🍃🌸🍃🌸🍃
بابایی تـــــرین
دختـــــر دنیا
روزت مبـــــارڪ🌷
#یا_رقیه_س
🍃🌸🍃🌸🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣6⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 169
همه آمادۀ بازگشت شدیم. به راه آهن آمدیم و در میان شلوغی نفس گیر نیروها بالاخره سوار قطار شدیم. با اینکه عده ای از نیروها با اتوبوس به مرخصی میرفتند اما چون لشکرهای دیگر هم به مرخصی میرفتند راه آهن غلغله بود. بالاخره قطار راه افتاد. در آن حال همه سعی میکردند با دوستانشان در یک کوپه باشند. اکیپ ما هم مشخص بود، جمعی از نیروهای شلوغ گردان امام حسین؛ عبدالحسین اسدی، علی نمکی، فرج قلیزاده، مصطفی پیشقدم، بابا و... آن روزها بابا که طبع شعر داشت شعرهای قشنگی برای بچه های گردان گفته بود که دهان به دهان میگشت. مصطفی پیشقدم هم نیروی آزاد بود و به خاطر اینکه کمی سیه چرده بود بابا در شعر بلندی که برای بچهها گفته بود، بیت هایی هم در وصف او داشت:
بو گورداندا گَزر آزاده بئر شخص
سیاهی دان قارا چایدانه بنزر! [1]
در طول مسیر در کوپه و سالن هنگامه ای بود. با تاریکی شب به کوپه مجاور حمله میکردیم، چراغها را خاموش کرده و همدیگر را مشت و مال میدادیم؛ عالمی بود جمع ما. از کوچکترین بهانه برای شلوغی نمی گذشتیم. غذایی که در قطار به نیروها داده شد ساندویچ همبرگر با نوشابه بود، همبرگری شبیه لاستیک که بچه ها به حق اسمش را «تایر» گذاشتند. خیلی ها با خوردن آن دل درد گرفتند. با اینکه آن غذا را به زحمت میشد هضم کرد اما برای شیطنت هم شده با شلوغی دوباره غذا می گرفتیم. با آن جمع در هر زمان و مکانی خوش می گذشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) در این گردان شخص آزادهای میگردد که از سیاهی به کتری میماند!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣6⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 170
بالاخره به تبریز رسیدیم اما قبل از توقف قطار، بچه های تبریز برنامه جلسات در پایگاه های مساجد را به همدیگر می گفتند: دوشنبه شب در محلۀ سیلاب هستیم، سه شنبه مسجد گَزران و...
برای ما زمانی مرخصی ها خوش می گذشت که رابطه مان با بچه های جبهه حفظ می شد. همه بچه های قدیمی جنگ این حس و حال را داشتند و به همین خاطر بود که در شهر هم بچه ها با هم بودند و مساجد میزبان جمع باصفای بسیجی ها. مساجدی که برای این کار پیشقدم میشدند گاه کل نیروهای یک گردان را دعوت میکردند. گاهی با مشارکت مردم شام تدارک می دیدند؛ سفره های بلندی که بچه ها دورش می نشستند آدم را به فضای جبهه می برد.
یک شب مراسم در مسجد کلانتر خیابان عباسی بود. کریم قربانی که عضو پایگاه آنجا بود ضمن دعوت به من گفت که شب خودم تو را هر کجا خواستی میرسانم. معمولاً بعد از شام برنامه عزاداری و سینه زنی بود و بعد از مراسم هر کس با دوستانی که ماشین یا موتور داشتند، برای برگشتن هماهنگ میشد تا دیروقت کسی در بازگشت با مشکل روبه رو نشود. آن شب هم سفره ها پهن شد و بعد از صرف غذای خوبی که مردم و اهل مسجد داده بودند، عزاداری برپا شد و در پایان زمان و مکان مراسم بعدی اعلام شد. در این مدت، چند بار به کریم قربانی اشاره کردم که دیر شده و باید بروم اما او میگفت: «نه! خودم میرسونمت.» بالاخره موتور یکی از بچه ها را گرفت تا مرا به مقصد برساند. آن شب قرار بود به خانه برادرم در خیابان بهار بروم که فاصله نسبتاً زیادی با آن محله داشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیزماقصد داریم #مبلغی را برای یک خانواده مستضعف (مادری پیر)جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#سرجدا_شده_ی_شهیدے
#کہ_پنج_دقیقہ_یاحسین_میگفت
✍درجاده بصره،خرمشهر وقتے کہ شهید علی اکبر دهقان بہ شهادت رسید، ایشون همان طورکہ میدوید از پشت ازناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت وسرش جداشد.در همان حال کہ تنش داشت میدوید سرش روی زمین می غلتید..
✍سر این شهید بزرگوار حدود پنج دقیقہ فریاد یاحسین یاحسین سر میداد...همہ داشتند گریہ میکردند...چند دقیقہ بعدازتوے کولہ پشتی اش وصیتنامہ اش روبرداشتند نوشتہ بود:خدایا من شنیده ام کہ امام حسین علیہ السلام بالب تشنه شهیدشده ،من هم دوست دارم این گونہ شهید بشم.خدایاشنیده ام کہ سر امام حسین را از پشت بریده اند.من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه.
✍خدایا شنیده ام سر امام حسین علیہ السلام بالاے نیزه قرآن خونده.من کہ مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم ولے بہ امام حسین علیہ السلام خیلی عشق دارم.دوست دارم وقتے شهید میشم سر بریده ام بہ ذکر یاحسین یاحسین باشہ...
السلام علیک یا سید و سالار شهیدان
یا اباعبداللہ الحسین...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#فرازی_از_وصیت_نامه
"من ڪہ نتوانستم اما از تمام دوستان و آشنایان تقاضا مے ڪنم، نگذارند رهبر انقلاب، تنها و مظلوم بماند..
#شهید_مهدی_عزیزی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊