❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
💠بیت_المال
✍علی اینجا لباسهای راپل و پوتینش را تهیه کرد و همه چیز را خرید رفت آنجا تا از سپاه نگیرد. بعد از عملیاتی که سینه خیز رفته بود، پوتینش پاره شد و داده بود به یک پاکستانی که استفاده کند. زنگ زده بود که بیا برویم پوتین بخریم.
✍گفتم: "من الان حلب هستم نمیتوانم بیایم. الان خطرناک است برو از تدارکات بگیر." گفته بود بیت المال است و من نمیگیرم.که از دستم عصبانی شد و گفت: "میخواهم خودم بروم." من آنجا زنگ زدم به تدارکات و گفتم برایش پوتین ببرند. با دلخوری پوتین را قبول کرد و پوشید.»
#جاویدالاثر_شهید_علی_آقا_عبداللهی
راوے : #همرزم_شهید🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#گفتند_شهید_گمنامہ
پلاڪ هم نداشت اصلا
هیچ نشونہ اے نداشت
امیـــدوار بودم روے
زیرپیرهنیش اسمش رو نوشتہ باشہ
نوشتہ بود :
“ اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ...
@sangarshohada 🕊🕊
#ڪلام_امیرالمومنین_ع:
راز زندگی آرام☺️
هر كہ درباره بسيارى از امور بے اعتنايے و چشم پوشے نكند، زندگيش تيره شود
#ميزان_الحكمه_ج8_ص_346📗
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از سنگرشهدا
#مردم_بازی_نخوریم
💢 در عصر امپراطوری #شایعہ زندگی میکنیم!
از دیشب چند کانال تلگرامی، بہ #دروغ این خبر را منتشر کردند کہ #بنزین در #گیلان تمام شده و بزودی گران خواهد شد.
مردم با جان و دل این #شایعہ را پذیرفتند و از دیشب در صف پمپ بنزین ایستاده اند در حالی کہ میبینند تمامی جایگاههای بنزین، بطور کامل بنزین دارند و ماشینهای حامل بنزین در حال تخلیہ بنزین هستند.😤
در عصر #امپراطوری_شایعہ با غیاب رسانه فعال هرکس هر دروغی را دقیق تر به گوش مردم برساند، مردم راحت باور میکنند. بازی نخوریم.
جالب اینجاست، برای هر استان یک برنامه روانی دارند، #خوزستان با #آب، گیلان با بنزین و...
@sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣0⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 202
نزدیک سنگر ارتشیها رسیده بودیم که ناگهان سنگر با انفجار یک گلوله توپ ـ که مستقیم روی آن افتاد ـ به هوا رفت! صحنۀ دلخراشی بود. همه پنج شش نفری که در سنگر بودند در حالی که خواب بودند به وضع دلخراشی شهید شدند! دیدن آن صحنه واقعاً ناراحتمان کرد. ناراحت و عصبانی از همانجا برگشتیم... آن روز ماجرا به حادثه سنگر ختم نشد. ظهر برادر «علی شکوهی» که راننده تدارکات گردان بود، رفته بود برای بچه ها غذا بیاورد. علی هم مسئول تأسیسات گردان بود و هم در تدارکات فعال بود. مادرش از پزشکان متخصص تهران بود و خودش در جبهه کار تزریقات بچه ها را راه می انداخت و از هر جهت به بچه ها میرسید. در ضمن آدم شوخی بود و حسابی مایه دلخوشی بچه ها میشد. او همراه مونسی و یکی دیگر از بچه ها به سرعت در جاده حرکت میکرده که ناگهان یک توپ جلوی ماشین منفجر میشود. اتفاقاً از طرف مقابل هم ماشین دیگری می آمده و او کنترل ماشین را از دست داده و صاف رفته بود توی آب! خودشان به زور با شکستن شیشه بیرون آمده و روی سقف آن نشسته بودند و ماشین با قابلمه های پر از غذا در آب فرو رفته بود! بعدها تعریف میکردند: «هر قدر داد میزدیم کسی صدامون رو نمیشنید، روی سقف ماشین ایستاده و تا زانو تو آب فرو رفته بودیم، خوشبختانه ماشین هم بیشتر فرو نرفت. اونقدر فریاد کشیدیم که بالاخره یکی از ماشینهایی که در حال تردد در جاده بود، متوجه ما شد... در نهایت از گردان جرثقیل آورده و ماشین را بیرون کشیدند و آن روز هم با این قضایا گذشت.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 203
در جزیره به دلیل شدت رطوبت و شرایط جغرافیایی منطقه، نیروها روزهای سختی می گذراندند؛ از همین رو بعد از نزدیک به پنجاه روز که ما در پد مستقر بودیم دستور ترک منطقه داده شد. جزیره را با خاطرات تلخ و شیرینی که داشتیم، ترک کرده و با مینیبوس ها به عقب حرکت کردیم اما در بازگشت هم اتفاق دیگری افتاد. هواپیمای عراقی را نرسیده به چهارراه امام دیدیم. خیلی دور میزد و گویا مترصد بود در شرایط مناسبی مینیبوس ما را بزند. آن روزها به تازگی از پدافندهای1- X در منطقه مستقر کرده بودند. به راننده گفتیم: «نگهدار! ما پناه بگیریم، هواپیما که رفت دوباره برو.» اما او میگفت: «صبر کنید چهارراه امام رو رد کنیم بعد!» هنوز به چهارراه نرسیده بودیم که هواپیما با سرعت به سمت ما آمد، در حالی که ارتفاعش را کم میکرد، به ما نزدیکتر میشد. در همین لحظات بود که 1- X شلیک کرد. از ترس مو بر تنمان سیخ شد. راننده ترمز کرد و همه پایین ریختیم. درست در لحظهای که هواپیما به سمت ماشین شیرجه رفته بود پدافند 1- X تیراندازی کرد و موشک آن از چند متری ماشین رد شد. تیراندازی چنان قوی بود که فکر کردیم ماشین را زده! به بابا گفتم: «این همه تو منطقه موندیم چیزیمون نشد میترسم حالا که داریم میریم بلایی سرمون بیاد!» هواپیما دست از سرمان برنمیداشت. چندین بار بالای سرمان پرواز کرد. یا به قصد شناسایی آمده بود، یا میخواست ما را بزند و نمی توانست. به حرکتمان ادامه دادیم. هواپیما تا لحظه خروج از جزیره بر فراز سر ما آمد بدون اینکه کاری بکند.
از جزیره به پادگانی که کنار پالایشگاه اهواز بود، آمدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
30
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_نجیب_الله_مرادی🌸🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ما را هـم
از رزق آسمـانےتان
نمڪ گیر ڪنید ...
ڪہ عاقبتمـان بخیـر شود
و
#شهادتـــ 🌷
همان عاقبت به خیـر شدن است ...
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
نفر اول کنکور تجربی . . .
#شهید_احمدرضا_احدی
🌷شهادت: شلمچه ۱۳۶۵🌷
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی «عشق» بنوشانیام ... .
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊