📸این تصویر در فضای مجازی منتشر شده است؛ خوب نگاهش کنید...
💪سربازان آیت اللہ خامنہ ای همہ جا حضور دارند، حتی در تلآویو و حیفا
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣2⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 325
در آن عمل قسمتی از پوست و گوشت بازو و پای مرا بریده و به صورتم چسبانده بودند. پایم بدجوری درد میکرد گاهی بیشتر از جراحت صورتم. میگفتند: «آدم خوش شانسی هستی که عملت خوب شده.» خیلی هاشان نمیدانستند تا آن روز چه مصیبتها کشیده ام وگرنه نمی گفتند که خوش شانسم! یک سشوار داده بودند که روی زخم پایم بگیرم. قرار بود هر روز نیم ساعت سشوار بگیرم تا زخم خشک شود و پوست جایش بیاید. بعد از چند روز از زور بیکاری با تنزیبی که روی زخم بود، ور میرفتم و نخ هایش را میکشیدم. درد میکرد اما من هر روز چند تا نخ میکشیدم، طوری که تاره ا را کشیدم و پودهایش ماند. چند روز بعد که دکتر دید گفت: «چی کارش کردی؟ چطور کندی که جاش اصلاً مشخص نیست!» توضیح دادم و دکتر گفت: «اگر یکباره میکندی زخم آسیب میدید. حالا من هم اینو از تو یاد گرفتم!»
در اتاقمان مجروحان دیگری هم بودند که مدل خاص خودشان را داشتند. مثلاً برادری اهل قم بود که آدم شوخی بود و ترکش به چانه اش خورده بود. چون فکش باز نمیشد هر روز یک ردیف چوب بستنی لای دندانهایش می چیدند و هر روز یکی به تعدادشان اضافه میکردند. وقتی تعداد این چوبها به هفده تا رسید، منظره ای شده بود برای خودش! حتی در آن حالت از او عکس گرفتیم. او باید یک ساعت آن چوبها را در دهانش تحمل میکرد. بنده خدا درد میکشید و بعد از درآوردن چوبها هم تا یک ساعت نمیتوانست حرف بزند. اگر دهانش را تکان میداد یا میخندید دردش بدتر میشد. در آن حال ما هم سربه سرش میگذاشتیم و می خنداندیمش. التماس میکرد حرفهای خنده دار نزنیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣2⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 326
یکی از مجروحان هم اهل زنجان بود که چانه اش کلاً از بین رفته بود. هفت هشت بار عملش کرده بودند و می خواستند برایش چانه درست کنند! پدر و مادرش مرتب از زنجان به دیدنش می آمدند. مادر مهربانی داشت که برایش غذا و خوردنیهای مختلف می آورد و به ما هم میرسید. من که در بیمارستان فقط یکی دو بار ملاقاتی دیگری جز امیر داشتم، غریب به حساب می آمدم. به آن برادر زنجانی میگفتم: «تو رو خدا خوب نشی ها؟! آگه تو خوب بشی و بری ما تنها میمونیم!»
در اتاق به جز این رزمنده ها دو نفر کرجی هم بودند که در تصادف چانه شان شکسته بود. آنها حسابی ما را گول زده بودند. ظاهراً با ما خوب بودند اما بعد فهمیدیم در ساعات ملاقات برایشان تریاک می آورند. سیگار نمی کشیدند اما میرفتند پایین تریاک می کشیدند. معمولاً ضبط برادر طلبه را گرفته و با خودشان می بردند. سوءظن مرا تحریک کرده بودند. فکر نمیکردم از آدمهای باتقوایی باشند که از ضبط درست استفاده کنند. آن روزها من هم برای خودم ضبط کوچکی داشتم که معمولاً به نوارهای سخنرانی و نوحه گوش میدادم. زیاد طول نکشید که بوی موادی که آن دو نفر مصرف میکردند شک همه را برانگیخت. از بیمارستان هم فهمیدند و بیرونشان کردند.
حدود چهل روز در بیمارستان فاطمه زهرا بودم و حالم حسابی گرفته بود. دیگر نمیخواستم آنجا بمانم. به دکتر اصرار میکردم مرخصم کند، بالاخره قبول کرد. منتها تأکید کرد مواظب باشم تا مثل دفعۀ قبل این همه زحمت ضایع نشود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_یکمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷15🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1047_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#حضرت_رقیـــــــہ
بابا خودت گفتے شبیہ مادرم باش
من مثل زهــــرا مادرت آزار دیدم
یک لحظہ یادم رفت اسم من رقیہ است
سیلی کہ خوردم عمہ را هم تار دیدم
#شهادت_سیدة_الرقیة_تسلیت
@sangarshohada 🕊🕊