️ #قهرمان یوسف کرمی دو ساله که میره روستاهای دلگان سیستان وبلوچستان وکار میکنہ، البتہ ایشون چون فوتبالیست میلیاردی یامربی خارجی نیست وجریان رسانہ ای مثل عادل فردوسی پور نداره دیده نشد.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❤️مراسم دامادی پس از ۳۶سال فراق در معراج شهدا..! 💐مادر شهید "محمد عزیزی" امروز مراسم دامادی فرزندش را در معراج‌شهدا برگزار کرد. @sangarshohada🕊🕊
پرواز ڪردن ، #ربطے بہ بال ندارد... دل مے خواهد... دلے بہ وسعت آسمان... دل را باید آسمانے ڪرد...✨ خوشا آنانے ڪہ #بالے نداشتند ولے... راہ آسمان را یافتند... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣5⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 155 ـ نه خیر! این گالن مال یه گروهانه. تازه هر گروهان چندین قسمت داره؛ فرماندهی، مخابرات، تدارکات و... بعد از این سهم دسته شما... گفتم: «منو نگاه کن ببین چی میگم. من اینو به هیچ کی نمیدم! نه به گروهان، نه به گردان! یا همین جا گالن رو خالی میکنم رو زمین یا میبرم به سنگرمون!» تهدید بزرگی بود اما باورش نشد. گفت: «نمیتونی بریزی زمین» برای اینکه زهر چشم بگیرم در گالن را باز کردم و برش گرداندم! کمی نفت روی زمین ریخته بود که دادش درآمد: «نه! نه! نخواستیم... بردار ببر!» گالن نفت را با عزت و احترام به سنگرمان برده و یک جای خوب برایش در نظر گرفتیم. برای اینکه از پاتک و طمع دیگران هم در امان بماند به نوبت مراقبش بودیم! به جرئت میتوانم بگویم تنها کسانی که در اردوگاه شهدای خیبر از نظر چای در مضیقه نبودند، ما بودیم. در شرایط سخت اردوگاه چنین شلوغی هایی میتوانست تا حدی یکنواختی روزها را زایل کند. گرمای طاقت فرسای منطقه یک طرف و بیکاری و آموزشهای تکراری یک طرف. داخل سنگری به ابعاد دوونیم در سه ونیم، بیست و پنج نفر زندگی میکردیم، در طول روز از شدت گرما نمیشد بیرون سنگر ماند. در سنگر هم جا برای تکان خوردن نداشتیم. بارها اتفاق میافتاد خاکها از روی نایلونی که به سقف سنگر زده بودیم سُر میخورد و روی سرمان یا توی آب و غذایمان میریخت! شبها هم حکایت دیگری بود. جا آنقدر تنگ بود که بعضیها روی وسایل شخصی و لوازم تدارکات می خوابیدند، حتی روی یخچال! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣5⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 156 بچه ها اغلب نمازشان را به جماعت در نمازخانه گردان می خواندند. برای نماز شب هم پرواضح است که در سنگر جایی نبود. روزها به کندی می گذشت. چقدر آدم می توانست داستان بگوید و خاطره بشنود و فوتبال بازی کند؟! در کنار این همه، حضور اجباری در کلاسهای آموزشی واقعاً مکافات بود و تحملش سخت تر از سایر کارها. برای اینکه تحمل آن وضعیت آسانتر شود شلوغی میکردیم، مثل بچه مدرسه ای ها سربه سر هم می گذاشتیم، می خندیدیم و کاری میکردیم که مربی عذر ما را از کلاس بخواهد و خلاص...! یکی از مربیها همیشه به من اشاره میکرد که: «هر وقت این سید تو کلاس باشه بی نظمی میشه!» مرتب از من می خواست یا به کلاس نیایم و یا اگر می آیم بنشینم و بگذارم بقیه گوش کنند. تنها آموزشی که حتی نیروهای قدیمی هم آن را جدی میگرفتند آموزش ش.م.ر بود. آمادگی در هنگام حمله شیمیایی آنقدر مهارت میخواست که به نظرم سی بار تکرار آن هم کافی نبود. یکی از قسمتهای آموزش، ماسک زدن در عرض شش ثانیه بود حال آنکه بیشتر بچه ها در شش دقیقه هم نمیتوانستند ماسک بزنند. در این کلاسها صدا از کسی بلند نمیشد و همه چهارچشمی به مربی نگاه میکردیم. واقعاً سخت بود که به واسطه «بو» حمله شیمیایی را تشخیص بدهی و بلافاصله نفست را حبس کرده و در شش ثانیه ماسک بزنی، طوری که از هیچ منفذ دیگری جریان هوای آلوده وارد ریه هایت نشود! حرف بمب اتمی هم در کلاسها مطرح میشد. به ما گفته میشد، بمب اتمی در شعاع شصت تا صد کیلومتر همه چیز را منهدم می کند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 6 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_دادالله_شیبانی 🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
گاه گاهے... با نگاهے حال ما را خوب ڪن... خلوت این قلب تنها را ڪمے آشوب ڪن.. #شهید_رسول_خلیلی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
یک چفّیہ،چندتکہ استخوان آورده اند تحفہ ای از قد وبالای یلان آورده اند چون علی اکبرشتابان درشهادتگاه عشق اربااربایی، علی اصغر نشان،آورده اند #اللهم_الرزقنا_الشهادة ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
گاه گاهے... با نگاهے حال ما را خوب ڪن... خلوت این قلب تنها را ڪمے آشوب
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃ مقری داریم بنام الوارثین در فکه.اولین سالی که رسول را منطقه بردم، سال اول_راهنمایی بود..به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که بچه‌ها شب می‌آمدند در این قبرها راز و نیاز می‌کردند و نماز_شب می‌خواندند هوا تاریک شد و وقت اذان رسید. ما نماز مغرب و عشا را در تاریکی در آن منطقه خواندیم و پس از نماز دیدم رسول نیست.آنقدر دنبال رسول گشتم و بالاخره متوجه شدم که در داخل یکی از این قبرها رفته و چفیه را کشیده روی سرش و به سجده رفته و در حال گریه کردن است... : .یکی از ویژگی های بارز محمدحسن سر به زیری و عدم نگاه به نامحرم بود .. خلیل همیشه چشمهایش را از نگاه_به_نامحرم حفظ میکرد... ده روز قبل از شهادت پسرم، بعد نماز دعا می‌کردم که خدایا صحیح و سالم برگرده..یک دفعه به فکر فرو رفتم گفتم این همه ما ادعا می‌کنیم خدایا کاش ما در زمان امام_حسین(ع) می‌بودیم و در این راه شهید می‌شدیم یا بچه‌هامون به شهادت می‌رسیدند؛ چرا برای شهادت پسرم دعا نکنم؛ .گفتم خدایا اگر قسمتش شهادت هست من راضی‌ام به رضای تو .که بعد از این دعا یک هفته بیشتر طول نکشید که رسول شهید شد. 🌷 متولد : 20 آذر 1365 ...تهران شهادت : 27 آبان 1392 ...سوریه ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ایـن ها فقط #استخـــوان نیستنـد ایـن ها هویــــت مـن و تــــــوست.. تـاریـخ پـر افتخـار ایـن آبـادیســـت #سنـد مظلومیـت اســــت مظلومیــــت.. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💢پست اینستاگرامی حاج سعید قاسمی... @sangarshohada 🕊🕊
#شهـــــادت یعنے؛ زنـــــدگے ڪـــن، امــا! #فقط_برای_خدا... اگـــــر شهـــــادت میخواهید زنـــــدگے ڪنـــــید #فقط_برای_خدا... #شهیدرسول_خلیلی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
دلم هوای بقیع دارد وغم صادق عزاگرفتہ‌‌ دل من زماتم صادق دوباره بیرق مشکی بہ دست میگیرم زنم بہ سینه کہ آمدمحرم صادق ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣5⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 157 با شنیدن این حرفها می گفتیم: «این وسط ما دیگر چکاره ایم؟!» اطلاعاتی در مورد بمبها داده می شد که گرچه مفید بود اما تصور آنها هراس انگیز بود. در طول دوران جنگ به این باور رسیده بودم که نیروهای رزمنده بسیجی و پاسدار آموزشهای مرتب و مؤثری می بینند. با این حال قضاوتهای ناعادلانه عده ای که در شهر نشسته و در مورد جنگ اظهارنظر میکردند و ختم کلامشان ناشیگری نیروهای بسیجی و کثرت تلفات به خاطر ضعف آموزش بود، برایم زجر آور بود. در همه دوران جنگ، ضعف تبلیغاتی ما، زبون نشان دادن دشمن، تصرف یک تپه با یک الله اکبر توسط بسیجی ها و نبردهای ساده و سریع، تصویری ابتدایی از جنگ ایجاد کرده بود. ایجاد موانع گسترده چند کیلومتری و بسیار پیچیده، میدانهای مین وسیع، سنگرهای مثلثی شکل و... دلیل روشن این ادعا بود که دشمن بهتر از هر کس به قوت و توان فکری و رزمی نیروهای ما واقف بود و بر این اساس هر چه در توان داشت به کمک حامیان خارجی اش در جبهه در سر راه ما می گسترد. در اردوگاه کنار آموزشهای نظامی، آموزش عقیدتی هم داشتیم. اغلب وقتی بچه های دسته یکجا جمع بودند، مسائل دینی و احکام مطرح میشد. مثلاً بچه ها یک یک نمازشان را میخواندند تا اگر اشکالی در قرائت دارند، حل شود. برای تصحیح غلطها شخص خاصی در جلسه نبود، هر کس اطلاعاتی داشت میگفت و بقیه استفاده میکردند. در این جلسه ها برای اینکه بچه ها احساس راحتی بکنند و از اشکالات احتمالیشان خجالت نکشند، لازم بود جوی صمیمی در جمع حاکم باشد، ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣5⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 158 برای همین من و عبدالحسین اسدی با هر کس به لحن و ادای خودش حرف میزدیم و مزه پرانی میکردیم. معمولاً برای بچه های ترک زبان، صحبت کردن در جمع سخت بود به جز کسانی که اهل جلسه و یا قاری قرآن بودند و تعداد این قبیل نیروها نسبت به جمعیت رزمنده ها کم بود. بنابراین، من و اسدی با هر ادایی که بلد بودیم بچه ها را می خنداندیم و جو سنگین جمع می شکست. بچه ها از مجلس گردانی ما خوب استقبال میکردند. از همان جلسه ها بود که قضیه لورل و هاردی هم شروع شد، اسدی قبلاً در دو فیلم بازی کرده و با تئاتر هم آشنایی داشت. بیشتر وقتها که با مینی بوس از اهواز به دزفول می آمدیم، اول کرایه ماشین را که دوازده تا پانزده تومان بود، میدادیم و بعد برای اینکه مسیر یک ونیم تا دو ساعته را بیکار نباشیم اسدی دست به کار میشد و برای من و خودش نقش مینوشت. او قدبلند و کمی چاق بود و من در آن ایام خیلی لاغر بودم، شدیم زوج کمدی چاق و لاغر! رفته رفته بعضی کارهای لورل و هاردی را هم تقلید کردیم، او مرا «لورل» صدا میکرد و من او را «هاردی». عبدالحسین اسدی آدم باصفایی بود. با اینکه سن و سالش بیشتر از ما بود و حدود 35 سال داشت اما متواضع بود و خوب با جوانها تا میکرد. اهل بندر شرف خانه بود و میدانستیم یکی از برادرانش قبلاً شهید شده است. خلاصه در آن جلسه ها بچه ها نماز و احکامشان را یاد گرفتند، من و اسدی هم اسامی لورل و هاردی نصیبمان شد! آن روزها، مانورهایی که برای آمادگی نیروها انجام میشد سطح کیفی خوبی داشت. من مانورها را به اندازه عملیاتها مهم میدانستم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 7 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_ستار_محمودی 🌸🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊