#شـہیدانہ ✨🌸
پسران فاطــــــمہ
گمنامے شما سندِ بےاعتبارےِ شهرتِ دنیافروشان مدعیست...🍃
خواستید گمنامـ بمانید تا رخ بہ رخ فاطمہ(س)
در محشر هویــــــدا شوید..💫
#همراه_شهد
در محضــر شهید🥀
🥀شهیدی که منافقین چشمهایش را درآوردند و گوشهایش را بریدند و بعد شهیدش کردند...
💠دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. به سید مهدی گفتم «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد گفت «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!»
💠مادر این شهید, نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در عملیات مرصاد را اینچنین بیان میکند: سید مهدی در گردان مسلم لشکر 27 و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به شهادت می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند.زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم.
#همراه_شهد
✨🌷
اسمش بابازادگان بود.
صداش ميزدن «بابا»؛ ديگر حوصله «زادگانش » رو نداشتن.
گاهي هم سر به سرش ميذاشتن
صدا ميزدن «بابا...»
وقتي بر ميگشت سينه ميزدند و ميگفتن: «قربان نعش بي سرت.»
ميخنديد و سر تكان ميداد .
با بي سيم چي دوتايي آمده بودن بيرون، پتوها رو تكان بدن.
دور و برشان خاك بلند شد و همه چيز به هم ریخت.
وقتي خاك نشست، ديديم موج پرتشان كرده توي سنگر، رفتم توي سنگر.
هر دو شهيد شده بودن.
سر بي سيم چي روي شانه بابا بود مثل وقتي كه يكي سرش را روي شانه ديگري ميذاره و ميخوابه
بابا هم سر نداشت.
«بابا قربان نعش بي سرت»
#همراه_شهد