eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 290 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_سیدمصطفی_صادقی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
مـسـیر بِهِشـت خَطِّ شلوغے دارد آن هم اگـر وعده ے «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقون» را در مصحف خوانده باشے.. #شهید_امیر_سیاوشی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🔸 " در محضـر شهیــد "... ماهی یڪ بار ... بچه‌های مدرسه‌ جبل عامل رو جمع می ‌ڪرد ، می رفتند و زباله ‌هـای شهر رو جمـع آوری می‌ ڪردند ... می گفــت : با این کار هم شهر تمیز میشه و هم غـــرور بچه ها می ریزه ... 📚 یادگاران « کتاب شهید چمران » #شهید_دکتر_مصطفی_چمران ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✳️ جمعی از فعالین فرهنگی شهرستان یزد عصر روز گذشته از پدر شهید سادات از شهدای مدافع حرم استان یزد عیادت و از خانواده ایشان دلجویی نمودند. 🔷 پدر شهید سادات چندی پیش بر اثر ضرب و شتم مصدوم و هم اکنون در حالت کما و در بخش ویژه یکی از بیمارستان های یزد بستری می باشند. ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ ✍دنیای پر از ظلم و خیانت ڪنونے، توان سڪوت را از ما گرفتہ است و دیگر وجدان ما جوانان شیعہ، مشاهده ے این همه نامردمے ها و خیانت ها را اجازه نمے دهد.هرگز پایتان را از رهنمودهاے امام بیرون نگذارید. اوست ڪہ ان شاء الله حڪومت را بہ آقا امام زمان (عج) تحویل خواهد داد. 🌷 📚ڪتاب راهیان علقمہ، صفحہ61 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مادر ڪہ گفت:شڪل تو دارد پدر،ولے وقتے ڪہ دیدمش،شڪل مݧ نداشت! فهمیدم از نبودݧ اندوه جمجمہ بابا هواے سر بہ بدݧ داشتݧ نداشت... ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
یا صاحب الزمان ...❣️ علٺ کوری یعقوب‌نبی معلوم اسٺ... شھر بے یار مگر ارزش دیـدݩ دارد؟! #اللّٰھم_عجل_لولیڪ_الفرج ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور به اخلاص و کارهای او اعتقاد داشتم.کلاس‌های ترجمه،تجوید و صرف و نحو را حیدر راستی،دستور زبان فارسی را اصغر اسکندری.مکالمه انگلیسی را دکتر بهزاد روشن،عربی و ترجمه روزنامه‌های عربی را حیم خلفیان و محمد آغاجری و ترجمه روزنامه‌های انگلیسی زبان را مرتضی واحدپور و خود بهشتی‌پور برعهده داشتند.بعضی از بچه‌ها می‌گفتند: «برای ما که بد نشد.مکالمه انگلیسی رو تو صف توالت یاد گرفتیم.» اسرای مفقودالاثر در تکریت محدودیت‌های خاصی داشتند.اگر نگهبان‌ها از وسایل شخصی اسیری خودکار و یا کاغد گیر می‌آوردند،کارش ساخته بود.بچه‌ها از کاغذهای سیمان، قوطی تاید و زرورق سیگار به جای کاغذ استفاده می‌کردند.خیلی‌ها خودکار و مدادشان را لا‌به‌لای متکا و یا داخل خمیر دندان مخفی می‌کردند.روش تدریس هم مشکلات و شکل خودش را داشت. حیاط خاکی کمپ تخته سیاه، تخته پاک کن کف دست، و کچ هم نوک انگشت معلمین بود! بعضی‌ها هم با چوب نازکی روی زمین خاکی می‌نوشتند و تخته پاکنشان لنگ دمپایی‌شان بود. رفتم بازداشتگاه نُه،سری به یدالله زارعی بزنم.یدالله در گوشه‌ای نشسته و ناراحت بود.هیچ‌وقت او را این‌طوری ناراحت ندیده بودم.یدالله در بدترین شرایط صبور بود.کنارش نشستم. - چه شده، پَکری، مگه کشتی‌هات غرق شده<! - از دست عیسی ناراحتم، تو سیدی،دعای تو رو خدا اجابت می‌کنه، عبیسی رو نفرین کن! از برخوردهای خصمانه عیسی،نگهبان سودانی‌الاصل بریام گفت.روز قبل یدالله از عیسی به سعد، ارشد نگهبان‌ها شکایت کرده بود.عیسی که داشت آب جوش داخل فلاسم چای می‌ریخت، روی کمر یدالله هم پاشیده بود.یدالله گفته بود: «از تو ظالم‌تر تا حالا ندیدم!» عیسی پارچ آب سردِ روی میز را روی یدالله خالی کرده و بهش گفته بود: «با آب جوش سوزوندمت،با آب سرد خُنکت کردم!» امروز چهارشنبه هجدهم آبان ۱۳۶۷،روزنامه‌های عراق خبر ار توافق ایران و عراق مبنی بر مبادله اسرای بیمار و معلول می‌دادند.اسرای سالم سراغمان می‌آمدند و تبریک می‌گفتند.بچه‌ها اصرار داشتند من و محمدکاظم بابایی به محض اینکه آزاد شدیم، خبر زنده بودن آن‌ها را به سازمان ملل هلال احمر برسانیم.سه هفته‌ای طول کشید تا اسم‌ها را روی زرورق سیگار و کاغذهای سیمان نوشتم. قبل از ظهر، دو اسیر را به فلک بستند.بدون اجازه عراقی‌ها بازداشتگاهشان را عوض کرده بودند.نگهبان‌ها کف پایشان آب می‌ریختند و با کابل می‌زدند.اسیری دیگری را به جرم ورزش کردن کتک می‌زدند.حامد به او پیله کرده بود و می‌گفت: «تو قصد فرار داری که این‌همه ورزش می‌کنی!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :3⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور آیفای حامل نان وارد کمپ شد.راننده‌اش گروهبان یکم ابراهیم یونس بود. حدود پنجاه و چند سالی داشت. نا پسرش ناصر بود.از اوایل جنگ تا روزی که جنگ تمام شد، در ارتش راننده بود. هر وقت می‌دیدمش،حس خوبی داشتم.نمیدانم چرا به دلم نشسته بود.آن روزها، فهمیدم این ارتباط دو طرفه است.عریف ابراهیم صدایم زد و به عربی گفت: «الاکل فوق حائط اخر المرافق،غذا روی دیوار دستشویی آخریه!» فهمیدم چه گفت.وارد راهروی توالت شدم و رفتم توالت آخری.دیوار توالت بلندتر از قدم بود.دستم را روی دیوار کشیدم.پلاستیک فریزری بود که داخلش مقداری نان و کتلت بود.کتلت‌ها دست‌پخت خانمش بود.عریف ابراهیم قضیه مرا به خانمش گفته بود.می‌گفت به خانمم گفتم بین اسرای ایرانی یکی‌شون که از همه کم سن و سال‌تره، یه پاش تو جنگ قطع شده، هم اسم پسرمونه و سید است! خانمش ناراحت شده و از او خواسته ود هوای مرا داشته باشد.از آن روز به بعد،هر ده،پازنده روز یک بار دست‌پخت خانمش را دور از چشم دیگران برایم می‌آورد. عریف ابراهیم اوایل جنگ، در یکی از لشکرها راننده بود. از غارت اموال مردم خرمشهر و دیگر شهرهای اشغال شده خاطرات زیادی داشت. غارت اموال مردم خرمشهر بود.از اتفاقاتی که بعد از اشغال این شهر رخ داده بود، عذاب وجدان داشت. بعدازظهر امروز، از خرمشهر صحبت کرد.می‌گفت: «با امضای سرهنگ غفور فرج، رئیس کمیته نظارت بر غنایم جنگی، بیش از چهل برگ ماموریت برای بردن اموال و وسایل مردم خرمشهر برایم صادر شد. من وسایل را به آدرس‌های مشخص، برای آدم‌های مشخص،فرماندهان ارتش،بستگان فرماندهان و بیشتر فامیل‌های خانمشان و افرادی که آن‌ها می‌گفتند می‌بردم.مجبور بودم...» از ته دل آه کشید، اشکش جاری شد و ادامه داد: «یک بار وقتی از خرمشهر به شهر کوت می‌رفتم، دو اتوبان العماره- بصره با یک تریلر حامل تانک تصادف کردم.آن تصادف به خاطر خیانت ما به ایرانی‌ها بود.ما در یک دزدی آشکار داشتیم اموال مردم را به شهرهای خودمان می‌بردیم، اموالی که بعدها جهیزیه دختران جوان عراق شدند.چه دخترانی که با این جهیزیه زندگی‌شان را شروع کردند و بیچاره شدند! قسم خورد و گفت: «با اینکه می‌تونستم، ولی هیچ وسیله‌ای نبردم،اما نظامیانما خیلی از وسایل مردم خرمشهر را در شهرهای بصره، العماره و دیگر شهرهای عراق فروختند، بیشتر متدینین عراق که می‌فهمیدند، این وسایل مال مردم جنگ زده خرمشهر است، نمی‌خریدن.» امروز شنبه،بیست و هشتم آبان ۱۳۶۷- روز بدی بود.داخل بازداشتگاه شد و گفت: «دوستان شرح پریشانی من گوش کنید/قصه بی‌سر و سامانی من گوش کنید.» گفتم: «سید محمد چه شده؟!» گفت: «گاومان زایید، یک نصف تیغ گم شده!» آن‌هایی که سال‌ها در زندان‌های عراق گرفتار بودند، میدانند گم شدن یک نصف تیغ چه عواقبی برای اسرا داشت.عراقی‌ها به مسئولان بازداشتگاه گفته بودند که تا زمانی که نصف تیغ گم شده پیدا نشود،از ناهار خبری نیست. تلاش بچه‌ها برای پیدا کردن نصف تیغ گم شده بی‌فایده بود.نگهبان‌ها با کابل به جان بچه‌ها افتادند.برای آن‌ها مجروح و سالمی فرقی نداشت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :4⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور سامی نگهبان باوجدان کاری کرد،کارستان.فکر نمی‌کردم برای ما این چنین فداکاری کند. او می‌دانست اگر تا غروب تیغ پیدا نشود،همکارانش دمار از روزگا بچه‌ها درمی‌آورند.او با اشاره ابرویش به من فهماند حواسم به دستش باشد.نگاهم به دستش بود که یک نصف تیغ کنار ستون انداخت و رفت! تیغ را به محمدکاظم بابایی و حسین مقیمی نشان دادم.بچه‌ها نفهمیدند تیغ را سامی روی زمین انداخته.محمدکاظم خوشحال شد. بلند شدم و کسانی که در محوطه کمپ در جست‌وجوی نصف تیغ گمشده بودند را صدا زدم.سعی کردم لحن گفتنم طبیعی باشد.بچه‌ها به طرف تیغ پیدا شده دویدند. امروز،پرونده نصف تیغ گمشده، با فداکاری سامی این‌گونه بسته شد و رازش برای عراقی‌ها پنهان ماند. امروز عصر،سامی و ماجد توی بازداشتگاه از خاطراتشان در جبهه فاو و خرمشهر تعریف کردند.سامی گفت: «دو خبر در جنگ،صدام را زیاد خوشحال کرد،هرچند هیچ خبری به اندازه سقوط خرمشهر صدام را خشمگین و عصبانی نکرد.» سامی گفت: «دو خبری که صدام را بیش از حد خوشحال کرده بود، یکی شهادت دکتر مصطفی چمران بود و دیگری سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش در جنوب تهران!» امروز سه‌شنبه یکم آذرماه ۱۳۶۷،حوالی ظهر بود.تعدادی از عُمال سازمان مجاهدین خلق به اتفاق افسر بخش توجیه سیاسی وارد کمپ شدند.مدتی بود سازمان مجاهدین خلق دامنه فعالیتش را به اردوگاه اسرای مفقودالاثر کشانده بود.آن‌ها تلاش می‌کردند بین اسرای ایرانی یارگیری کنند.صدام به مسعود رجوی اجازه داده بود،برای جذب اسرای ایرانی،عواملش وارد اردوگاه‌های مخفی تکریت شوند.عزت ابراهیم‌الدوری،معاون صدام، می‌گفت: «مجاهدین خلق ایران در برابر مجاهدین عراقی لشکر ۹ بدر!» امروز،عراقی‌ها کتاب و نشریات سازمان را بین بازداشتگاه‌ها تقسیم کردند.برای اولین بار در کمپ،کتاب در اختیارمان قرار گرفت.نگهبان‌های عراقی قضیه ازدواج به اصطلاح ایدئولوژیک و خلاف شرع مسعود رجوی با مریم عضدانلو را تحسین می‌کردند.در یکی از نشریات مجاهد سعی کردم این جمله ابریشمچی را به خاطر بسپارم: «مخالفت با مشیت مسعود،کفرآمیزتر ازمخالفت با مشیت خداست!» حیدر راستی وقتی ان جمله را خواند،گفت: «تو را خدا سیب زمینی رو ببین،این مریم زن مهدی ابریشمچی بوده،مسعود رجوی کاری کرد که ابریشمچی زن خودش رو طلاق بده تا خودش باهاش ازدواج کنه،بعد این بی‌غیرتِ بی‌ناموس ابریشمچی می‌گه: مخالفت با مشیت مسعود کفرآمیزتر از مخالفت با مشیت خداست.چقدر یه آدم می‌تونه پست و بی‌غیرت و بی‌شرف باشه!» بین نشریات و کتاب‌های سازمان،نشریه ایران‌نامه وابسته به سلطنت‌طلب‌ها نیز دیده می‌شد.گویا سازمان ارتباط مستحکمی با سلطنت‌طلب‌های اروپانشین داشت.اسرا با دنیای خارج از اردوگاه هیچ ارتباطی نداشتند.نشریه ایران‌نامه که زیر نظر اشرف پهلوی اداره می‌شد و نشریات راه زندگی و ره‌آورد.از فرودگاه‌های ایالت متحده آمریکا به فرودگاه الرشید بغداد پست می‌شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷6🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان متاسفانه پیچ سنگر شهدا رو از دسترس خارج کردن😔 instagram.com/_u/sangareshohada2 لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. دوباره فالو کنید...ممنون