eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
233 دنبال‌کننده
35.9هزار عکس
35.7هزار ویدیو
371 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک‌زندگی‌شهدایی🕊 🎙تحول‌عظیم 🍃ارتباط زیادی با بچه‌های مذهبی نداشتم. زیاد هم از آنها خوشم نمی‌آمد. یک روز که از مدرسه برمی‌گشتم یکی از دوستان همکلاسی به من یک نوار📼 داد و گفت: این نوار صدای یک شهید🕊 است و خیلی باحالِ. 🍃با بی‌اعتنایی آن را گرفتم و داخل کیفم گذاشتم. آخر شب که کیفم را برای فردا مرتب می‌کردم چشمم به نوار📼 افتاد با خود گفتم فردا دوستم از من می‌پرسد نوار📼 را گوش کردی چه جوابی بدهم🤔❗️ چون نمی‌خواستم به او دروغ بگویم تصمیم گرفتم چند دقیقه‌ای نوار 📼را گوش دهم و به او بگویم نوار خوبی بود اما بعد از پخش نوار📼 تا ساعت ۳ نیمه شب چند بار نوار 📼را گوش کردم. 🍃 فردا بر خلاف هر روز که ساعت ۸ به مدرسه میرفتم ۷:۳۰ مدرسه بودم و پشت در انجمن اسلامی انتظار می‌کشیدم آن‌ها بیایند تا در انجمن ثبت نام کنم. 🍃اسم شهید🕊 را پرسیدم گفتند:🕊 شهید محمدرضا تورجی زاده است به دنبال خاطرات او رفتم و با چند نفر از همرزمان او آشنا شدم و خاطرات 📝او را جمع‌آوری کردم. یک نوار 📼باعث این تحول عظیم در زندگی من و تغییر مسیر زندگی‌ام شد.👌 🌷شهیدمحمدرضاتورجی‌زاده 🕊شهادت:۱۳۶۶/۰۲/۰۵ . . 🌷 . .
رفیقش مۍگفت'' درخواب‌محسن‌رادیدم‌که‌مۍگفت: هرآیه‌قرآنۍ‌که‌شمابراۍشهدامۍخوانید دراینجاثواب‌یك‌ختم‌قرآن‌رابه‌اومۍ‌دهند📖'' ونورۍهم‌برای‌خواننده‌آیات‌قرآن فرستاده‌مۍشود.🌱
🔹🍂 بچه‌ها رو با شوخی بیدار می‌کرد تا نمازشب بخونن. مثلاً یکی رو بیدار می‌کرد و می‌گفت: پاشو من می‌خوام نمازشب بخونم هیشکی نیست نگام کنه 😁 یا می‌گفت: پاشو جونِ من، اسم سه چهارتا مؤمن رو بگو توی قنوت نماز شب کم آوردم. 😅 شهیدمسعوداحمدیان
آقا آرمان همیشه روضه گوش میڪرد، شبا که میخواست بخوابه حتما یه روضه ای گوش میڪرد یا میرفت یه مجلس روضه؛ اگر هم هیئتی نبود داخل حوزه یه مداحی خودش گوش میداد. روضه ای که خیلی آقا آرمان رو به گریه مینداخت، خیلی بلند بلند گریه میکرد باهاش، روضه حضرت زهرا سلام اللہ علیها بود، خیلی براش سخت بود این روضه‌ها... 💔 📎به روایت دوست شهید 💌
آرمان برای مسئولیت‌هایی که به عهده می‌گرفت هیچ وقت کم نمی‌ذاشت. یادمه یه سال مسئولیت امور اجرایی و برگزار کردن هیئت شباب المهدی(عج) رو داده بودن بهش. یکی از روزهایی که قرار بود روضه هفتگی بگیریم، چون ایام تعطیلات بود، خیلی از رفقا رفته بودن مسافرت و نبودن که بیان هیئت.تقریبا سه یا چهار نفر بیشتر نبودیم! به آرمان گفتیم: حالا چیکار کنیم؟ گفت: "ما کاری نداریم که چند نفر هستیم، باید هیئت رو برگزار کنیم. یکی از بچه‌ها زیارت عاشورا رو شروع کنه تا سخنران برسه و هیئت حتما برگزار بشه."
__🌱. 🎞 |دوست‌شھـید| -هواداشت‌‌تاریڪ‌میشد🌄 موقع‌نمازمغرب‌وقتی‌ڪه‌مشغولِ‌ خوندن‌بودیم(من‌معمولا‌خیلی‌آهسته‌میخونم حتی‌بیشتر‌اوقات‌فقط‌لبام‌تڪون‌میخورند) تواین‌همه‌صدا‌بابڪ‌که‌ڪنارمن‌بود صداش‌به‌خوبی‌میومد همون‌جادوباره‌باخودم‌گفتم چقدرمن‌نادونم‌این‌نڪات‌ریزومستحبات‌نماز روڪنارمن‌داره‌میخونه‌📿 مستحباتی‌که‌ڪمترکسی‌میخونتشون‌یا‌بلده. بابڪ‌یه‌شھیده‌زنده‌بود! الان‌متوجه‌شدم‌که‌میگن‌اول‌باید‌ شھیدگونه‌زندگی‌ڪنی‌تاشھیدت‌ڪنند🌱 اونجاحالم‌ازخودم‌خیلی‌گرفته‌شد💔 بخاطرنو؏‌فڪری‌که‌درموردش‌د‌ر اولین‌دیدار‌ڪرده‌بودم😔... هیچوقت‌آدمارو ازروی‌ظاهرشون‌قضاوت‌نڪنیم‼️ که‌اڪثر‌دوستای‌بابڪ‌قبل‌از‌آشنایی‌باهاش‌ همچین‌فڪری‌میڪردن‌غافل‌ازاینڪه اون‌اصل‌اسلامو‌رعایت‌می‌ڪرد🙂✋🏼 ویه‌مومن‌واقعی‌و‌خوش‌چھره‌وخوش‌لباس‌بود نه‌تنھابه‌باطنش‌بلڪه‌به‌ظاهرش‌هم‌توجه‌داشت.. -بیایم‌یادبگیریم‌هیچ‌وقت‌‌‌آدمارو‌ از‌روی‌ظاهرشون‌قضاوت‌نڪنیم 🌷
┄┅◈🍃🌹🍃◈┅┄ یک روز آمد و پرسید: باباجان اموالت رو دادی؟ تعجب کردم؛ با خودم گفتم: " پسر دوازده-سیزده ساله رو چه به این حرف‌ها؟! " با این‌که پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم، حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: " نه پسرم ندادم؛ امسال رو ندادم. " از فردای آن روز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانه‌های مختلف اعتصاب غذا کرد؛ وقتی خوب پاپیچش شدم، فهمیدم به خاطر همان بحث خمس بوده! 🔹 شهید مهدی کبیرزاده 🍃🌹🍃🌹
ای از شهيـدی كه با خدا نقد معامله كرد ...🌷🕊 ✍ او و برادرش که دو برادر دو قلو بودند، در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده بودند، پدرشان می خواست که آن ها را در زمان جنگ به سوئد بفرستد ولی آن ها از دست پدر خود فرار کردند و به جبهه آمدند. یکی از آنها در یکی از عملیات ها زخمی شد و محمودرضا در دسته  یک گردان حمزه لشکر 27 محمد رسول الله بود که شهید شد. این بچه 16 ساله در خود نوشته بود:  «خدایا شیطون با آدم نقد معامله میکنه میگه تو گناه کن و من همین الان مزدش رو بهت میچشونم ولی تو نسیه معامله می کنی. میگی الان گناه نکن و پاداشش رو بعداً بهت میدم. خدایا بیا و این دفعه با من نقد معامله کن.» که البته این اتفاق هم افتاد و در عملیات بعدی شـهیـد شد. خاطره از حمید داودآبادی 💚
✍قول داده بود اگر مهمانی دعوتش کنند،می آید دو بار دعوتش کردند ولی از حاجی خبری نبود ناامید شدن چند روز بعد تلفن زنگ خورد:《حاج قاسم سلام رساندند. گفتند برای ناهار به منزل شما می‌آیم.گفتند یک نفرم،ناهار ساده باشد» تازه به ایران آمده بود...اولین فرصت به قول خود عمل کرد
🌷🕊 💠 با رفقا به کوه رفته بودند و بعد از نماز مغرب و عشاء، هنگام خواندن دعای توسل، وقتی نام مبارک عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را برد، صدای هق‌هق گریه‌اش به آسمان بلند شد. کافی بود اسمش را بشنود؛ هم اشک در چشمش حلقه می‌زد و هم اشک همه را در می‌آورد و با سوز خاصی می‌خواند: بیا بیا که سوختم ز هجر روی ماه تو بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو اگر که نیست باورت بیا که رو به رو کنم بدان امید زنده‌ام که باشم از سپاه تو 📚وصال، خاطرات 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ....🌹🍃