سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣9⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 399
فقط میگفتم: «تو یه ماشین بده. من میخوام حالا برم.» دید حریفم نمی شود. به یکی از راننده ها سپرد مرا به قسمت تدارکات در کنار اروند برساند. نمی توانستم پایم را راحت خم کنم، درد و سوزش را تحمل میکردم و صدایم درنمی آمد. ترجیح دادم پشت تویوتا بنشینم و پایم را دراز کنم. به راه افتادیم و به نخلستانها که رسیدیم، دیدم هر ماشینی از روبه رو می آید سرنشینانش ماسک زده اند و به ما هم علامت میدهند که شیمیایی زده. نه راننده ماسک داشت نه من. ابتدای نخلستان ماشین متوقف شد و راننده سراغم آمد.
ـ من دیگه جلوتر نمیروم.
ـ یعنی چه که نمیرم؟ تو شیشه هاتو بکش بالا و رانندگیت رو بکن. من عقب نشستم آگه هم شیمیایی زدن به من اثر میکنه نه تو!
حرفهایم کارگر نبود. گفت: «نه برادر! همینجا پیاده شو. میخوام برگردم!»
جرّ و بحث فایده ای نداشت. مجبور شدم با همان وضع پیاده به راه بیفتم. بالاخره به مقر لشکر مشهد رسیدم. همانجا که قبل از عملیات یک جاخشابی پاتک زده بودیم! همه ماسک زده بودند و میگفتند شیمیایی زده اما به نظرم زمان تأثیرش گذشته بود و اثر چندانی نداشت. سراغ محور لشکر عاشورا را گرفتم. یکی از بچه های اطلاعاتشان با محبت گفت: «من میبرم اونجا میرسونمت.» ترک موتورش سوار شدم و راه افتادیم.
کنار اروندرود رسیدیم؛ به همان روستایی که همین چند روز پیش برایم بهترین جای دنیا بود و حالا عزاخانه ای که قلبم را میفشرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣9⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 400
روستا محل تدارکات شده بود و اتاقهای روستا پر از وسایل مختلف مثل ماسک، غذا و... بود. از آن برادر مشهدی خداحافظی کردم. هر چه نگاه کردم آشنایی ندیدم. کسی هم مرا نمی شناخت. دقایقی بعد «محرم آقا کیشی پور» را دیدم که در تدارکات کار میکرد. بعد از سلام و احوالپرسی اصرار کرد همراهش بروم داخل. گفتم: «نمی آیم. کار دارم. تو فقط یه ماسک و یه چراغ قوه بده به من.» دیگر شب شده بود.
ـ میخوای چیکار کنی؟
ـ میرم اورژانس.
ـ اونجا که شیمیایی زدن.
راست میگفت. شنیده بودم به اورژانس شیمیایی زده اند و کادر پزشکی و زخمی ها همه به شهادت رسیده اند.
پرسیدم: «شهدا رو اونجا آوردن؟»
ـ بله. اورژانس پر از جنازه اس!
من گمشده ای میان جنازه ها داشتم و میخواستم به هر ترتیب آنجا بروم. محرم ماسک خودش را با یک چراغ قوه به من داد. به طرف اورژانس راه افتادم. در اورژانس انبوه جنازه ها کنار هم ردیف شده بودند. نور چراغ قوه را روی اجساد مطهر شهدا میگرفتم، زیر نور کوچک چراغ قوه چه میدیدم خدایا؟! مگر چقدر ظرفیت داشتم آن همه آشنای به خون خفته را ببینم، انگار همه شان را می شناختم! همه شان را. همه رزمنده های بی ادعا و مخلص بودند؛ بچه های خط شکن عاشورا. سینه ام بدجور تنگ شده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_شانزدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷14🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_427_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک خانواده نیازمند که پدر خانواده بخاطر سن بالا و تصادف از ناحیه پا صدمه دیده فعلا زمین گیر شده #مبلغی رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#فرازے_از_وصیتنامہ
✍ اگر جهانخواران بخواهند درمقابل دین ما بایستند، ما در مقابل آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی کامل آنها از پای نخواهیم نشست؛ یا همه آزاد میشویم، یا از مرگ شرافتمندانه استقبال خواهیم کرد، اما در هرحال پیروزی با ما خواهد بود...
همیشه و در تمام حالات به فکر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)باشید، مدافع خوبی برای ولایت...
#شهید_عبدالرحیم_فیروز_آبادی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
بعد از حرمتشکنی شهرداری منطقه ۱۷ در سالن همایشهای این نهاد و برگزاری حرکات موزن بانوان در حضور مربی مرد ، این بار اقدام به جایگزینی گلدون به جای عکس شهدا...
دلیل حذف تصاویر مبارک شهدا روی دیوارهای منتهی به میدان ابوذر و نصب گلدان به بهانه فضای سبز عمودی چیست؟
ایا این بی احترامی به خانواده شهدا نیست؟
واقعا جای تاسف است در منطقه ای که ۴۰۰۰ شهید داره و دارالشهدای پایتخت محسوب میشه این رفتارها از شهردار اصلاحطلب این منطقه سرمیزنه ...
البته این جماعت اصلاحطلب کارنامه سیاهی در زمینه استحاله فرهنگ شهادت دارن
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣0⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 401
به دنبال گمشده ام یک یک بچه هایی را که هر یک به گونه ای شهید شده بودند، دیدم اما «امیر من» آنجا نبود و این دردم را سنگین تر میکرد. با اینکه ماسک هم زده بودم اما بوی شیمیایی را خوب احساس میکردم. دست خالی از اورژانس بیرون آمدم و رفتم پیش محرم. دیگر نای تکان خوردن نداشتم. با آن حال نزار گفتم: «محرم! میخوام امشب اینجا بمونم!» برایم جایی درست کرد، نمازم را نشسته خواندم. غذا هم داد که خوردم و خوابیدم در حالی که درد پای عمل شده رنجم میداد.
صبح باز هم به سمت اورژانس راهی شدم اما دیر کرده بودم. جنازۀ بچه ها را در نایلون پیچیده و در یخچال بزرگتری که به همین منظور آنجا بود، می گذاشتند. از جیب هر شهیدی هر چه بیرون آورده بودند جداگانه گذاشته بودند. در روشنای صبح بهتر میشد بچه ها را تماشا کرد. همانجا میخکوب شدم؛ یکی دست نداشت، یکی پا، یکی سر داده بود، یکی سوخته بود و... فضا سنگین بود. چشمهای خسته ام دیگر تاب نداشت. حدود ده دقیقه آنجا مات و مبهوت نشستم.
ـ خدایا پس امیر کجاست؟
برخاستم و به روستا و محل تدارکات برگشتم. دشمن رذل باز شیمیایی زده بود! از دور محرم را دیدم که مرا صدا زد تا ماسکش را بگیرد. وضع را که آنطور دیدم زود دَر رفتم! آنجا ماسکهای بسته بندی شده ای هم بود و او می توانست یکی بردارد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣0⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 402
کنار اروندرود رسیدم و سوار یکی از قایق هایی شدم که بچه ها را آن سوی اروندرود میبرد. قایقها از دو سوی اروند در حال حرکت به ساحل مقابل بودند و نیرو، مهمات و وسایل تدارکات را جابه جا میکردند. بعضی از قایقهای بزرگ هم تانک و نفربر حمل میکردند. پلی روی اروندرود نصب نشده بود و همه چیز باید با قایق حمل میشد. آنطرف که رسیدم قبل از هر چیز فکر کردم چقدر منطقه عوض شده است. هواپیماها مرتب در حال پرواز بودند؛ هواپیماهای ما و دشمن. عراق از صبح زود پاتک شدیدی را در منطقه شروع کرده بود. میخواستم فرمانده گردانمان، سید اژدر مولایی، را پیدا کنم. قبل از او، «رضا اسکندری» و چند نفر از بچهه ای گردان را دیدم و بعد سید اژدر را. تا مرا دید گفت: «برگشتی؟»
ـ بله، چه خبر؟!
ـ زخمی ها را برگردوندیم. همۀ بعثی هایی رو که تو نوک بودند و بچه ها رو شهید کردن، کشتیم. یه تعداد اسیر گرفتیم.
ـ امیر چی شد آقا سید؟
ـ برش گردوندیم عقب.
ـ خودت دیدیش؟
ـ رضا اسکندری دیده.
برگشتم پیش اسکندری. میخواستم مطمئن بشوم.
ـ آقا رضا! تو امیر رو دیدی؟
ـ آره.
ـ خودت اونو عقب بردی؟
ـ بله.
ـ کجا بردیش؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_شانزدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_427_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
🌸اخلاق خوب
اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود، منیتی نداشت بدون اینکه در ظاهر بخواهد به مردم نشان دهد.
همش در نهانش بود نه آشکار
بلکه فقط بین خودش و خدایش بود.
بدییی اگر در خانواده و دیگران می دید زود فراموش می کرد ولی خوبیشون را حسابی به خاطر می سپرد و قدر دانشان بود...
طاقت نداشت غم خانواده و یا کسی را ببیند همیشه سعی می کرد خانواده و اطرافیانش را از خود راضی نگه دارد.
بله! همین خوبی هایش بود که از آن یک شهید ساخت.
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣0⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 403
ـ امیر رو با سه چهار شهید دیگه بردم اونطرف اروند تحویلشان دادم به یخچال.
با شنیدن حرفهای او کمی آرام شدم. آنها میخواستند آنطرف اروند برگردند چون مأموریتشان در منطقه تمام شده بود میپرسیدند: «با ما برنمیگردی؟» جواب من منفی بود. میخواستم در منطقه بمانم. آنها با دیدن حال و روزم اصرار میکردند برگردم اما ماندم و به جمع نیروهای گردانی رفتم که تازه به منطقه آمده و در نزدیکی کارخانه نمک مستقر شده بودند. مثل اینکه بچه های گردان سجاد بودند که فرمانده شان «حسن خوشبو» بود. همه نیروهایشان شهرستانی بودند و هیچ آشنایی آنجا نداشتم. رفتم داخل یکی از سنگرها. عراق که از صبح پاتک زده بود، داشت جلوتر می آمد و بچه ها به شدت درگیر بودند. در آن میان یکی از من پرسید: «تو کی هستی؟» خودم را معرفی کردم. نگاهی به سر و رویم کرد و دوباره پرسید: «آخه تو چرا اینجا اومدی؟»
ـ اومدم به شما کمک کنم مگه نیرو نمیخواین؟
چیزی نگفت. قاطی بچه ها بودم و گاهی سرم را بالا می آوردم تا ببینم تانکهای دشمن در چه وضعی اند. همان کسی که با من حرف زده بود، داد میزد: «بشین بابا! اینا آدمو میزنن!» بنده خدا فکر میکرد من تازه واردم.
ـ اشکالی نداره! اینا نمیتونن منو بزنن. تا وقتی اجل آدم نرسیده، هیچ طوریش نمیشه!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣0⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 404
واقعیت این بود از این قضایا سیر شده بودم. دنبال بهانه بودم تا در منطقه بمانم و از خدایم بود اگر ترکشی راهش را به طرفم کج میکرد و مرا هم میبرد. گاهی فکر میکردم چه شد که از جهنم شب بیست و سوم، سالم بیرون آمدم و قتل عام دوستانم را دیدم. اگر برگردم چطور برگردم؟ با چه رویی به خانۀ امیر بروم؟!
تا عصر آنجا بودم. شب، تانکهای عراقی شروع به پاتک کرده بودند، سعی عراق این بود تعدادی از تانکهایش را جلو بفرستد تا با آنها درگیر شویم و جلوتر نرویم. در حالی که ما هم برنامه پیشرَوی نداشتیم. حدود چهار کیلومتر آن سوی اروند پیشرَوی کرده بودیم و تدارکات دیگر نمیتوانست بیش از آن به منطقه برسد.
ظاهراً عراق هم به فکر احداث خاکریز در آن منطقه بود تا جلوی پیشرَوی ما را سد و منطقه کارخانه نمک را برای خودش حفظ کند.
در عملیات والفجر 8 منطقه کارخانه نمک در محور لشکر عاشورا قرار داشت؛ منطقه ای باتلاقی که حرکت در آن مشکل بود. به نظر میرسید عراق در صدد بود آن منطقه را حفظ کند و بعد با خشک کردن باتلاق راه عملیات زرهی در منطقه را هموار کند. منطقه کارخانه نمک برای طرفین اهمیت داشت و مقاومت و جدیت دشمن هم در آن منطقه چشمگیر بود. لشکرهای جناحین عاشورا، پیش رفته بودند اما کار لشکر عاشورا سخت بود. جایی که بچه ها موضع گرفته بودند، جاده ای بود که ماشینها دور و بر آن خاک ریخته بودند تا مثلاً تبدیل به خاکریزی بشود. ما از پشت همین سده مقابل دشمن ایستاده بودیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_هفدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
1🌷2🌷3🌷4🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷26🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_428_280)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
▪️انا لله و انا الیه راجعون...▪️
حاج داوود قربانی، پدر #شهید_روحالله_قربانی به فرزند شهیدش پیوست...
@sangarshohada🕊🕊
امشب . . .
اروند کربلاست
دریادلان عاشـــق ؛
به شکارِ گوهر ناب شهادت ؛
میروند تا صید معشوق شوند ...
#آغاز_عملیات_کربلای_چهار
#رمز_یامحمدرسولاللهﷺ
@sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍برادران وخواهران هرگز از امام عزیز و بزرگوار دورے نگزینید و بدانید کہ یقینا او نائب آقا امام زمان مے باشد و راهنمایے هاے او را گوش فرا دهید وشکر این نعمت را بکنید کارهاے شما فقط براے رضاے خدا باشد و براے غیر خدا نباشد کہ هرگز موفق نخواهید شد.
✍تذکرے دیگر اینکہ هرگز ازروحانیت جدا نشوید وهمیشه با روحانیت باشید وهیچگاه از روحانیت دست برندارید و نگذارید کہ دشمنان شما را از روحانیت مبارز جداکنند و خودتان از این اجراکنندگان حکومت عدل الهی حفاظت نمایید.پدران و مادران جوانان خود را با افتخار براے جهاد در راه خدا گسیل کنید و مستضعفان را در هر کجاے جهان یارے کنید وجبهہ ها را گرم نگہ دارید.
#شهید_علی_اصغر_سعادتے🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊