eitaa logo
سنگرشهدا
7.1هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت_6 ✍نویسنده:میکا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده در اين زمان صدام هنوز معاون رئيس جمهور بود؛ ولي در عمل، همة كارها به دست او انجام ميشد و به سفرهاي رسمي خارجي ميرفت. او در سال 1976 نيز سفري رسمي به فرانسه داشت. احمد حسن البكر رئيس جمهور قانوني عراق، از قدرت صدام چندان رضايت نداشت و به همين دليل در سال 1979م، ارتباطاتش را با حزب بعث سوريه تشديد كرد. او و حافظ اسد قصد داشتند دو كشور را با هم متحد كنند و كشوري به رهبري حافظ اسد تشكيل دهند كه در كشور جديد، البكر معاون اسد ميشد؛ اما صدام به هيچ وجه با اين كار موافق نبود و قصد نداشت به راحتي از قدرت كنارهگيري كند كه عملكرد او در آينده هم اين موضوع را اثبات ميكند. در نظام جديد، جايي براي صدام وجود نداشت و او بايد از صحنة قدرت بيرون ميرفت. صدام در روز شانزدهم ژوئية سال 1979م، البكر را مجبور كرد از مقام خود استعفا دهد. او سپس خودش رهبر بلامنازع كشور شد. اولين اقدام صدام در مقام رئيس جمهور، اقدامي استثنايي بود. او همة اعضاي ارشد حزب بعث را در اتاقي جمع كرد و ورقهاي را بهدست يكي از آنها داد: «اين اسامي را بخوان! اينها كساني هستند كه به من وفادار نبوده اند.» هر كس كه اسمش خوانده ميشد را به بيرون از اتاق ميبردند. بعد از اينكه اسامي تمام شد، كساني كه در اتاق بودند، صداي چندين تير را شنيدند. سپس صدام رو به حاضران كرد و گفت: «شما بايد خوشحال باشيد كه در اين اتاق مانده ايد و هنوز زنده ايد. شما از نيروهاي وفادار من هستيد.» حاضران از شدت خوشحالي نميدانستند چهكار كنند. كف ميزدند و با اسلحه هاي كمريشان شليك هوايي ميكردند. اين صحنه كاملترين چهرة صدام بعد از سال 1979م است. او پس از مدتي به ايران حمله كرد. هشت سال با ايران جنگيد و صدها هزار نفر را به كشتن داد. دو سال بعد از خلاص شدن از جنگ ايران، به سراغ كويت رفت. صدام به سرعت كويت را تصرف كرد؛ اما اينبار غرب از او پشتيباني نكرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣1⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣1⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده گاه دریک هفته چندعملیات صورت ميگرفت و خارج ساختن مجروحين از صحنة كارزار، كـاري غيـرممكن بود. به دليل نبود كانالهاي ارتباطي، تعداد تلفات و مجروحين بسيار زياد بود. در هر دقيقه ده ها خمپاره، آرپيجي و ميني كاتيوشا بر سر ما باريدن مـيگرفـت و به دليل خمپاره هاي منور، وجود شب احساس نميشد. دشمن از ترس، هر چند ثانيه اقدام به شليك گلوله هاي منور و خوشه اي ميكرد تا آسمان منطقه روشن باشد و نيروهاي ايراني نتوانند پيشروي كنند. اين شيوه براي نيروهاي عراقي هم صدق ميكرد. آنها هم شب و روز از ترس شبيخون ما آرام و قرار نداشتند. ايـن منطقه چنان خطرناك بود كه كسي جرئت تخلية اجساد را نداشت. نزديكي مـا با دشمن به گونه اي بود كه نارنجك دستي به سوي همديگر پرتاب مـيكـرديم و شرايط به گونه اي بود كه اگر هر يك از ما يـا دشـمن قـصد پيـشروي داشـتيم، نيروي مقابل فرصت عرض اندام و آرايش نداشت. منطقه پرشده بود از خودروهاي سبك و سنگين و انواع خودروهاي راه سازي كه در وسط ميدان، بين نيروهاي عراقي و نيروهاي ما جا مانده بودند و امكان جابه جا كردن آنها براي عراقي ها وجود نداشت. زمين مملو از سلاح، مهمات و اجساد عراقي ها بود كه در بين آنها تعداد كمي از شهداي ما هم وجود داشت. عمليات ها به طور معمول از نيمه شب به بعد و يا سحرگاهان انجام ميشد. گاه تا چشم باز ميكرديم، با فريادهاي گوش خراش و عربده هاي عراقي ها مواجه ميشديم كه وارد كانال هاي نيمه كارة ما شده بودند و جنگ تن به تن آغاز ميشد. از طرفي نيروهاي ما هم آنان را به رگبار ميبستند و پيكرهاي بيجانشان پي درپي بر زمين مي افتاد. براي گوشمالي دادن دشمن و بالا بردن توان و روحية نيروهايمان، گشتي هاي رزمي را سازماندهي كرده، در دسته هاي 20نفري به سمت مواضع دشمن سرازير ميشديم. عراقي ها از بيم حملة ايراني ها در هر نقطه اي از جبهه اقدام به حصاركشي و ايجاد موانع فيزيكي ميكردند؛ ولي دشمن در اين منطقه فرصت هر كاري را از دست داده بود. در نيمه هاي شب با استفاده از استتار و اختفا، خودمان را بالاي سر عراقي ها ميرسانديم. آنان از ترس هر كدام در گوشه اي پناه گرفته و به حالت نيمه آماده چرت ميزدند. فرصت كاوش وجود نداشت و برتري در گشودن آتش بود. در حد امكان هر شب اين آزار و اذيت صورت ميگرفت تا يكان دشمن فرصت كشيدن نقشه هاي شوم را نداشته باشد. اين منطقه يادآور از دست دادن رزمندگان بسيار زيادي بود كه همگي به وسيلة تير مستقيم و يا تركش خمپاره ها به شهادت رسيده بودند. تيپ55 هوابرد ارتش در اين منطقه تلاش بسيار زيادي كرده و توانسته بود دشمن را زمين گير كند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣2⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣2⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده من در دعاهاي توسل زيادي شركت كردم و از خداي خود خواسته ام كه اين آخرين دعاي توسلم باشد. پس از مدتي كه وقت رفتن شد، خودش را به من رساند و گفت: ـ اگه امشب شهيد نشم، قول ميدم براي مداحي بيام؛ ولي بازم ميگم كه منتظرم نباشين! ـ اين چه حرفيه! ما منتظر شما و ساير برادران هستيم. سپس خداحافظي كردند و رفتند تا با رزمندگان قبلي تعويض شوند. پس از 48ساعت، شب هنگام با يكي از افسران به حسينية آنان رفتيم. سراغ رزمنده ها را گرفتم. فرماندة محور آنها اعلام كرد در دو روز گذشته فشار دشمن بسيار زياد و ارتباط بيسيم هم قطع شده است. ما هم نگران هستيم و قصد تعويض آنان را داريم. پس از ساعتي، رزمندگان تازه نفس به جلو اعزام شدند و لحظاتي بعد پيكر خونين رزمندگان كه در دو روز درگيري با غواصان عراقي و آتش تهية دشمن به شهادت رسيده بودند، به عقب تخليه شد. در جمع شهدا، پيكر خونين آن بسيجي مداح را يافتم كه با تبسمي كه در گوشة لب داشت، بر اثر برخورد تير مستقيم تيربار شليكاي دشمن، به شهادت رسيده بود. در دلم به او و ساير شهدا آفرين گفتم. باوجودي كه ميدانست به شهادت خواهد رسيد و برگشتي وجود ندارد، با تعلقات دنيوي وداع و دعوت حق را لبيك گفت. نگهداري اين مواضع مهم و كليدي، تنها از رشادت و شجاعت رزمندگاني برميآمد كه با نثار خونشان وجب به وجب خاك ايران را پاس داشتند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣3⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣3⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده او محل دقيق توپها، تانكها و خودروهاي زرهپوش را به ما گفت و محل سنگرهاي تيربار، استراق سمع، فرماندهي، مهمات، استراحت، مواضع خمپاره و مسيرهاي ميدان مين، معبرهاي موجود و... را براي ما بيان كرد. او موارد جزئي ديگري مثل ساعات تعويض نگهباني، تعداد افراد در آن نقطه، نوع سلاحهاي موجود، فاصله تا يكان بعدي، سامانة ارتباطي و رمزهاي قراردادي، ساعات تقسيم غذا و... را نيز براي ما مشخص كرد. پس از تجزيه و تحليل اطلاعات، گفته هاي او را با استناد به ديده بانيها و اخبار بهدست آمده، روي نمونك پياده كرديم. عراقي با ما خوب همكاري كرد و اطلاعاتي كه به ما داد، كمك شاياني به نيروهاي ما ميكرد. ما هم با او رفتاري انسان دوستانه داشتيم و او را برادر ديني خود ميدانستيم؛ تا جايي كه ارتباطي عاطفي بين ما شكل گرفت. هنگامي كه در حال انتقال او به پشت جبهه بودند، با چشماني اشكآلود دست نوشتهاي به من داد. او ضمن تشكر از ميهمان نوازي و اعتماد ما، خواهش كرده بود سلامتي اش را به هر نحو ممكن به خانوادهاش كه نشاني آنان را نوشته بود، اطلاع دهم. با وي خداحافظي كردم و ديگر هيچ وقت او را نديدم. عمليات ما بايد چند روز ديگر به تعويق ميافتاد؛ چون عراقيها خوب ميدانستند كه سرباز اسيرشان تخلية اطلاعاتي شده و به طور قطع تغييراتي را در سامانة دفاعي خود انجام ميدادند كه اين موضوع بسيار عادي بود. در فرصت به دست آمده طرحهاي عملياتي آماده شد. دستورالعمل عمليات ارسال شد و منطقه براي يكانهاي تكاور و فرماندهان به خوبي تفهيم گرديد. در فرصت باقيمانده، آموزشهاي پيشرفتة تكاوري و ورزشهاي رزمي ادامه پيدا كرد. همگي آمادة دستور عبور از خط و حمله به ارتفاع عظيم و خطرناك تپة آنتن بوديم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣4⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣4⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده يكانها با بيسيم درخواست مهمات ميكردند و گروهان ادوات با كمترين امكانات سعي داشت نيازمندي آنان را برطرف كند. به دليل تشنگي نيروها، عدهاي مأمور رساندن آب شدند كه از طرفي به دليل حملة عراقيها، آب به ما نرسيده بود و اوضاع رو به وخامت بود. در سنگر ديده باني با مسئولان عمليات و بيسيم چي ها، مشغول هدايت عمليات بوديم كه فرماندة تيپ با بيسيم مرا صدا كرد و گفت: «تانكهاي عراقي از سمت چپ هم وارد كارزار شدن. شما با چند نفر ديگه با هر چي مهمات آرپيجي دارين، خودتون رو به اونجا برسونين.» از سنگر خارج شدم. با دوربين به آن طرف نگاه كردم كه متوجه شدم موشك آرپيجي جوابگو نخواهد بود. هشت دستگاه خودرو تفنگ 106مم ضدتانك و ضد بتون، پايين تپه مستقر بودند و آمادگي داشتند به محض نياز از كمين گاه خود خارج و به تانكهاي دشمن يورش ببرند. ابلاغ كردم چهار دستگاه از آنها با مهمات كافي آمادة حركت شوند. سوار جيپ ها شده، به داخل قرارگاه تيپ رسيديم. در آنجا سربازها و افسرها از درون سنگرها به سوي دشمن تيراندازي ميكردند. حجم آتش تانكهاي عراقي بسيار زياد بود. با آرايش خاص، دو دستگاه جيپ106مم بالاي تپه هاي قرارگاه تيپ مستقر شدند و دو دستگاه نيز برروي جادة منتهي به عراقيها كمين گرفتند. نقشة ما اين بود كه با دو دستگاه از جيپ ها به قلب تانك برويم و جيپ هاي روي تپه نيز در حين درگيري، تانكهاي عراقي را شكار كنند و در صورت هدف قرار گرفتن جيپ هاي روي تپه، ما از فرصت استفاده كرده، تانكها را شكار كنيم و اينگونه تانكهاي عراقي را گمراه خواهيم كرد. البته چند نفر آرپيجي زن هم مأموريت داشتند نزديك تانكها بروند و از پشت تپه ها به سمت تانكها تيراندازي كنند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣5⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣5⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده يورش به سرنشينان كاميون عراقي ساعت حدود 30:04بود كه تصميم گرفتيم حركت كنيم؛ به همين خاطر آهسته از دره و شيارها به بالاي جاده حركت كرديم. وقتي به جاده رسيديم، دو دستگاه كاميون آيفاي عراقي را ديديم كه با سرعت بسيار كم به سمت ما مي آمدند. يكي از تكاوران گفت: «كمي حالمون بهتر شده، بذارين اول صبح اين كاميونها رو مثل جيپ عراقي به دره بفرستيم و بعد متواري بشيم.» پس از كمي فكر كردن، ديديم بهترين فرصت است؛ چون عراقيها در حال چرت زدن داخل كاميونها پيش ميآمدند و ما ميتوانستيم بعد از كشتن آنها، به سمت درههاي اطراف فرار كنيم؛ بنابراين هر كدام در جايي كمين كرديم تا كاميونها نزديك شوند. آنها از چراغ جنگي استفاده ميكردند تا مسير حركتشان براي ايرانيها كشف نشود؛ بنابراين نمي توانستند روي مسير، ديد زيادي داشته باشند. وقتي به 15متري ما رسيدند، بدون هيچ درنگي، كاميونها را به رگبار بستيم و تعدادي نارنجك به سمت كاميونها پرتاب كرديم. كاميون اول از كار افتاد و دودي غليظ از آن بلند شد. راننده و همراهش ميخواستند خود را به پايين پرت كنند كه به آنها فرصت نداديم. چون كاميون اول چادر داشت، به سمت آن رگبار بستيم و صداي فرياد عراقيها به هوا برخاست. در اين اوضاع، چند نفر هم از پشت كاميون براي پيدا كردن جان پناه و اقدام متقابل به بيرون پريدند؛ اما به درستي نميدانستند سمت آتش از كجاست. كاميون دوم هم با دست پاچگي از جاده خارج و واژگون شد و عده زيادي از افراد زير كاميون ماندند. چند نفر هم فرصت تيراندازي به ما پيدا كردند. ما به دليل واقع شدن در ارتفاع، بر آنان مسلط بوديم. تعدادي از مجروحان عراقي سعي داشتند از صحنه فرار كنند كه ما به آنان هم فرصت نداديم. اين درگيري شايد چند دقيقه اي بيشتر طول نكشيد و ما از بيم اينكه عراقيها نيروي كمكي بفرستند، به سمت بيابانهاي سومار فرار كرديم و حدود سه كيلومتر بيامان ميدويديم تا موقعيت مان براي عراقيها كشف نشود. بسيار خوشحال بوديم كه توانسته بوديم ضربهاي به دشمن بزنيم. در طول مسير، تعداد زيادي از تجهيزات و ادوات رها شده ديده ميشدند. نيروهاي ما براي اينكه تجهيزات و خودروها به دست دشمن نيفتد، بعضي را به رگبار بسته بودند، بعضي را آتش زده و رادياتورها و باك بعضي ديگر را نيز سوراخ كرده بودند. در روي يك جيپ، يك بيسيم جا مانده بود كه آن را برداشيم و تلاش كرديم با يكان تماس بگيريم كه بيفايده بود. با اين حال آن را با خود برديم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣6⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣6⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده آنان از هر سو به ما حمله ور شدند و ما را به باد كتك گرفتند. همگي از درد به خود مي پيچيديم. من و چند نفر ديگر زخمي بوديم و خون از زخمهايمان جاري بود؛ ولي عراقيها و منافقين بيامان ما را مي زدند و دشنام ميدادند؛ سپس دست و پاي ما را بستند. يكي از عراقيها با فرياد ميگفت: «بايد ايرانيها را بكشم» كه تيري هم به سمت ما شليك كرد كه خوشبختانه به ما اصابت نكرد. همديگر را نگاه ميكرديم. تعدادي از دوستان نبودند و شايد در كناري به شهادت رسيده بودند. با حسرت و چشماني اشك آلود همديگر را نگاه ميكرديم و آن لحظه را پايان زندگي خود ميدانستيم. يك لحظه به فكر پدر و مادرم افتادم كه جسد ما هم به دست آنان نميرسيد. نميتوانستيم روي پاي خود بايستيم. دقايق سختي بود. يكي از عراقيها بالاي سر شهيدان ميرفت و تير خلاص به سر و سينة آنان خالي ميكرد. ما ديگر اطمينان حاصل كرديم كه بقية همرزمانمان شهيد شدهاند. در همين زمان تعدادي عراقي با همديگر بحث ميكردند و حتي بر سر هم فرياد ميكشيدند. بعدها فهميديم يكي از عراقيها ميخواست همة ما را در آنجا به رگبار ببندد؛ اما چند نفر ديگر مانع شده بودند. در اين ميان سرباز اسير عراقي كه او را از ياد برده بوديم را ديديم كه به سمت ما ميآيد. دست او باز بود و با زبان عربي داد ميزد و قسم ميداد ما را نكشند. مات و مبهوت مانده بوديم. اسير عراقي به فرماندهان ميگفت: «ايرانيها با من رفتار انساني داشتند و هيچ صدمهاي به من نرساندند. به من آب و غذا دادند و با مهرباني رفتار كردند.» و با قسم هاي گوناگون سرانجام آنان را قانع كرد تا ما را نكشند. همگي با چشماني اشكبار از اسير عراقي تشكر كرديم. بغض گلويمان را ميفشرد و توان كلام نداشتيم. نگران به هر سو نگاه ميكرديم تا پيكر دوستانمان را كه هر كدام در سويي به شهادت رسيده بودند، ببينيم. منافقين بيشتر از عراقيها ما را ميزدند. چشمانمان را بستند و با مشت و لگد ما را ميزدند و بيرحمانه از هر سو حمله ور ميشدند. دخترها هم جمع شده، هر كدام چيزي ميگفتند و ما را سرزنش ميكردند كه چرا به جبهه آمدهايم. آنان ما را به چشم يك هموطن نگاه نميكردند و ما را تحقير ميكردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣7⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده اسارتي ديگر ما يكي از محلهاي مسير را فراموش كرده بوديم. خودرو با سرعت پيش ميرفت كه ناگهان پلي فلزي كه عراقيها روي رودخانه نصب كرده بودند، ظاهر شد. اين پلها فراز و نشيب هايي دارند كه احتمال سقوط به رودخانه نيز وجود دارد. ميخواستم اين موضوع را به رحيم بگويم كه خودرو با سرعت زياد به پل رسيد. از سويي نيز تحت تعقيب بوديم و امكان كم كردن سرعت وجود نداشت. در همين لحظه و در اثر ناهمواري كف پل، فرمان خودرو از دست رحيم خارج شد و خودرو به شدت به كناره هاي پل برخورد كرد كه در نتيجه چند متر آن طرف پل، خودرو در شيار كنار جاده به پهلو چپ شد و دو نفر عقب خودرو به بيرون پرتاب شدند كه پاي يكي شكسته و ديگري به سختي مجروح شد. ما سه نفر هم كه جلو خودرو بوديم، روي هم افتاديم كه در اثر اين سانحه، قفسة سينه ام به سختي آسيب ديد و نميتوانستم نفس بكشم. حال بقيه نيز بهتر از من نبود. قبل از آنكه بتوانيم خارج شويم، عراقيها با اسلحه بالاي سر ما ايستادند. در را باز كردند و يكي يكي ما را بيرون كشاندند. جالب اينجا بود كه ما ديروز در حوالي همين منطقه نبردي بزرگ داشتيم و در آن نزديكي اسير شده بوديم. عراقيها پس از اينكه مطمئن شدند اسلحه نداريم، ما را به باد كتك گرفتند. آنان به عربي سؤالاتي ميكردند و ما ناله ميكرديم. آنقدر كتك خورديم كه بدنمان بيحس شده بود و ديگر ضربه ها را حس نميكرديم؛ سپس ما را داخل يك وانت انداخته، به طرف خاك عراق بازگرداندند. وقتي به هوش آمدم، ديدم بقيه نسبت به من سرحال تر هستند و ما در قرارگاه دژبان ـ همانجا كه ما را شناخته و تعقيب كرده بودند ـ هستيم. يك نفر عراقي كه گويا اهل كركوك عراق بود، به زبان تركي از ما پرسيد: ـ از كجا آمدهايد؟ ـ تو بيابونها سرگردان بوديم و نميدونستيم كجا هستيم و كجا ميريم. ـ خودرو را از كجا پيدا كرديد؟ ـ در يك بيراهه مانده بود. فرماندة دژبان در محل حاضر شد و دستور داد خيلي سريع ما را به اردوگاه اسرا تخليه كنند. به دليل اينكه در دروازة سومار مأموريت ديگري داشتند، زياد مورد سؤال قرار نگرفتيم. آنان حتي گزارشي هم از سرقت خودرو دريافت نكرده بودند تا بفهمند از اردوگاه فرار كردهايم. لطف خدا شامل حالمان شده بود. پاي سرگروهبان موسوي شكسته بود و بسيار ناله ميكرد. او را با يك وانت به جاي نامعلومي بردند و تا مدتها از سرنوشتش بيخبر مانديم. بقيه را نيز سوار يك دستگاه وانت كرده، به پادگان ذوالفقار بردند. نميدانستيم بخنديم يا گريه كنيم. هر كاري ميكرديم، به جاي اول باز ميگشتيم. وارد پادگان شديم. اضطراب وجودمان را گرفته بود كه عراقيها جريان فرار ما را فهميده اند يا خير. خودرو توقف كرد و ما پياده شديم؛ سپس ما را داخل سوله بردند. اينكه باز هم مورد ضرب و شتم قرار نگرفتيم، شايد براي اين بود كه همه خون آلود و مجروح بودیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣8⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣8⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده جنگ رواني در اردوگاه هر روز يك افسر عراقي حاضر ميشد و از پيروزيهاي عراق سخن ميگفت. آنان ايران را شروع كنندة جنگ ميدانستند و ميگفتند اسلام متعلق به عراق است و ايرانيها مسلمان نيستند. جنگ اعراب و ايرانيان هم سابق هاي تاريخي دارد. آنان از صدام به عنوان رهبر شكست ناپذير تمام جهان عرب ياد ميكردند و ميگفتند ايران در زمان حكومت شاه، خواستة برحق عراق را با زور سرنيزه زير پا گذاشته و اكنون كه ما به قدرت بزرگ منطقه تبديل شدهايم، انتقام آن زمان را خواهيم گرفت. اين سخنان بي اساس، ريشه در نژادپرستي بعثيها داشت. فضاي حاكم بر عراق، فضايي نظامي بود و هيچكس حق اعتراض و سخن گفتن نداشت كه در غير اينصورت، علاوه بر خودش، خانوادهاش نيز مجازات ميشدند. نظاميان قدرت مطلق بودند و بعثي ها كه فداييان صدام بودند و بيشتر از اقوام و همشهري هاي او تشكيل شده بودند، به ساير نظاميان برتري داشته، امتيازات ويژهاي داشتند. بعثي ها جنايات زيادي را مرتكب ميشدند. آنان تعداد زيادي از مردم آزادي خواه را در زندانهاي مخوف خود به قتل رسانده بودند و از سرنوشت هزاران نفر ديگر نيز خبري نبود. صحراهاي تفتيدة شهر تكريت، حكايت از دفن مخفيانة صدها نفر از مخالفان حكومت صدام داشت. صدام با تشكيل ادارة استخبارات، چنان خفقاني به وجود آورده بود كه كسي جرئت نميكرد از او ـ حتي در محافل خصوصي ـ به بدي ياد كند. حزب بعث در همة محافل سياسي، اقتصادي، اجتماعي و نظامي نفوذ كامل داشت و در حقيقت حكومت عراق در دست اقليت بعثيها بود. آنان هر هفته يك نفر را به اردوگاه ميآوردند تا در راستاي جنگ روانيشان، براي اسرا سخنراني كنند كه بعضي از اين افراد، كساني بودند كه از ايران فرار كرده و دست دوستي به دشمنان ايران داده بودند. در بين اسراي ايراني، افراد تحصيلكردة زيادي بود كه در فرصتهاي مناسب، با صحبتهايشان مسائل سياسي را براي افراد بازگو ميكردند و نميگذاشتند دشمن با جنگ روانياش، ذهن اسراي ايراني را مسموم كند. شكنجه و قتل عام اسراي ايراني وضعيت اردوگاههاي اسراي ايراني در عراق بسيار اسفبار بود. هزاران نفر از اسراي ايراني در دوران جنگ، توسط ارتش و استخبارات عراق شكنجه و كشته شدند. كارشكني صدام در روند آزادي اسرا، اين مسئله را تا بيش از يك دهه پس از پايان جنگ ادامه داد. پس از سرنگوني رژيم صدام و دستگيري مقامات استخبارات عراق، اطلاعات بيشتري پيرامون جنايات عراق در طول جنگ با ايران افشا شد. تعداد اسراي ايراني كشته شده، به بيش از شش هزار نفر تخمين زده شده است؛ همچنين در بازجويي از اسراي عراقي، مشخص شده كه افسران ارتش بعث در موارد متعددي، اسراي ايراني زخمي را در صحنة نبرد به حال خود رها كرده تا در اثر خونريزي مداوم، به مرور زمان جان خود را از دست بدهند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣9⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣9⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده چند روز نگذشته بود كه چشمم خوب شد و بيناييام را بازيافتم. خدا را سپاس گفتم. بسيار خوشحال بودم. حدود دو هفته از اقامتم در بيمارستان نگذشته بود كه با «داوود معيني» به فكر فرار از بيمارستان افتاديم. شرايط فرار از بيمارستان بسيار راحتتر از اردوگاه بود. بيمارستان در كنار جادة مهم صلاح الدين به بغداد قرار داشت و قسمت نگهداري اسرا نيز در گوشة انتهاي بيمارستان واقع شده بود. در آنجا چند در كوچك براي تخلية زباله ها وجود داشت كه همواره از داخل قفل ميشد. يك سرباز عراقي، يك روز در ميان در را باز ميكرد تا اسرا حياط پشت و اتاقها را نظافت كنند. نگهبانان اينجا مانند داخل اردوگاه حساس نبودند و در خروجي گاهي باز ميماند و نگهبان با برخي افراد مشغول صحبت ميشد كه اسرا ميتوانستند در فرصت به دست آمده فرار كنند. دور بيمارستان هم يك ديوار بسيار كوتاه وجود داشت كه فاصلة قسمت ما با آن، حدود 30 متر بود. داوود هم كه بيماري ريوي داشت، بهبود يافته بود و عراقيها ميخواستند سه روز بعد او را به اردوگاهش بفرستند. در همان قسمت، يك سرباز شجاع، جمعي گردان تكاور لشكر77 خراسان نيز بود كه او هم بهبود يافته بود. ما با بررسي اوضاع تصميم گرفتيم سه نفري از بيمارستان فرار كنيم. نقشه اين بود تا خود را به كنار جاده رسانده، در جهت مخالف بغداد و به سوي بصره فرار كنيم تا اگر نتوانستيم از مرز عبور كنيم، خود را به كويت ـ كه براساس گفته هاي خود عراقيها داراي مرز بدون نظارتي بود ـ برسانيم. در آن صورت ميتوانستيم از عراق دور شده، خود را به ايران برسانيم. يك نفر را ميشناختم كه اسير عراقيها بود و سالها پيش، از غفلت عراقيها استفاده كرده، خود را با مشكلات فراوان از طريق كويت به ايران رسانده بود؛ به همين خاطر ما هم ميخواستيم شانس خود را براي يكبار ديگر امتحان كنيم. در بيمارستان وضعيت غذا به مراتب بهتر از اردوگاه بود. در آنجا به ما كنسرو، مربا و شير و خرما ميدادند كه ميتوانستيم مقداري نيز همراه خود ببريم. تصميم خود را گرفتيم و قرار شد در حين نظافت اتاقها، از فرصت استفاده كرده، فرار كنيم. نگهبانان قسمت اسرا، فقط يك اسلحة كلاشينكوف داشتند و بقية عراقيها، كابل به كمر ميبستند. آنان بيشتر اوقات براي صحبت كردن با دوستانشان، به سرسراي بيمارستان ميرفتند. ما زمان زيادي نداشتيم و چند روز ديگر ما را به اردوگاههايمان ميبردند. يك كيسة كوچك برنج پيدا كرديم و صبح زود، چند كنسرو، مربا و شير و خرما از جعبه هاي عراقيها برداشتيم تا در حين فرار، از آنها استفاده كنيم. ما به هيچ وجه نميتوانستيم به مردم اعتماد كنيم. ساعت 00:10 بود كه سرباز عراقي در پشتي را باز گذاشت تا ما آنجا را نظافت كنيم. از قبل، هر چيزي كه به درد ما ميخورد، برداشتيم. در بيمارستان يك سرهنگ مخابرات، جمعي گردان مخابرات لشكر92 زرهي هم بود كه به دليل بيماري بستري شده بود. او به ما يادآوري ميكرد كه نبايد حركت نادرستي انجام دهيد؛ چون بعد از تحمل سالها اسارت، كشته ميشويد. او قصد دلسوزي داشت و ميخواست منطقي فكر كنيم و همة جوانب را در نظر بگيريم. او حتي از وضعيت جادهها و هر آنچه كه ميدانست، مطالبي را براي ما بازگو كرد. ما به خطرناك بودن كارمان آگاه بوديم و ميدانستيم در صورت متوجه شدن عراقيها، آنان همة مسيرها و جادهها را به دنبال ما خواهند آمد؛ از طرف ديگر حاضر نبوديم به اردوگاه برگرديم. در اين اوضاع و احوال، سرباز مترجم ما كه از اعراب خوزستان بود، متوجه حركات و صحبتهاي پنهاني ما شده و نسبت به ما حساس شده بود. نگهبان عراقي كه در حال كشيدن سيگار بود، توسط يكي از دوستانش صدا زده شد. صحبتهاي آن دو طولاني شد و ما آمادة فرار شديم. ابتدا داوود به سوي ديوار بيمارستان دويد. سرباز «غلامرضا رضايي» كه همراه ما و بين در وسط قرار داشت، به من گفت: «وسايل را بيار!» سريع به اتاق بغلي رفتم تا مواد غذايي را از زير تخت بردارم كه ديدم وسايل نيست. با عجله همه جا را گشتم، نبود. برگشتم و به رضايي گفتم: «وسايل نيست!» كه ديدم آن سرهنگ ايراني با عجله وارد شد و گفت: «فرار نكنيد! لو رفتيد». ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣0⃣1⃣ ✍نویسنده:
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣0⃣1⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده عروج ملكوتي امام خميني چهره از پرده برون آر كـه بيمار توأم طي شد اين عمر و دمي طالب ديدار توأم در كوير دل خود تشنه لبي مـهجورم مـــددي اي مه تـابـان كـه گرفتـار توأم شاهدان سجده نموده به سجادة عشق ساجدا سجده تو مشكن كه زجان يار توأم عاشقانت به ستاره همه سر مـيسايند مـن مسكيـن به خفـا عاشق رخسار توأم همه شـب تـا به سحر نالة تو نالة من قـدسيـان نيك بـدانند گــرفتــار تــوأم روح تـو كعبة من زائر آن كعبـه منم ارزش افزون كني هر چند خريدار تو منم رنج بسيار برد كاتب سر برده به شب چهــره از پـرده بـرون آر كــه بيمار توأم سرانجام امام دعوت حق را لبيك گفت و عراقيها اين خبر را از اسرا پنهان كردند؛ چرا كه ميترسيدند اسرا در اثر ناراحتي، دست به اقدام خطرناكي بزنند. آنان بر همه چيز به شدت نظارت ميكردند. پس از چند روز و توسط خود نگهبانان، خبر رحلت جانگداز امام به گوشمان رسيد. همه ناراحت شدند و صداي گريه و زاري لحظهاي قطع نميشد. هيچكس براي گرفتن غذا نميرفت. با پارچه هاي مشكي كوچك، هر كدام يك نشانه به عنوان غم و اندوه به سينه زديم. عدهاي سينه ميزدند و عدهاي زيارت نامه ميخواندند. فضاي اردوگاه و آسايشگاهها، غرق در غم و اندوه شده بود. نگهبانان عراقي نميتوانستند شرايط حاكم بر فضاي اردوگاه را درك كنند. همه ناراحت بوديم كه هيچگاه نميتوانستيم يكبار ديگر چهرة نوراني اماممان را ببينيم. در اين ايام عراقيها جرئت نداشتند به ما چيزي بگويند؛ چون ميدانستند با كوچكترين تحريكي، به شدت واكنش نشان خواهيم داد. برخي از عراقيها نيز به طور مخفيانه با ما ابراز همدردي ميكردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت6⃣1⃣1⃣ ✍نویسنده:
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠⃣1⃣1⃣ ✍نویسنده:میکاییل احمدزاده چهرة شهر به كلي عوض شده بود و دشمن از روي ارتفاعات اين منطقه، به مرز بين المللي عقب نشيني كرده بود. محوطهاي بزرگ براي اسكان موقت اسرا آماده كرده بودند كه تعداد زيادي چادر گروهي در آنجا برپا بود. اين مكان را براي استراحت كوتاه اسرا آماده كرده بودند تا قرنطينة اسرا خالي شود و ما به جاي اسراي قبلي وارد قرنطينه شويم. اهميت ديگر اين محل اين بود كه منافقين و نااهلان، قبل از ورود به ايران، شناسايي و دستگير شوند. آنجا امكانات رفاهي كامل و مناسبي براي اسرا تدارك ديده بودند. ساعتي از اسكان ما نگذشته بود كه يكي از برادران پاسدار جلو آمد و گفت: «شما تسويه حساب نداريد؟» متوجه منظورش نشديم. او گفت: «اسراي قبلي حساب خبرچين ها و خائنين رو رسيدن و اونا رو براي ما شناسايي كردن. شما هم اونا رو شناسايي كنين. اين آمبولانسها براي همين اينجان.» هدف آن برادر اين بود كه خائنان و جاسوسان مشخص شوند و براي توضيحات بيشتر دستگير شوند. در بين ما افرادي بودند كه تمام اسرار اسرا را براي عراقيها فاش ميكردند. آنان باعث شهيد شدن بسياري از ياران ما در زندانهاي عراق شده بودند. چشمهاي زيادي در اثر خبرچيني هاي آنان به زمين ريخت و يا معيوب شد و دست و پاهاي بسياري شكسته شد. اسرا براي پيدا كردن اين افراد، از چادرها بيرون رفتند و آنان را يكي يكي شناسايي كردند. بر حسب اتفاق، در بين گروه ما، بهروز ـ مترجم عرب زبان ـ هم با ما بود. او را يافتم. او قبل از تبادل اسرا، از عراق تقاضاي پناهندگي كرده بود؛ شايد ميدانست كه در ايران چه سرنوشتي در انتظارش است. او هم مرا ديد و با گريه گفت: «منو ببخش! خودم پشيمان و نادم هستم. من فريب خوردم و در اثر فشار مجبور بودم براي عراقيها كار كنم. به خدا توبه كردم.» من او را معرفي نكردم. فقط به او گفتم: «تو چه قدر به دشمن اعتماد داشتي كه همة دوستان و هموطنانت رو به دشمن فروختي؛ در حاليكه دشمن تو را براي نوكري هم قبول نكرد. خجالت نميكشي به روي ما نگاه كني؟» ساير اسرا او را شناختند و ميخواستند او را به سزاي اعمالي كه منجر به شهادت پاكترين فرزندان اين سرزمين بود، برسانند. او را بعد از تنبيه، تحويل مقامات امنيتي دادند تا مشخص شود چه كارهاي ديگري عليه كشور انجام داده است. برخي اسرا تعدادي از منافقين را شناخته بودند كه سريع به مسئولان اطلاع دادند. مأموران امنيتي نيز در محل حاضر شدند و آنان را يكي پس از ديگري دستگير و براي بازجويي همراه خود بردند. چند ساعت بعد، ما را دوباره سوار اتوبوسها كرده، به شهر اسلام آباد غرب و پادگان االله اكبر كه محل قرنطينة اسراي ايراني بود، اعزام كردند. در بين راه، مردم قدرشناس در صفهاي طولاني ايستاده بودند تا از ما استقبال كنند. همة خودروها چراغهايشان را روشن كرده بودند و همه جا مملو از شادي بود. همه از شدت خوشحالي گريه ميكردند. مردم، صدها متر راه را همراه با اتوبوسها ميدويدند. مارش نظامي در شهرها نواخته ميشد و مردم شيريني پخش ميكردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊