eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: نجمه طرماح ● در را که باز کردم پا روی پله کوتاه جلوی در گذاشت و آمد تو و پشت سرش در را روی هم گذاشت: "سلام حاج خانوم." "سلام خوبید؟ بفرمایید" "شما خوبی؟ از آقای اسکندری چه خبر؟" "نمی دونم" "مشکلی ندارید؟ چیزی لازم ندارید؟" "نمیدونم" "چی شده؟ ناراحتید؟" "نمیدونم" "پس چی؟ خبری شده؟" "نمیدونم" دستم را گرفت و چندقدم گیش تر آمدیم و نشستیم روی گله ورودی هال. اینقدر آرام حرف می‌زد که شش دانگ حواسم را به لب هایش دوخته بودم: " آقای البرزی گفته بیام یه حالی بپرسم. ببینم چیزی لازم نداری، ولی می بینم خیلی آشفته اید، کسی چیزی گفته؟ " " صبح یکی زنگ زد به علیرضا یه حرفهایی زد و بعدشم دیگه خبری نشد. دو سه روزه هرکی به ما میرسه حال حاجی رو می پرسه. منم ازش بی خبرم. این تماس ها هم که.. " " به علیرضا چی گفتن؟ " " گفتن شنیدیم پدرت شهید شده. بمیرم الهی خبر رو که شنید مثل بید می لرزید. آرومش کردم گفتم شاید شایعه باشه" لب هایش را به هم می فشرد و چشم از چشم هایم بر نمی داشت. دل ول کرد و گفت :" من هم برای همین اینجام. خبر شهادت آقای اسکندری همه جا پخش شده. حتی رسانه ای شده ولی انگار تنها کسی که خبر نداره شما هستید. شایدم این چند روز هر کی زنگ زده خواسته همین رو بگه ولی دلش رو نداشته. من خواستم قبل از شلوغ شدن اینجا این آمادگی رو بدم که هول نکنی. ما خودمون یه چشممون اشکه.. " لرزه بر تنم افتاد. بقیه حرف هایش برایم نامفهوم بود. چه فرقی می کرد. همه آن هایی که این چند روز به نوعی خواستند به ما بفهمانند، چرا نتوانستند! این عکس هایی که خانم البرزی می گفت رسانه ای شده چه عکس هایی هستند! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 💠رفتار متفاوت نگهبانهای اتوبوس سربازان عراقی که ما را همراهی می کردند از افراد معمولی و فارغ از سنی یا شیعه بودنشان بعضا آدمهای منصفی بودند مخصوصا رانندگان اتوبوس. اینکه به هنگام نمایان شدن گنبد ائمه سامراـ علیهم السلام ـ با کنار زدن پرده اطلاع رسانی کردند نمونه ای از این برخوردهاست. البته این نحوه برخورد نگهبان ، داخل همه اتوبوسها صدق نمی‌کرد . روایتی از همسنگرم آقای سلطانی دیدم هر چند که تا آنجا که به یاد دارم این اتفاق در مسیر بصره ـ بغداد یعنی در مورخ ۶۵/۱۱/۱۵ افتاد ولی به هر حال فرق چندانی نمی کند و خواندن آن خالی از لطف نیست. 📝مسیر طولانی بود و خود نگهبانا هم طاقتشان طاق شده بود و گاهی برای اینکه برای خودشون تنوعی ایجاد کنن تا مسیر براشون کوتاه بشه یادی از ما میکردن. تو چهره مون نگاه می کردن و اونایی رو که بیشتر تابلو بودند مثل پیرمردی که سنش بالا بود و یا نوجوان بسیار کم و سن و سال و تا رزمنده درشت هیکل که تیپ و قیافه اش به فرماندهی میخورد رو اذیت میکردن و میزدن. اینا همیشه بیشتر جلب توجه می کردن. در بین ما پیرمردی بود بنام حبیب که بالای هفتاد سال عمر داشت و محاسنی سفید و چهره ای نورانی و بدجوری جلب توجه میکرد. گاهی این بنده خدا رو از صندلی بلند میکردن و یکی از نگهبانا دو دستشو به صندلی ها تکیه میداد و با جفت لگد می کوبید به سینه ی این پیرمرد. حبیب از پشت می افتاد کف اتوبوس و پاهاش هوا می رفت و قهقهه این نانجیبا بلند میشد و کیف می کردن و اینجور حرکات ناجوانمردانه تا آخر مسیر ادامه داشت. ( کانال شقایقهای بی نشان) راستی یک پیرمرد* هر چند دشمن در جنگ چه مسوولیتی می‌تواند داشته باشد و چه کار از عهده اش بر می آمده آیا جز این است که در امر پشتیبانی و خدمات رسانی فعالیت می کرده. پیر مردی که توان ایستادن و راه رفتن در آن شرایط اسفبار برایش مشکل بود خوی حیوانی و وحشگیری انسان قرن ۲۱ تا چه حد. چه زیبا فرمود سرور و سالار شهیدان ـ علیه السلام ـ در لحظات آخر وقتی دید که لشکر دشمن به خیام حرم هجوم آوردند؛ اگر دین ندارید لااقل در دنیایتان آزادمرد باشید. قطعا هر اتوبوس قصه ای جداگانه دارد. ای کاش سایر دوستان آزاده هم خاطراتشان را می نگاشتند یا حد اقل پابه پای خاطرات سایرین به وقایع اینچنینی از دید خودشان اشاره می کردند. به هر حال این کانال آمادگی خود را در زمینه ثبت و ضبط خاطرات دوستان آزاده اعلام تا به نام خودشان منتشر گردد. به هنگام غروب آفتاب رسیدیم پادگان نظامی که اردوگاه در انتهای آن واقع شده بود اتوبوس آرام آرام به اردوگاه نزدیک و کار تخلیه اسرا به کندی صورت می گرفت . * مرحوم حبیب الله بهرامی از لشکر ۲۱ امام رضا ـ علیه السلام ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊