eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا بخوان ... که تمامِ جهانِ خستهٔ من به انتظار صدای تو پشت خط مانده ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @sangarshohada🕊🕊
#شهـید_سـید_مرتضی_آویـنی یـاران...! پاے در راه نهـیم کہ این راه رفتنے اسـت و نہ گفتنے... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 141 معلوم شد آن سه نفر وقتی بچه ها را اسلحه به دست دیده اند در رفته اند. همه ریخته بودند بیرون و هر کس چیزی میگفت: «صد در صد صاحبای گوسفند بودن.» ـ نه بابا!... ولی هر کی بودن خیلی قد بلند بودن! ـ معلوم نشد از کجا اومدن و به کجا رفتن! بچه ها در محوطه متفرق شدند و هر چه گشتند چیزی پیدا نکردند. قضیه بیخ پیدا کرده بود. حالا دیگر شایعه شده بود که سه نفر خانم توی گردان پیدا شده اند! به زودی آمبولانس از راه رسید و آن بنده خدا را که از حال رفته بود، برد. داشتم مطمئن میشدم آن کار فقط میتواند کار بچه های دسته 1 باشد. به بچه ها گفتم و آنها گفتند: «نه! تو روی چه حسابی این حرف رو میزنی، مگه اینطوری هم شوخی میشه کرد؟!» ـ اینجا نه عربی هست نه غریبه ای. هر کی بوده خودی بوده، وگرنه تو یه دقیقه اونا کجا غیب شدن؟! فردا اصغر آقا همه را به صبحگاه کشید و حسابی سرزنشمان کرد: «برادرا دیروز همچین اتفاقی افتاده، این کارا خوب نیس! دیشب حال برادری بد شده و...» سرمان را پایین انداختیم و گوش دادیم اما مطمئن بودم بچه های دسته 1 بودند و فکر کردم تلافی اش را سرشان درآورم. بعداً معلوم شد فکر من درست بوده و همان فرد قدبلند، یکی از بچه های دسته 1 بوده که بچه ها به او حسین رگبار میگفتند. شخصی که حالش بد شده بود خودش امدادگر بود و بعد از آن جریان دیگر به گردان ما نیامد! در مدتی که در جنگل بودیم به طبیعت منطقه دل بسته بودم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 142 بعد از آموزشهای روزانه که چهار پنج ساعت در روز طول میکشید، وقت آزادم را آن دور و بر می گذراندم. لابه لای درختان پرنده های زیادی زندگی میکردند که عاشق جوجه های آنها بودم. چند لانه را به درختهای مجاور دسته آورده بودم و هر روز از باقیمانده برنج جلوشان میریختم. تماشای صحنۀ غذا دادن پرنده های مادر به بچه هایشان برایم لذت بخش بود. یک روز از فرمانده گردانمان اصغر آقا شنیدم که وسط صحبت هایش میگفت: «اینجا بعضی از برادرا هم که کفتر باز شدن!» حالا بیا قسم بخور که بابا ما کفترباز نیستیم، از غذای اضافی بچه ها به این پرنده ها می دهیم. بیشتر به خاطر حرف اصغر آقا دیگر کمتر سراغ بچه پرنده ها میرفتم. این شد که آنها هم از دور و بر چادر متفرق شدند. آن روزها شرکت در صبحگاه الزامی بود. یکی از بچه ها نه در صبحگاه حاضر میشد نه در آموزش. به من پیله کرده بود و میگفت: «من به جای تو چای میذارم به شرط اینکه تو شمارش صبحگاه نذاری غیبت من معلوم بشه!» قبول کردم و دو سه روز اینکار را کردم. در بازگشت میدیدم بساط چای آماده و مرتب است اما از خود او خبری نبود. معلوم شد وقتی بچه ها به صبحگاه می روند او هم بالای درختها میرود! از لابه لای شاخ و برگ درختهای بلوط که بچه ها به آنها «پالوت» میگفتند، نمی شد او را دید. چند بار بچه ها دنبالش گشته و پیدایش نکرده بودند. اما معلوم شد او در خلوت بالای درختها و به ظاهر دور از چشم مسئولان گردان، سیگار میکشید! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
صبح است , ساقیـــــا! قـــــدحی پـــــرشراب کــــن کربلای یک #شهید_عباس_فخارنیا(در حال سقایی) #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رسم پـــــرواز همین بـــــود.. هر ڪہ بسیــجی تر پـــــر ... #اللهم_ارزقنـا_توفـیق_شہـادت #شهید_مصطفے_صدرزاده🌷 @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ مهربان، با حیا ، صبور، با ایمان ، توجه و ارادت بسیار زیاد به ائمه اطهار و ولی فقیه، شوخ طبع، متبسم، دست ودلباز،توجه به فقیران، غیرتمند نسبت به نزدیکان خود و خاندان عصمت وطهارت، ارادت خاص به شهدا و در نهایت مانند مادرش حضرت زهرا (س) به شهادت رسيد ... من پشتيبان ولايتم و به عشق مادرم زهرا (س)، به عشق اربابم حسين(ع)، به عشق خانوم حضرت زينب(س) ميرم و به دنيا و جهان پشت كردم... 🌷 ولادت : ۱۳۶۰/۷/۳۰ - تهران شهادت : ۱۳۹۲/۸/۲۸ حجیره دمشق آرامگاه : تهران - امامزاده علی اکبر چیذر (ع) ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#امام_خامنه_ای: در پاسخ بہ کسانے کہ مےگویند«تسلیم بشویم تا موذیگرے دشمن ادامہ پیدا نکند»، با اشاره بہ هزینہ هاے سازش: هزینہ‌ی تسلیم شدن بہ‌مراتب بیشتر از #ایستادگے کردن است. ۹۷/٤/۹ @sangarshohada🕊
#ڪلام_امیـــرالمومنین_ع: #توبہ ✍ تا زمانی کہ در تـــوبہ باز است، بہ خاطر گنــــاه خود نا امید مشو. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 143 معمولاً بعد از صرف صبحانه برای آموزش میرفتیم، اما چون نیروی قدیمی بودیم و اغلب آموزشها برایمان تکراری بودند با شوخی و مزاح روزها را طی میکردیم و شلوغی های ما به مذاق بعضی از مسئولان آموزش خوش نمی آمد. یکی از تمرینهای ما «گرا» گرفتن بود. صمد آقا فرمانده گروهانمان قبل از حرکت نیروها، با یکی دو نفر طبق گراهای مشخص حرکت میکرد. مثلاً پانصد متر با یک گرا، هزار متر با گرای دیگر و... در پایان هر گرا در آن نطقه، آب، ساندیس یا بیسکویت میگذاشتند تا وقتی بچه ها شب به آن مناطق میرسند از آنها استفاده کنند. معمولاً بعد از آغاز حرکت از طریق بیسیم اعلام میشد چه مسافتی را با چه گرایی طی کنیم. تمرین خوبی بود اما یک شب کار دستمان داد. حرکت کردیم و بعد از یک مرحله از طریق بیسیم اعلام شد که با گرای 45 درجه پیش برویم. حدود یک کیلومتر ستونی پیش رفتیم. من به دو نفر از بچه ها، «سید علی اکبر مرتضوی» و پسر دایی دیگرم علی نمکی نزدیکتر بودم. علی اکبر اهل هریس بود و بچه ها او را با اینکه همسن و سال خود ما بود بابا صدا میزدند. کمی که جلوتر رفتیم یک جعبه مهمات آر.پی.جی دیدم گفتم: «بابا! خبر داری یا گرا را اشتباهی گرفتن یا گوینده اشتباهی گرا داده. چون این دور و بر انبار مهماته و نمیذارن کسی اینجا بیاد چه برسه به اینکه گرا بگیره و...» به محض اینکه جمله من تمام شد سروصدا در منطقه بلند شد: «ایست!... ایست!» ظاهراً نگهبانهای انبار مهمات در حال صرف غذا بودند که صدای ما را می شنوند و می بینند یک ستون نیرو وارد محوطه انبار مهمات شده است! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 144 بلافاصله آرایش گرفتند و «ایست... ایست» گویان ما را قیچی کرده و به محاصره درآوردند. ـ حرکت نکنید! مهماتها منفجر میشن! ـ اسلحه تون رو زمین بذارید! آنها فارسی صحبت میکردند و ما هر چه گفتیم خودی هستیم و اشتباهی وارد محوطه شده ایم قبول نکردند. با احتیاط نزدیک شده و با لگد پای بچه ها را از هم باز میکردند. حسابی همه را بازرسی کردند، اسلحه ها را گرفتند و بعد پرسیدند ما که هستیم و از کجا آمده ایم. بعد هم با قرارگاه تماس گرفتند تا صحت گفته های مسئول ما مشخص شود. آن شب ما آنجا ماندیم تا از قرارگاه با لشکر عاشورا، از لشکر با گردان امام حسین و از گردان با گروهان تماس گرفتند و قضیه مشخص شد. با روشن شدن هوا به محل استقرارمان برگشتیم. داشتم از جلوی سنگر برادر صمد زبردست رد میشدم که چشمم به او افتاد و گفتم: «صمد آقا! من قیخ بئشینن گئدیرم!» (1) این حرف بین بچه ها پخش شد. از آن به بعد هر وقت این را به صمد آقا میگفتم ناراحت میشد و میگفت: «سید! تو رو خدا دیگه نگو!» در آن شرایط که حدود دو ماه طول کشید، با این اتفاقات و سربه سر هم گذاشتن زمان کوتاهتر میشد؛ زمانی که صرف کسب اطلاعات و تهیه نقشه های عملیاتی آتی در واحد اطلاعات و قرارگاه میشد و ما همه منتظر عملیات بودیم. از منطقه جنگلی عده ای از نیروها به مرخصی رفتند و ما که به تازگی به اهواز منتقل شده بودیم، ـــــــــــــــــــــــــ (1) صمد آقا من چهل و پنج برم؟! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
همین کہ تو هر صبح در خیال منی ؛ حالِ هر روزِ من خوب است ... #شهید_حسین_خرازی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ڪاش تقدیر شهـادت بہ سرانجام شود.. و ڪسےهست کہ میلش شده گمنام شود عشق یعنے حرم بےبے و من مےدانم! بایداین سربرود تادلم آرام شود... #سردار_بی_سر❤️ #شهیدحاج_عبدالله_اسکندری ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
🔺قابل توجہ #مردم_شریف_خرمشهر ❌کانال دروغ پرداز و مخالف مردم را بشناسید! ⭕️ ادمین ترکیه نشین این کانال روز گذشتہ نیز اقدام بہ انتشار متنی بر علیہ امنیت مردم آبادان نمود. @sangarshohada 🕊🕊
❌عوامل آموزش دیده ای کہ با هویت نامشخص از اعتراضات بہ حق مردم شریف خرمشهر سوءاستفاده نمودند را بشناسید 🔺حضور مسلحانہ در برابر حافظان امنیت و آسیب بہ اموال عمومی @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری 🔺غیور مرد خرمشهری فتنه ی وابستگان به سازمان مجاهدین خلق را برملا کرد ⭕️ببینید و منتشر کنید ❌پروژه تکراری کشته سازی دشمنان @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ همسرم مثل شهدا بود..متواضع و صبور و فروتن؛ و خیلی مهربان بود..روزی یک ساعت میخواند..علاقه اش به شهدا توصیف ناپذیر است.. کتاب های شهدا رو میخواند و هر سال راهیان نور میرفت..با آنکه مشغله کاری‌اش زیاد بود و دائم مأموریت می‌رفت اما وقتی از بیرون وارد منزل می‌شد خیلی صبورانه رفتار می‌کرد؛خستگی کارش را پشت در می‌گذاشت؛به عنوان زن خانه مرا درک می‌کرد. اکبر برای خیلی تلاش کرد..خالصانه برای سپاه کار کرد.می‌گفت حاضرم برای سپاه مجانی کار کنم... 🌷 راوے : ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
آنها ایستادند تا ما نفس بڪشیم با هر #عقیده_اے هستید این ها قابل احترام هستند.. #خیلی_برایتان_کم_گذاشتیم😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شهادت ... بالاترین درجه‌ای است که یک انسان می‌تواند به آن برسد و با خونش پیامی می‌دهد به بازماندگان راهش ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
رفتے ولی ڪجا ڪہ بہ دل جا گرفتہ ای دل جای توست ، گرچہ دل از ما گرفتہ ای ... #جاویدالاثر_شهید_عباس_آسمیه #سالـروز_ولادت 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
: ✍ هر چیز دارای سیماست ، سیمای دین شما نماز است 📘 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 145 در جریان احداث اردوگاه جدیدی برای لشکر عاشورا قرار گرفتیم. محل این اردوگاه نزدیکی سه راه حسینیه و حدود سی و پنج کیلومتر مانده به خرمشهر بود؛ اردوگاهی که به نام «شهدای خیبر» معروف شد. آن روزها مقارن با ماه مبارک رمضان بود و بچه ها روزه بودند، بنابراین قرار شده بود عصر نیروها به محل اردوگاه منتقل شوند، در طول شب تا نزدیک صبح کار کنند و صبح دوباره با ماشینها به اهواز برگردانده شوند. هوا گرم بود و در آن شرایط فقط شبها میشد کار کرد. در دل سیاه شب زیر آسمان پرستاره کار کردن صفای دیگری داشت. منطقه، بیابانی وسیع بود و لودرها قبلاً جای سنگرها را کنده بودند؛ سنگرهایی در عمق دوونیم متری زمین و ابعاد حدود دو در سه متر. خاکبرداری سنگرها انجام شده بود و ما باید گونیها را پر از خاک کرده و دیوارها را درست میکردیم. سقف سنگر را هم با کمک الوارها می پوشاندیم. یک ستون عمودی در وسط سنگر برای الوارها میگذاشتیم و بعد روی آنها تراورس گذاشته و نایلون میکشیدیم و در آخر روی آن خاک میریختیم. چندین شب پیاپی برنامه کاری ما همین بود و بچه ها خسته میشدند. معمولاً ساعت دو سه نیمه شب، از شدت خستگی هر کس پتویی برمی داشت و در گوشه ای میخوابید. یک شب خواب بودم که صدای بلندی شنیدم. از شدت خواب و خستگی حال بیدار شدن نداشتم اما صدا هر لحظه بیشتر میشد. فکر کردم هر چه هست الآن میگذرد و تمام میشود اما تمام شدنی نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣4⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 146 با همان حال خواب آلودگی پتو را از صورتم کنار زدم و رویم را که برگرداندم دیدم مقابل چرخهای لودر هستم! وحشت، خواب را از سرم ربود! در یک ثانیه بلند شدم و پا به فرار گذاشتم و لحظاتی بعد لودر خاموش شد! دقایقی بعد تازه فهمیدیم چه اتفاقی افتاده است؛ بین نیروها «محمد» نامی بود که نیروی تبلیغات و مسئول هماهنگی ساخت مسجد بود اما در هیچ کاری کمک نمیکرد، نه مسجد و نه حتی سنگر خودشان. چند بار که پرسیدیم گفت: «من یک روز لودر میارم و کارمو میکنم.» ظاهراً آن شب تصمیم گرفته بود با لودر کارش را انجام دهد! راننده لودر که اهل بناب بود با دیدن پتوهایی که جابه جا روی زمین پهن شده بودند فکر میکند بچه ها پتوها را آنجا رها کرده و رفته اند. محمد هم بغل او نشسته و خبر نداشته که زیر هر پتو یکی خوابیده است. راننده میگفت: «حیفم آمد پتوها زیر چرخهای لودر پاره شوند. فکر کردم جوری از روی پتوها رد شوم که پتوها وسط دو چرخ سالم بمانند و بتوانم برشان دارم.» اتفاقاً پتوها هم در یک ردیف نبودند و او در گذر از دو سه پتویی که پشت سر گذاشته بود واقعاً هنر کرده بود! خلاصه با روشن شدن جریان، لودرچی از ترس خشکش زده بود. حتی بعد از پیاده شدن از لودر نه حرف میزد نه حرکتی میکرد. بچه هایی که لودر از رویشان رد شده بود، باور نمیکردند چنین اتفاقی افتاده است، فقط سر علی نمکی ـ پسر دایی ام ـ در تماس با لاستیک چرخ کمی زخمی شده بود. به لطف خدا، آن شب در آن حادثه بلایی بر سر کسی نیامد ولی بچه ها به خاطر عمل غیرمسئولانه آن فرد، یک لقب ناجور به او دادند که تا مدتها به همان اسم صدایش میزدیم! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷6🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇 instagram.com/_u/sangareshohada لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
مـردمـان در #مـن و حـیرانے مـن، حـیرانـند ... مـن در آن ڪس ڪہ تــو را بیـند و حـیران نشـود حـیرانـم ...! #شهید_محمدحسین_مرادی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊