eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
#رمان_محمد_مهدی 10 🔰 و حالا هفت سال از اون ماجرا می گذره و آقا هادی و همسرش دوباره روی همون نیمکت ه
11 💠 قال الصادق (ع) : لو ادرکته ، لخدمته ایام حیاتی . از امام صادق (ع) سوال کردند که آیا قائم متولد شده است؟ امام در جواب فرمودند ، خیر ، اما اگر زمان او را درک می کردم، تمام عمرم را به او خدمت می کردم 🔰 حاج اقا دید که شانه های اقا هادی داره تکون میخوره و دستهاش رو گذاشته جلوی صورتش تا اشک چشم معلوم نباشه. هادی دوباره به یاد نذری که کرده بود افتاد نذری که فرزندش رو باید در راه مهدوی تربیت می کرد، هدفی که فرزندش خادم امام عصر (عج) بشه 🌀 حاج اقا اون شب این روایت رو بیشتر برای مردم توضیح داد و به مردم نشون داد که کار برای امام زمان (عج) اینقدر ارزشمند هست که حتی امام صادق (ع) هم چنین آرزویی دارد. 🔰 اون شب خانم رحمتی شام مختصری تهیه دید، اعتقادی به شام خوردن مفصل نداشتند ، همیشه هم اقای رحمتی به اقا هادی و خانمش می گفت اولا روایت داریم هیچوقت شام رو ترک نکنین حتی یک لقمه ، ثانیا سعی کنید شام رو هم زودتر بخورین و هم سبک تر، تا بتونین به راحتی قبل اذان صبح بلند بشین و با خدا راز و نیاز کنین. شکم که پر باشه، هم احتمال داره نماز قضا بشه، هم اینکه عبادت واقعا حال نمیده ! راست هم می گفت اقای رحمتی، هم عبادت با شکم پر نهی شده، هم علم آموزی ✳️ از همون مسجد مستقیم رفتن طبقه پایین و شام رو چهار نفری با هم خوردن ، آخر شب که شد آقا هادی به همسرش گفت از شعبه مرکزی بانک یه نامه اومده که به کارکنان بانک ، 50 میلیون وام 4 درصد بدن، نظرت چیه؟ بگیریم یا نه؟ نرگس خانم گفت: چرا نگیریم؟ می تونیم برای آقا یه سیسمونی خوب و یه سری وسیله و لباس و... بگیریم. حتما درخواست بده و بگیر ، این هم لطف خداست که تو این موقعیت و زمان ، به ما مرحمت کرده 💠 قبل اذان صبح خروس اقای رحمتی شروع کرد به ندا سر دادن ! اعتقاد داشتن خروس حیوان خوبی هست،تو خونه باشه خوبه، اقاهادی و همسرش هم بلند شدن برای اقامه نماز شب، نیم ساعتی به اذان مونده بود، فرصت داشتن و کمی قرآن هم خوندن یه بار از حاج اقا عسکری شنیده بودن که ایشون مستقیما از ایت الله بهجت نقل می کردن که می فرمودند: از توصیه های استاد ما ، حضرت سید علی آقا قاضی (ره) این بود که نیمه های شب با حالت محزون ، قرآن بخونید بعد نماز صبح، اعمالی که نیت کرده بودن تا بچه به دنیا بیاد رو انجام دادن و اندکی استراحت کردند و بعدش اقا هادی رفت سر کار ✳️ طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه...
12 🔰 طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه پیرمرد کل بانک رو برداشته دقت کرد دید یکی از اعضای مسجد محل خودشون هست که اتفاقا پدر شهید هم هست و در ماه مبارک رمضان ، ادعیه ماه رو با صدای قشنگ و محزون خودش می خونه 🌀 پیرمرد داد میزد و می گفت : مگه نگفته بودین آخر این ماه درست میشه؟ پس کو ؟ چرا الان بازی در آوردین؟ میگین اعتبار ندارین؟ پس این همه پول چیه؟ چطور برای خودتون اعتبار و بودجه دارین؟ به ما بدبخت بیچاره ها که میرسه میگین پول ندارین... خدا نگذره ازتون، خدا... یهو قلبش گرفت ، همونجا کف بانک افتاد پایین، چند نفر از مشتری ها گرفتنش و روی صندلی نشوندنش، یه لیوان آب دادن دستش و کمی به صورتش پاشیدن ، حالش کمی بهتر شد چشم هاش رو که باز کرد، حاج هادی رو دید که داره با لبخند بهش نگاه میکنه ❇️ گفت چی شده پدرجان؟ چرا عصبانی میشی؟ نا سلامتی من اینجا کار می کنم، هم مسجدی ، هم محله ای ، بگو مشکلت رو برطرف میکنم انشالله ✳️ پیرمرد و هادی کنار رئیس بانک بودن ، پیرمرد گفت خوبی پسرم؟ اصلا حواسم نبود شما اینجا کار می کنی، آقای رئیس بانک این چه وضعیه؟ شما بمن قول داده بودین که تا آخر این ماه وام من جور میشه، پس چرا الان میگین اعتبار نیست؟ چرا میگین نمیشه؟ رئیس بانک گفت دست ما نیست حاج اقا، از مرکز به ما دستور دادن، من شرمنده روی گل شمام پیرمرد گریه کرد ، با اون سن و سالش ، جلوی چندتا کوچیک تر از خودش داشت گریه می کرد 💠 هادی گفت پدر جان ، وامت خیلی ضروری بود؟ برای چی می خواستی؟ گفت از ضروری هم ضروری تر ! برای جهزیه دخترم می خواستم، اگه الان وام نگیرم معلوم نیست چندماه دیگه قیمت ها چقدر بره بالاتر ، خودتون که می بینین قمیتها چطور هر روز دارن سر به فلک می کشن ✳️ تا گفت جهزیه ، هادی دلش ریخت خودش این درد رو قبلا برای خواهرش کشیده بود، وقتی دقیقا خودش می خواست برای خواهرش وام جور کنه، اما نشد و خواهرش شرمنده خانواده شوهر شد و با چشم گریان عروسی گرفت تو این فکرها بود که صدای پیامک موبایلش اونو سر جا آورد پیامک رو که خوند ،دید دیگه اصلا ذره ای مکث جایز نیست، سریع به پیرمرد اشاره کرد و گفت وام شما جور میشه تا اخر هفته ، غصه نخور شماره کارتت رو بده ، خودم وام رو به کارتتون می ریزم، اقساط وام و... هم خودم بهتون خبر می دم به هر حال شما پدر شهید هستید ، بالای سر ما جا دارین، من وام شما رو درست می کنم پیرمرد که همینطوری هاج و واج مونده بود گفت چطور؟ همین الان همکار شما گفت نمیشه که هادی گفت، نه حاجی جان، اتفاقا تازه پیامک اومد از مرکز که میشه ! درست شد، ضامن هم نمیخواد ! من تا آخر هفته وام رو می ریزم، شما هم اقساطش رو پرداخت کنین 🌀 انگار دنیا رو به پیرمرد داده بودن... پیرمرد با کلی دعا و تشکر رفت ، هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تنظیف و شست و شوی گنبد مطهر امام رضا(ع) همزمان با علیه السلام 🕊ای صفای قلب زارم 🕊هر چه دارم از تو دارم (ع)✨🌺 🌺 @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
در خط جهاد همیشہ گمنام شدند با ذڪر حسین و زینب آرام شدند اینان نہ فقط مدافعاڹ حرم اند امروز مدافعاڹ اسلام شدند 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یـ‌ا مـ‌وسـ‌ی بـ‌ن جعـ‌فـ‌ر💚 قـ‌َدَمِ‌نـ‌ُوْ‌رِسـ‌ْیـ‌دِهْ‌مـ‌ُبـ‌ٰارَکْ‌اَسـ‌ْتْ‌آقـ‌ٰا... پـِ‌سـ‌َرَت‌ْآبـــِ‌رْویِ‌کــ‌ِشـْ‌ـ‌وَرِ‌مـ‌ٰاسـ‌ْتْ (ع)✨🌺 ✨🌺 @sangarshohada 🕊🕊
السلام‌علیک یا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) آنها گرفتند از مشهدت رزق شهادت را ... شهید اسماعیل جعفری زاهد شهید حسین اسلامی تبار شهید نصرالله حیدریان شهید محمدرضا بوجار @sangarshohada 🕊🕊
دیدیم در نگاه بلندِ کبوتران ؛ در این حریم اوج اسارت رهایی است ... @sangarshohada 🕊🕊
درباره ی مصرف و استفاده از کالای ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند حساسیت زیادی داشت.کوچکترین وسیله خانه و اقلام مصرفی را سوال میکرد که ایرانی باشد. من به ایشان می گفتم که تشخیص خرید کالای ایرانی سخت است ولی شهید نریمانی تاکید میکردند باید هرجور هست متوجه شویم!خرید کالای ایرانی اهمیت زیادی برای کشور دارد و اصلا کیفیت را در نظر نمیگرفت و فقط به دنبال استفاده از کالای ایرانی بودند.... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#خاطرات_شهید درباره ی مصرف و استفاده از کالای ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند حساسیت زیادی
🔷بارآخر یک ماهی بود که می‌خواست برود سوریه. ساکش را هم آماده کرده بود ؛اما جور نمی‌شد که برود. دو سه روز قبل از اینکه برود به من گفت: «شما و مادرم به من دل بسته‌اید و نمی‌گذارید که من بروم وگرنه تا به حال رفته بودم.» 🔶 من گریه کردم و گفتم: «نه به خدا قسم من این‌طور نیستم. 'من واقعاً از ته دل می‌گویم از تو دل کندم. 'مادرت هم اگر چیزی می‌گوید، به‌خاطر اینست که شما فرزندش هستید. 🔷دلش نمی‌آید که می‌گوید ناراحت است وگرنه چه راهی بهتر از شهادت. مادرت هم دلش نمی‌آید که فرزندش به داخل خیابان برود و اتفاقی برایش بیفتد و از بین برود. چه بهتر که شهید بشود.» 🔶همان‌جا هم گریه‌هایم را کردم و هم حرف‌هایم را با او زدم و گفتم: «از طرف من خیالت راحت باشد. من اصلاً در نظر ندارم که تو را به‌سمت خود بکشانم و برای خودم نگه دارم، چون می‌دانم تو برای این دنیا نیستی». 🔷محمود می‌گفت دوست ندارم صدای گریه‌تان را نامحرم بشنود/ با شهادت به آرزویش رسید.... 🔶پسرم، محمد هادی دوسال و نیمه است و هنوز شهادت پدرش را درک نمی‌کند و متوجه نمی‌شود. خیلی به پدرش عادت دارد. پدرش خیلی با او سر و کله می‌زد. شب که از سر کار برمی‌گشت اکثر وقتش را با محمد هادی می‌گذراند و دیگر شب‌ها من خیالم از بابت پسرم راحت بود که پیش بابایش است. 🔷 آقا محمود هرجا هم می‌خواست برود محمدهادی را هم با خود می‌برد. قبل از رفتنش به سوریه گفت: «من از هر دوی شما دل کندم.» امیدوارم خدا کمک کند بتوانم او را همان‌طور که پدرش می‌خواست تربیت کنم. 🔶همیشه به من و خواهرانش می‌گفت اگر من شهید شدم دوست ندارم صدای گریه و زاری‌تان را نامحرم بشنود، به همین خاطر هرطور هستید در تنهایی‌ها غم خود را خالی کنید". الآن خیلی خوشحالم که همسرم به آرزویش یعنی شهادت رسیده است. ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#رمان_محمد_مهدی 12 🔰 طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه
13 💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟ من تا حالا ازت دروغ نشنیدم پشت سرت نماز می خوندم برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟ از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کی به جای رئیس ، به دست کارمند میرسه؟ جریان اون پیامک چیه؟ ✳️ هادی گفت چشم رئیس جان ، امان بده ! دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم بهش گفتم امروز اقدام می کنم اومدم پیش شما برای پرکردن فرم درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد از طرف خانمم بود پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟ منم دیدم الان وقتشه ، الان بهترین فرصت هست، این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟ هادی: خب معلومه دیگه اقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید ، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون چون نیازش بیشتره اشکالی داره؟ رئیس: خب ... خب... نه ، اصلا ، چه اشکالی ، صلاح کار خویش ، خسروان دانند اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری هادی: من اره، نیاز دارم اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشالله به دنیا میاد می خواستم ولی کار این پدر شهید فوری تر هست، این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام 50 تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه به قول سعدی : همان کس که دندان دهد ، نان دهد همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه ، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه 💠 هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه همه چی طبق روال عادی من وامم رو می گیرم ، با اسم و مشخصات خودم فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم رئیس : خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود ✳️ هادی بعد ظهر رفت سمت خونه تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد ....
14 🔰 وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد چی شد هادی جان؟ ثبت نام کردی برای وام؟ 💠 هادی: اره ، اسم نوشتم، قراره تا اخر هفته هم پولش جور بشه و بره حساب یه نفر دیگه 🔰 نرگس خانم از تعجب چشم هاش گرد شده بود و گفت یعنی چی؟ حساب یه نفر دیگه چیه؟ حساب کدوم نفر؟ 💠 هادی خندید و گفت : ای بابا ، خانم جان شما که در بند مال دنیا نبودی ، مگه ما ندار هستیم؟ خداروشکر استخدام هستم و درامد خودمون رو هم داریم، این وام نشد یه وام دیگه، خدا بزرگه، تو کار دیگران رو راه بنداز خدا خودش جبران میکنه به قول معروف : تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز 🔰 نرگس خانم : نه ، منظورم مال دنیا و این حرفها نیست، خب وام رو به کی دادی و به چه نیتی؟ اون هم تو این شرایط که برای بچه مون باید وسیله می گرفتیم و.. 💠 هادی : اتفاقا منم دادم به کسی که میخواد برای بچه خودش وسیله بگیره، اما بچه اون با بچه ما فرق داره ، بچه اون کسی رو جز پدرش نداره و این پدر باید جهزیه دخترش رو تامین کنه اما بچه ما ، دو تا پدربزرگ و دوتا مادربزرگ داره، اونها قطعا برای خرید وسایل نوه خودشون دست بکار میشن نترس دادم به یه پدر شهیدی که دنبال وام بود برای جهزیه دخترش مطمئن باش خدا جبران میکنه 👈 اون شب نشنیدی که حاج اقا عسکری روایتی رو می خوند که امام معصوم فرمودند شیعیان ما را هنگام مراقبت از نماز اول وقت و کمک به برادران دینی خود ، آزمایش کنید حالا منم به یه برادر دینی کمک کردم، مگه بعد شنیدن اون حدیث امام صادق(ع) قول ندادیم هردومون ، که اول خودمون خادم مولا بشیم و بعدش رو با تربیت مهدوی بزرگ کنیم؟ خب خادم و سرباز امام زمان بودن که فقط به دعای عهد و ندبه خوندن نیست، دست دیگران رو هم باید گرفت ، تو اجتماع هم باید به داد مردم رسید 🔰 نرگس خانم که اولش کمی ناراحت بود، با حرفهای هادی آروم شد، خودش زن بود و عروسی کرده بود و می دونست تهیه جهزیه یک دختر، چقدر مهم تر از سیسمونی نوزاد هست یه لبخند مهربانانه به آقا هادی زد و گفت پاشو دست و صورتت رو بشور و بیا نهار بخوریم قهرمان من !!! انشالله این عملت هم قبول باشه که صد در صد هست 💠 اون شب تو مسجد، پدر شهید اومد پیش اقا هادی ، تا خواست حرفی بزنه هادی اشاره کرد یواش پدرجان ، یواش کسی نباید متوجه این موضوع بشه، اینجوری همه میان بانک و از من انتظار وام دارن، منم دستم بسته هست و نمی تونم برای همه وام جور کنم دوست هم ندارم کسی بدونه برای شما کاری کردم ، انشالله تا اخر هفته وام شما جور میشه، فقط تو نمازها و دعاهات به پسر شهیدت بگو برای ما هم دعا کنه ... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
بزرگـےتان از آنجـا آغـــاز شــــد ڪہ تمـام آرزوهایتــان را پشت جبـهـــہ رهـــا ڪـردید! 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
لیلی نام دیگر جنگ است وقتی پای اعتقاد در میان باشد ... مهر ماه ۱۳۵۹ عکاس: سعید فراتصه خرمشهر زیر پل قدیمی یکی از دختران قهرمان شهر در آخرین روزهای پیش از اشغال و نوشته‌ی جالب بر روی ستون پل دوستت دارم عشق من ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
●ما می دانیم که مادری هست که هنوز هم مدافع ندارد می رویم که ثابت کنیم که بانوان این آل الله مدافع دارند و می رویم که ثابت کنیم این چنین است... ●مرا در کنار مادرم درصورتی که ممکن باشد دفن کنید.بر روی سنگ مزارم بنویسید.سه ساله رسول الله را دق دادند.آل الله را به مجلس شراب بردند...امان از بی بصیرتی ...مادر پهلو شکسته غریب مدینه آمدیم که مدافعت باشیم... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
رفتی و حالا هر پنجشنبه که می‌شود ما و خاطرات جمع می‌شویم دورِ نبودنت .... آبادان سال ۱۳۶۱ عکاس : مهرزاد ارشدی پ.ن: خانواده‌هایی که در طول جنگ آبادان را ترک نکردند، پنجشنبه‌ شب‌ها به زیارت مزار قهرمان‌ها می‌آمدند. @sangarshohada 🕊🕊
امام زمان 007.mp3
2.69M
۷ ( عج) سخنران : استاد شجاعی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#رمان_محمد_مهدی 14 🔰 وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد چی شد هادی جان؟
15 🔰 چندماه بعد... 🌀 روز نیمه شعبان اون سال فرا رسید. همه غرق در شادی و جشن گرفتن و... آقا هادی هم از دو جهت خوشحال بود. هم بخاطر روز تولد حضرت ، هم بخاطر اینکه قراره پسرش در چنین روزی به دنیا بیاد، دل تو دلش نبود ✳️ دلش می خواست تو مراسمات جشن کمک کار اهل مسجد باشه ، چون خانوادش همه تو بیمارستان بودن و خیالش از اونجا راحت بود، اما حاج اقا عسکری بهش اجازه نداد و به هر زحمتی که بود هادی رو راهی بیمارستان کرد 🔰 تو راه بود که بهش خبر دادن بچه به دنیا اومده یک مرتبه تمام اون سختی ها و توسلاتی که محضر امام زمان (عج) کرده بود به یادش اومد. تمام گریه ها تمام نماز ها تمام زیارت عاشورا ها و... یقین کرد که هرکس در این خونه بره، دست خالی بر نمی گرده ❇️ بچه رو که بغل گرفت ، آرامش عجیبی بهش دست داد ، هرچند پدرش دم گوش بچه اذان و اقامه گفته بود، اما هادی دوست داشت خودش هم بگه رفت یه گوشه خلوت نشست و با گریه و زاری بعد از اذان و اقامه ، چند تا سلام به امام زمان هم در گوش بچه گفت و همونجا به حضرت گفت : آقاجان، این بچه را نذر تو کردم ، کمکم کن جوری تربیتش کنم تا یکی بشه مثل مالک اشتر برای تو یکی مثل عمار برای تو اشک از چهره اش جاری شد، با دستهاش اشک خودشو پاک کرد و خیلی یواش و آروم روی لب های بچه گذاشت تا کام بچه با اشکی که برای امام زمان (عج) ریخته شده باز بشه، بعد از جیبش تربت اصل کربلا رو که تو سفر سال قبل از یک خادم گرفته بود در آورد و مقدار بسیار کم رو در دهن بچه قرار داد مستحب هست وقتی بچه به دنیا میاد، کامش با تربت کربلا باز بشه 🌀 رفت سراغ خانمش ، ازش تشکر کرد ، از صبرش، از تحمل سختی ها ، از اینکه این همه سختی رو تو این مدت تحمل کرد تا این بچه صحیح و سالم به دنیا بیاد از جیب کتش ، یه گردنبند طلا در آورد و هدیه داد به خانمش روی پلاک گردنبند، اسم هر سه نفر نوشته بود هادی، نرگس، ✳️ بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان ، اومدن خونه که یک مرتبه دیدن...
16 🔰 بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان ، اومدن خونه که یک مرتبه دیدن اقا و خانم رحمتی ، دم درب منتظر اونها هستند و حتی یه گوسفند چاق و چله هم آماده کردن برای قربانی به سلامتی آقا 💠 آقا هادی داشت از شرمندگی آب میشد ! آقای رحمتی هم که احوال هادی رو فهمید رفت جلو و باهاش روبوسی کرد و گفت عزیز من ، پسر من من و حاج خانم از دار دنیا یه پسر داشتیم که اونم رفت پیش خدا آرزوی نوه داشتن به دل ما موند حالا اگه شما اجازه بدین، این آقا رو هم مثل نوه خودمون می دونیم و هرکاری از دستمون بر میاد براش انجام میدیم این قربانی کردن هم تنها کاری بود که گفتیم همین اوایل به دنیا اومدن براش انجام بدیم تا صحیح و سالم باشه انشالله 👈 اما شما عقیقه کردن رو فراموش نکنین هم مستحب هست هم ضامن سلامتی بچه فقط یادتون باشه مستحب هست در روز هفتم به دنیا اومدن بچه این کار صورت بگیره 💠 اون شب تو مسجد که هنوز حال و هوای جشن های نیمه شعبان رو داشت، اقا هادی هم به نیت فرزندش و هم به نیت تولد حضرت، شیرینی داد حاج اقا عسکری بعد دو نماز که عادت داشت کمی حرف بزنه ، باز هم داستان شیخ صدوق رو تکرار کرد احتمالا هدفش آقا هادی بود که ایشون هم فرزندش رو در راه امام زمان (عج) تربیت کنه و بدونه این فرزند اگر متولد شده، قطعا با دعا و توسل به محضر امام عصر (عج) بوده 🌀 از اونجا به بعد دیگه زندگی آقا هادی و نرگس خانم شیرین تر شده بود احساس مسئولیت بیشتری می کردن تمام توانشون رو می ذاشتن تا این بچه به خوبی تربیت بشه تمام محیط خونه رو جوری آماده کرده بودن که خدای نکرده در تربیت فرزند ، اثر بدی نگذاره مثلا نرگس خانم همیشه با وضو بچه رو شیر میداد و تا جایی که می تونست، رو به قبله تو خونه گاهی اوقات مخصوصا موقع خواب بچه ، با صدای آروم میزدن شبکه قرآن تا بچه هنگام خواب با صدای قرآن بخوابه و تو ذهنش بمونه تا وقتی بزرگ تر شد انس بیشتری با قرآن بگیره ✳️ اقا هادی هم سعی می کرد تمام حساب و کتاب مالی خودش رو سر وقت انجام بده تا هیچ مال بدون خمس داده شده ای در منزلش نمونه تا در معنویت خودش و خانمش و روحیات فرزند تاثیر بد بگذاره 👈 طبق همون نذری که کرده بود داشت عمل می کرد تربیت مهدوی فرزند جهت آماده سازی یک سرباز برای حضرت مهدی (عج) 🌸 پایان فصل اول 🌸 ✍️ احسان عبادی
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝