eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
234 دنبال‌کننده
35.9هزار عکس
35.7هزار ویدیو
372 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ارادت امام عصر (عج) به حضرت عباس 🔵 در عالم مکاشفه، پرسیده بود: 🔺 این نامه ها که بی وقفه می رسند و شما، پای آنها چیزی می نویسید! و این نامه هایی، که بعضی شان را می بوسید! قصه این نامه ها چیست؟! 🔺 امام زمان سلام الله علیه فرموده بود: "این نامه ها، حوائج و توسلات مردم است به امام زاده ها است اما این نامه هایی که می بوسم حوائجی است که مردم از عمویم عباس طلب کرده اند ..." 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🌷 یکی از خلبانان می گفت: در آذرماه ۱۳۵۹ اکبر به پایگاه کرمانشاه برگشت. او گفته بود که چند روزی به مرخصی می رود اما همان شب بازگشت! بیشتر خلبانان خواب بودند. اکبر هم آماده ی خواب شده بود که پرسیدم: قرار بود چند روزی مرخصی باشی؟ چی شد که ... گفت: توی این شرایط نمی تونم توی خونه بمونم. وقتی دشمن به راحتی حمله می کنه و اوضاع کشور این طوریه، باید برمی‌گشتم. 📚به نقل از کتاب
میدونستید حدود ۲ هفته تا نیمه شعبان فرصت داریم ؟! تا الان کاری برای نیمه شعبان کردی؟! اینجا با کمترین هزینه بهترین کار رو میتونی برای جشن نیمه شعبان انجام بدی👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/vara_katibe
🌷 🌷 (۲ / ۲) ! 🌷....هرچند وقت یک‌بار می‌رفت پیش آوینی. يک‌بار خیلی طولانی مدت پشت در اتاق جلسات نشسته بوده که آوینی از اتاق بیرون می‌آید تا به اتاق بغلی برود می‌بیند این بنده خدا هم نشسته منتظر. کلی ازش عذرخواهی می‌کند و می‌گويد «ببین دفعه بعد اومدی دیدی من تو جلسم یه یادداشت بده با (فلان) کد رمزی که من بفهمم شمایی و سریع بیام کارت رو راه بندازم. من عذر می‌خوام که معطل شدی.» طرف می‌گفت همینطور می‌رفتم پیش آوینی بدون این‌که ازم بخواهد که تو کی هستی و یا حتی ذره‌ای نصیحتم بکند، از این حرف‌ها اصلاً نبود. 🌷حتی در این مدت اصلاً و ابداً یک‌بار هم با من چک نکرد که «فارسی این بنده خدا کیه میاد از من پول می‌گیره؟» وظیفه خودش می‌دانست انگار طلبکاری آمده پیشش و طلبش را می‌خواهد. رفیق ما می‌گفت آوینی با کلی عذرخواهی طلبم را یواشکی می‌داد و من هم می‌رفتم. يک‌بار که رفتم پولی در جیب نداشت و کلی عذرخواهی کرد. در خیابان سمیه (خیابانی که دفتر حوزه هنری، محل کار آوینی در آن واقع بود.) بانکی قرار داشت. از در سوره پایین آمدیم و رفتیم بانک. آوینی دفترچه بانکی‌اش را گذاشت روی پیشخوان بانک. من هم داشتم نگاه می‌کردم. باجه‌دار نگاهی کرد و به آوینی گفت:... 🌷گفت: «می‌خوای دفترچه رو ببندی؟» آوینی گفت: «چطور؟» – چون دوهزار تومن بیشتر توش نیست. – آره آره می‌خوام ببندم. حساب را بست و به من گفت: «خدارو شکر روزی امروزمون هم رسید. هزارش برای من و هزارش هم برای تو.» از در بانک که بیرون آمدم تا در خانه گریه کردم که «خاک بر سرت اگر اون آدمه، پس تو چی هستی؟» خودم خودم را سرزنش می‌کردم. آمدم خانه و افتادم به دست و پای مادرم. همان زمان ۳ تا بچه هم داشتم. به مادرم گفتم: «دست و پای من رو با چادرت ببند به تخت....» و برای همیشه ترک کرد. هرگز هم سراغ آوینی نرفت تا وقتی فهمید آوینی شهید شده است. 🌹خاطره اى به ياد سيد اهل قلم شهید سيد مرتضى آوینی : آقای محمدعلی فارسی از همکاران شهید آوینی منبع: سایت خبرآنلاین ❌️❌️ .... ما چی هستیم؟!! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌻زندگی نامه شهیده زینب کمایی🌻 (کبری طالبی نژاد :مادر شهید) بعد از این که خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد، اسمش را عوض کرد میگفت :من میترا نیستم اسمم زینبه، با اسم جدیدم صدام کنید. از باباش و مادربزرگش به خاطر این که اسمش را میترا گذاشته بودند ناراحت بود. من نُه ماه بچه ها را به دل می کشیدم اما وقتی به دنیا می آمدند ساکت می نشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند. اسم پسر اولم را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم. جعفر اسم های اصیل ایرانی را دوست داشت. مادرم با این که حق انتخاب اسم بچه ها را داشت، اما حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشاینده دامادش باشد. زینب ششمین فرزندم بود و وقتی به دنیا آمد مادرم اسمش را میترا گذاشت. او خوب می دانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد. بعد از انقلاب و جنگ دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد دوست داشت همه جوره پوست بیاندازد و چیز دیگری بشود چیزی به اراده و خواست خودش نه به خاطر من جعفر یا مادر بزرگش،اینطور شد که اسمش را عوض کرد. اهل خانه گاهی زینب صدایش می کردند. اما طبق عادت چند ساله اسم‌ میترا از سر زبانشان نمی افتاد اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز، روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود. دو دوست دیگر زینب هم می‌خواستند اسمشان را عوض کنند. برای افطار دختر ها، برنج و خورشت سبزی پختم همه چیز آماده بود و منتظر آمدن دوستان زینب بودیم اما آنها بدقولی کردند و آن شب کسی برای افطار به خانه ما نیامد. زینب خیلی ناراحت شد به او گفتم: مامان چرا ناراحتی؟ خودت نیت کن اسمت را عوض کن! ما هم کنارِتیم مادربزرگ و خواهر و برادرتم نیت تو رو میدونن. آن شب زینب سر سفره افطار به جای برنج و خورشت، فقط نان و شیر و خرما خورد. و گفت: افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبوده. آنقدر محکم حرف می‌زد و به چیزی که می‌گفت اعتقاد داشت، که دیگران را تسلیم خودش می کرد. با این که غذای مفصلی درست کرده بودم بدون ناراحتی کنار زینب نشستم و بااو نون و شیر خوردم. اون شب، زینب رو به تک تک اعضای خانواده کرد و گفت: از امشب به بعد اسم من زینبه. از این به بعد به من میترا نگید. مادرم رویش را بوسید و به او تبریک گفت. شهلا و شهرام هم قول دادند که زینب صدایش کنند. ادامه دارد...
توی سربازی رُسَش را می‌کشیدند. به آسایشگاه که می‌رسید، دیگر نمی‌فهمید کِی خوابش می‌برد. آن روز قبل از این که برای نماز مغرب و عشا وضو بگیرد از هوش رفته بود. سَحر که از خواب پریده بود، فهمیده بود کار از کار گذشته و نمازش قضا شده... صبح با هزار افسوس توی دفترش نوشته بود: «دیشب متاسفانه بدون این که وضو بگیرم، روی تخت خوابیدم. خاک بر سرم شد و از لطفِ امام عصر دور ماندم. حالا چرا؟ خدا می‌داند! در اینجا، پاک ماندن مشکل است و خیلی چیزها قاطی می‌شود... همین داغ برای یک نفر که خودش را نوکرِ حضرت می‌داند بس است.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚ا عباس علی ▪️سقای حرم شده است 💚میگن پیش خدا عزیزه ▪️میگن خدا 💚حرفشو زمین نمیندازه ▪️خدایا🙏 💚به حرمت عباس (ع) ▪️حاجت دوستانم را 💚براورده کن 🌸🍃@saqqah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا