✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای یک خانواده مستضعف جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 105
هر دو خوشحال شدیم از این بابت که فعلاً سالم هستیم. صادق بیسکویت هم داشت. ایستاده داشتم میخوردم که صادق گفت: «لااقل بشین و بخور!»
ـ نترس، مگه اینجا چه خبره؟
ـ نمیبینی؟ همه تیرها به این طرف میآن!
نشستم کنارش. بعد از دقایقی به جمع بچه ها پیوستیم. عراق طی پاتکی تپه های کوچک مجاور سلمان کشته را پس گرفته بود و تقریباً ساعت یازده بود که از طرف نفت شهر پاتک دیگری را با تانکهایش آغاز کرد. پاتکهای دشمن با هدف پسگیری بلندیهای سلمان کشته بود اما مقاومت بچه ها جانانه بود و نتوانسته بود کاری از پیش ببرد. دراین مدت، هنوز توپخانۀ خودی باور نکرده بود ما ارتفاع سلمان کشته را گرفته ایم. مرتب به ما دستور عقب نشینی میدادند و توپخانه خودی به شدت منطقه را میکوبید. طوری که تلفاتی هم از بچه ها گرفت!
در واقع در ارتفاع سلمان کشته ما آماج تیرهای خودی و دشمن، زیر فشار شدیدی بودیم؛ خبر شهادت ها میرسید و اوضاع غریبی بود. برادر حبیب پاشایی که مسئول محور بود در همان هنگامه به منطقه آمده و از نزدیک شرایط منطقه و حضور ما را در ارتفاع سلمان کشته دیده بود اما در بازگشت آمبولانسی را که او با آن به منطقه آمده بود، زدند و حبیب پاشایی همانجا به شهادت رسید.
درگیری هر لحظه شدیدتر میشد. ظهر بود که از سید صادق خواستم به عقب برگردد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣0⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 106
تا وقتی آنجا بود همه فکر و ذکرم پیش او بود و نمیتوانستم خوب کار کنم. ساعتی بعد در حالی که همۀ تپه های کوچک سقوط کرده بودند، دستور عقب نشینی صادر شد. در عقبه خط هایی زده شده بود و قرار بود ما تا آن خطها عقب نشینی کنیم و مرحله دوم عملیات دوباره برای تصرف سلمان کشته انجام شود. دستور دادند زخمی هایی که جراحتشان سطحی است به مجروحانی که به تنهایی قادر به حرکت نیستند، کمک کنند و به عقب برگردند. تصمیم بر این بود خط یکباره خالی نشود و مقاومتی صورت بگیرد تا خاکریزهای عقبه آماده شود. این کار تا حدود ساعت سه بعدازظهر که عقب نشینی کلی آغاز شد، طول کشید. نیروهای دشمن بالای سلمان کشته رسیده و ما را زیر آتش بی وقفه خود داشتند. گلوله ها بی امان در اطرافمان به زمین میخورد و گرد و خاک به هوا بلند میشد.
ـ نورالدین...سید نورالدین!
در حال عقب نشینی یکی صدایم میزد: «اوغلان! گیرمیئسن میدان مینه!» شوکه شدم. با یک نگاه مینهای دور و برم را دیدم.
ـ اللاه اینصاف ورسین! ایندی نیه دییسَن!
رگبار عراقیها بی امان می بارید و من نه راه پس داشتم و نه راه پیش. باید تصمیم میگرفتم و گرفتم. یا علی گفتم و در مسیر قبلی راهم را ادامه دادم. هیچ چاره ای نداشتم. اصلاً مگر زیر آن خیمۀ گلوله و خمپاره و توپ و ترکش، گذشتن از میدان مین میتوانست خطر بزرگی باشد!؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
4_293413254921716285.mp3
4.07M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے✾
#تحدیر (تندخوانے) جزء بیست و پنجم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
زمان : 33دقیقہ
✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨
✾شهید،⇦ #حیدر_جلیلوند
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍اهل بیـت فرمودند: هر ڪس را خـــــدا دوسـت بدارد ابتدا عاشق حسینش می ڪند.عد به ڪربلا می بردش بعد دیـوانه حسیـــــن می ڪند.
بعد جـــــانش را می ستاند وبعد خود خدا خـــــون بهایش می شود.
آیا مرگ بهتر از این سراغ دارید؟؟
پس جای نگرانی نیست. بزرگترین آرزویـــــم شهادت
ودیگری خاڪ ڪردن بدنم در یڪی از حرمین ائـــــمه بود. و اڪنون به یڪی از آنها رسیدم ولی دومی دست شماست.
#شهید_علی_امرایی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊