#طنز_جبهه
#فرزندان_حاج_قاسم
اذان نماز رو که گفتن رفتم سراغ فرمانده و
بهش گفتم روحانی نداریم
بچهها دوست دارن پشت سر شما نماز رو به جماعت بخونن😃
فرمانده مون قبول نمیکرد😞
میگفت:
پاهام ترکش خورده و حالم مساعد نیست 🤕یه آدم سالم بفرستین جلو تا امام جماعت بشه
بچهها گوششون به این حرفا بدهکار نبود که نبود 😬
و خلاصه با هر زحمتی شد فرمانده رو راضی کردن که امام جماعتبشه 😅
فرمانده نماز رو شروعکرد و ماهم بهش اقتدا کردیم😍
بنده خدا از رکوع و سجدههاش معلوم بود پاهاش درد میکنه
آخه وسطای نماز بود که یه اتفاق عجیب افتاد ،وقتی میخواست برا رکعت بعدی بلند بشه
انگار پاهاش درد گرفت و یهو گفت:
یاابالفضل و بلند شد
نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم،همه زدیم زیر خنده😂
فرماندهمون میگفت:
خدا بگم چیکارتون کنه!😒
نگفتم من حالم خوب نیست یکی دیگه رو امام جماعت بذارین...☹️