نام پدرش علی بود و مادرش زهرا
نام خودش ڪریم صمدزاده طریقت...
با بانگ #اذان بدنیا آمد
و هنگام #وضو ڪنار تانڪر آب در
ڪربلای ۵ بہ شهادت رسید...
بیت اله جعفری در شعری گفت: با بانگ اذان آمد و با بانگ اذان رفت...
تولد فرزندش را ندید در این دنیا اما از آنجا ناظر ماست و من چہ بی محابا گناه می ڪنم؟
گفته بود: ڪہ اگر لیاقت پیدا ڪردم و شهید شدم مرا پای مزار آقا مهدی(باڪری) خاڪ ڪنید....
#شهید_کریم_صمدزاده🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔰شهیدی که در قبر #اذان گفت
🌷 #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
💠شهیدی که مزارش بارها توسط #رهبر زیارت شده است.
🌸پس از شهادت عبدالمهدی مغفوری در #عملیات_کربلای۴ ، پیکر پاکش را برای تشیع به #کرمان آورده بودند.
🌺خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.
🌼مادر خانم شهید مغفوری روایت می کند ، وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم، با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید به تلاوت سوره مبارکه #کوثر مترنم است
🔹و پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
🔸وقتی میخواستیم شهید را به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد، وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای #اذان گفتن او را شنیدیم.
✅مزار #شهید_عبدالمهدی_مغفوری در گلزار شهدای مسجد صاحب الزمان #کرمان قرار دارد و عاشقان راه عشق و #شهادت بر گرداگرد شمع وجودش پرواز می کنند.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تشنگی امانش را بریده بود
از خط بر می گشت...
#روزه بود به سنگر که رسید
#اذان را گفتند آب را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لب های تشنه حسین علیه السلام...
لیوان را از دستانم گرفت و به دم سنگر رفت منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد گرد و خاک شد چشمانم را که باز کردم او را غرق در خون یافتم ،سیرآبِ سیرآب...
الهی أنت أنت
و أنا أنا: تو تویی و من، منم ببخش...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊