سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_پنجم
💢جریان خزنده فتنه و نفاق(۱)
میدیدیم در اوقات هواخوری هر روز امیر و پرویز قدم میزنن و با هم برای جذب بیشتر نیرو همفکری و مشورت میکردن. این دو نفر نقش مخربی در فریب تعدادی ازبچههای خسته و بی پناهی داشتن که نه تنها دلبستگی به منافقین نداشتن، بلکه حتی نفرت هم داشتن، ولی با وعده و وعیدهای توخالی و دلایلی که بعداً عرض خواهم کرد پناهنده شدن و داغشون بر دلِ خونوادههای چشم انتظارشون تا ابد موند. گر چه پرویز بعد از چن سال پشیمون شد و برگشت و مشمول رأفت و رحمت نظام اسلامی قرار گرفت، اما جرم و گناه اونا در تشویق و فریب تعدادی از بچه های بند یک، گناهی نابخشودنیه که شاید جبرانش ممکن نباشه.
ورقهای تاریخ به طرز عجیبی تکرار میشه و برگه هاش خیلی شبیه به هم ورق میخورن. جریان نفاق در اسارت برای نشون دادن اتحاد و همبستگی و اعلام موجودیت به دستاشون کِش میبستن. امروز همون جریان با رنگ و لعابی دیگه، روبان سبز و بنفش رو نماد هویت و موجودیتشون قرار دادن.
روبان سبز و بنفشی که با طراحی و خط دهی دشمنان نظام اسلامی در این سالها بعضی از افراد نادان و فریب خورده به دست بستن؛ یا شال و روسریهای که بسر میکنن، منو یاد کِش بستن هواداران منافقین تو اسارت میندازه. واقعا افکار شیطانی چقد شبیه همند! و ترفندهایی که برای گمراه کردن مردم از راه حق و حقیقت بکار بسته میشن چقد مسخره و مضحکه! هر دو از هویت واقعی و افتخارات دینی و ملیشون تهی و استحاله شدن. وقتی مغز از فکر و اندیشه خالی بشه، پیوند انسانا با هم میشه یه تکه کِش در اسارت و یا یه روبان رنگی! عمل و رفتارشون هم کپی یکدیگهس. تو اسارت آدم فروشی میکردن و هموطناشون رو می بردن زیر شکنجه!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_دویست_و_پنجم
🔆 زمستانِ اسارت۲
یکی از راهکارهای تمیز نگه داشتن شیشه همین ابتکار جالب بچهها و کشیدن لایه ای نازک از صابون خشک روی سطح شیشهها بود که باعث میشد قطرات شکل یافته از مه روی سطح شیشه سُر بخورد که قبلا به آن اشاره کردیم
اما در آسایشگاه چهار که جدید التاسیس بود و سقف آن از پلت ،تابستانها گرم و زمستان سرد و علاوه بر آن در زمستان قطرات ریز مه ناشی از تنفس بچهها باعث میشد در سقف تجمع و بصورت قطرات باران به سر و روی بچهها سرازیر شود.
بچهها مجبور بودند با اجازه نگهبان و سر هم کردن دو عدد چوب تی و تکهای پارچه دائم در حال گرفتن آب سقف باشند. در خوابگاهی که نقطهای فضای خالی وجود ندارد خصوصا در شب که باید مواظب باشید پا روی افراد نگذارید انصافا تمیز کردن سقف کار مشکلی است .
به احتمال قوی این مشکلِ آسایشگاه ۱۱ در بند سه و چهار نیز بوده است.
یکی از اموری که در زمستان همه را آزار میداد دستور بیرون بردن پتوها و کیسههای انفرادی بود که هفتهای دو الی سه بار و بعضی مواقع هر روز تکرار میشد و بعضا متعاقب آن بازرسی نیز بدنبال داشت.
کف آسایشگاه را باید چند سطل آب میانداختیم و با گونی تمیز میکردیم
یکی از اهداف شستشوی آسایشگاه نظافت و آزار و اذیت بچهها بود ولی بعثیها هدف دیگری را نیز دنبال میکردند و آن این بود که با انداختن آب کف آسایشگاه میخواستند ببینند ما کار حفاری و ایجاد کانال را انجام نداده باشیم چون همچنان که معمول است کف سیمانی ساختمانها قالب بندی است که در صورت جابجایی و حفاری با انداختن مختصر آبی نشست کرده و لو میرود .چون بیاد دارم همیشه بعد از نظافت یکی از نگهبانها تا انتهای آسایشگاه قدم زده و بازدید میکرد و سپس اجازه بازگرداندن پتوها را میدادند .
در زمان تصدی نگهبان عــَبِـد که مدتی مسوولیت بند را به عهده داشت دائم دستور خروج پتوها را میداد و واژه معروف " کُل بطانیات خارج" دائم ورد زبانش بود.
پتوها را باید در محوطه سینه آفتاب پهن میکردیم تا به اصطلاح ضد عفونی شود مشکل به همینجا ختم نمیشد و اغلب در ساعت داخل باش صبح اجازه بازگرداندن پتوها را نمی دادند و باید بدون پتو در هوای سرد زمستان روی سیمانهای سرد بگذرانیم .
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊