eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷2🌷3🌷4🌷8🌷10🌷11🌷12🌷13🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷26🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 172 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_عبدالرحیم_فیروز_آبادی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دستی تو را از شاخہ ام چید و نمے دانست #گل_ها پس از پرپر شدن هم عطرشان باقے ست... #شهید_حاج_علی_قربانی #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada 🕊🕊
✍تـوی محل کـار ده ساعـت کار می‌کـرد . اما هفت ساعـت بہ عنـوان ساعت کاری میـزد!! ✍می‌گفت : فکر میکنـم فلان کار شخصـی هم انجـام داده‌ام ! ‌ #شهید_مجید_شهریارے iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاعیـــہ 💢کمک هاے مادے و معنوے شما همسنگران عزیز امروز بہ دست یکے از خانواده هاے نیازمند رسید.. اجرتون باشهدا🌹 @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍ اوایل ازدواجمون بود ... برا خرید با سید مجتبے رفتیم بازارچه ... بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم. سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنے خم شد روے زمین زانو زد و پاهاے والدینش رو بوسید ... آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود ... این صحنه برا من بسیار دیدنے بود 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#شهید_آوینــــے ✍کجا از مـرگ می هراسد آن کـس کہ بہ جــاودانگـی روح در جـوار رحـمت حـق آگـاہ اسـت؟؟؟ #شهید_علی_اکبر_عربی iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
4_5877468354356183516.mp3
3.03M
#بشنوید🎧 🎼 " خط قرمز " 🎤شهيد اكبري به روایت حجت الاسلام جوشقانیان #حجت_الاسلام_جوشقانيان iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣0⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 407 دست خالی برگشتم؛ نه لباس، نه پول و نه هیچ جیز دیگر نداشتم. آن روزها پدر سید اژدر مسئول تدارکات بود. فکر کردم بروم پیش او بهتر است. ـ آقا سید! یه دست لباس درست و حسابی بده. لباس نظامی نمیخوام. شلوارش نظامی بود اشکالی نداره اما پیراهنش معمولی باشه. رفت و انبار را گشت و بالاخره پیراهن و شلواری برایم پیدا کرد. دید که میلنگم. ـ چرا میلنگی؟ ـ هیچی! خوردم زمین! ـ واقعاً زمین خوردی؟ ـ نه! راستش ترکش خورده. ـ با این وضع کجا میری سید؟ گفتم که میخواهم به تبریز برگردم و به همین دلیل، به لشکر برگشته ام. آنجا «محمد عارفی» در ترابری کار میکرد و از نیروهای مسجد خودمان بود. گفتم قصد رفتن به تبریز را دارم و سراغ اتوبوس را گرفتم. آقا محمد گفت: «بعدازظهر یه اتوبوس میره تبریز.» پیش آنها ماندم تا زمان حرکت اتوبوس برسد. حدود صد تومان هم پول از آنها قرض کردم. میخواستند بیشتر بدهند اما لازم نداشتم، چیزی نمیخواستم بخرم. فقط یک کیلو گوجه فرنگی و خیار خریدم که با همان تا تبریز سر کنم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣0⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 408 حرکت کردیم. چه آمدنی! نمیدانستم چه خواهد شد. مدام از خود میپرسیدم: «وقتی رسیدم چه باید بگویم؟!» اتفاقاً راننده اتوبوس برخلاف من حال خوشی داشت. نواری روشن کرده بود که در حال و هوای من شنیدن آن زجرآور بود! طاقت نیاوردم. گفتم: «اونو خاموش کن.» خاموش کرد و گفت: «یا نوار باشه یا غیبت کردن!» ـ هر چی دلت میخواد غیبت کن! راننده شروع کرد به صحبت یا به قول خودش غیبت با بغلدستی اش که برای من تحمل پذیرتر بود. کار به اینجا ختم نشد و او بعد از کمی غیبت کردن شروع به سبقت گرفتن های خطرناک کرد. من در صندلی جلو نشسته بودم و میدیدم چطور وارد خط ماشینهای دیگر میشود، صدای بچه ها درآمده بود. ـ داداش! درست حسابی رانندگی کن! ـ من میخوام همین طوری تا خود تبریز برونم! با چنان سرعتی رانندگی میکرد که بعد از حدود سیزده و نیم ساعت ما را به تبریز رساند. ساعت نُه صبح بود که در میدان ساعت تبریز پیاده شدم. وقتی میخواستم پایین بیایم به راننده گفتم: «این کار تو خیلی به نفع من شد، چون کار واجب داشتم و دیوانگی شما ما را زودتر رساند!» فکر میکردم به موقع با محمد در مورد این راننده صحبت کنم. در میدان ساعت پیاده شدم و به «قدرت اشرفی» در اطلاعات زنگ زدم. تا فهمید در میدان ساعت هستم خودش را رساند و مرا سوار کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷11🌷12🌷13🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 173 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_عصمت_الله_کریمی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝