http://eitaa.com/joinchat/2455502859C094553c10e
گروه شهید ابراهیم هادی (گروه ختم قران و ذکر)
ارسال مطالب ⛔️⛔️
تبلیغ ⛔️⛔️
چت ⛔️⛔️
توهین ⛔️⛔️
🌹گروه ختم قرآن در گروه جدا برگزار میشه🌹
🌹🌹تمام فعالیت های گروه هدیه به امام زمان عج میباشد🌹🌹
🌸 دوستان فقط در مطالب درباره شرکت در ختم قرآن و ذکر باشه مطالب دیگه ارسال نشه🌸
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣0⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 107
هر دقیقه چندین گلوله بر زمین میخورد و من بی توجه به آنها به راهم ادامه میدادم، هرچند در همه آن دقایق نگران انفجار مینی در زیر پایم بودم. اما خدا میخواست من از آن دره آتش به سلامت بیرون آیم. در آن میدان فقط یک مین منور زیر گامهای من عمل کرد که در روشنایی روز اصلاً به حساب نمی آمد. در حالی پشت خاکریز خودی رسیدم که حس لطیف حمایت الهی را تجربه کرده بودم.
به صادق سپرده بودم در «بَرمندیه» پیش بچه ها منتظرم بماند و حالا دنبال او میگشتم. زود پیدایش کردم. وضعش بد نبود؛ با دوستانش در حال خوردن کنسرو ماهی و هندوانه بودند و مرا هم به گرمی پذیرفتند. ساعتی بعد همراه نیروهای باقیمانده گردان شهید مدنی، به عقب برگردانده شدیم. شب شده بود و میدانستیم فردا دوباره عملیات بازپس گیری سلمان کشته انجام خواهد شد.
صبح متوجه شدیم بقایای گردان شهید مدنی را با هشتاد نود نفر نیروی تازه نفس از تبریز ادغام میکنند. بعد از سید احمد موسوی که در مرحلۀ اول عملیات مسلم بن عقیل زخمی شده بود، برادر صادق آذری مسئول گردان شده بود. گفته بودند ساعت دو ظهر سازماندهی مجدد گردان انجام خواهد شد و سپس برای حمله مجدد به ارتفاعات سلمان کشته حرکت میکنیم. تا ظهر وقت استراحت داشتیم. آن روز خواب بعد از نماز صبحم خیلی عمیق شد تا اینکه بچه ها بیدارم کردند: «پاشو! ظهر شده!» بیدار شدم و دیدم سفرۀ ناهار پهن است. کمی ناهار خوردم و بیرون آمدم. از دیروز که با آن وضع عقب نشینی کرده بودیم در صدد فرصتی بودم تا لباسهایم را که سر تا پا خونی شده بود، بشویم اما خستگی رمقی برایم نگذاشته بود، حالا سر حال و قبراق بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣0⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 108
صادق را صدا زدم و گفتم که میخواهم برای شستن لباسهایم بروم. او مثل همیشه همراهم شد. راه افتادیم به سمت محوطه گودی که آب جمع شده بود و بچه ها برای آب تنی و شست وشو آنجا جمع شده بودند. هر چه به آب نزدیکتر میشدیم شن زیر پایمان هم گرمتر میشد. ناگهان یک هواپیمای عراقی در آسمان منطقه ظاهر شد. به دلم برات شد که آمده تا همه چیز را به هم بریزد. به صادق گفتم: «ایندی بورانی بمباران ائلر!»
ـ قورخوسان؟!
ـ یوخ! آمما...
شنیدم بودم در هر بمباران وسیعی، اول یک هواپیما منطقه را نشان میگذارد، بعد هواپیماهای دیگر به دنبال او برای بمباران می آیند. ذهنم در آسمان بود و نگاهم به روبه رو و صحنه ای که میدیدم؛ تعداد زیادی از بچه های تهران داخل آب بودند. از رزمنده های تبریزی هم آن اطراف بودند و آنجا خیلی شلوغ بود. کنار آب یک روحانی با عده ای از بچه ها صحبت میکرد. داغی شنهای زیر پایم هنوز یادم هست، به سید صادق گفتم: «نترس! بیا بریم لباسهامونو بشوریم...» و این بار به خونی که روی لباسهایم خشک شده بود، نگاه کردم اما در یک لحظه، ناگهان احساس کردم دارم تلو تلو میخورم. انگار سرم گیج میرفت و دور خودم میچرخیدم... میچرخیدم و ترکشهای داغی را که پی در پی در تنم فرو میرفتند، احساس میکردم... عجیب بود که احساس بدی نداشتم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_هشتمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷1🌷3🌷4🌷5🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷22🌷27🌷28🌷29🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s774_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
میگفت :
مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز روزه قضا برای من بگیر.
خمس مالش را پرداخت کرده بود.
قبل از اعزام به سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.
#شهید_عباس_آسمیه🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊