#part_250
نورا
میعاد دستش رو از روی کمرم برنداشت و همچنان به حرفهام گوش داد.
- میعاد اینطور که ساده فکر میکنی نیست، کتک خوردم، تهدید به قتل مادرم شدم، میعاد من بجز مادرم کسی رو ندارم.
نگاهش رو پایین برد، دست زیر چونه اش گذاشتم و نگاهش رو بالا کشیدم.
- بهم گوش بده، روزهای اول کتکهاش هیچ هدفی نداشت اما گذشت و مادرم رو مجبور کرد توی خونهی سرهنگ ها، افراد نظامی جاسوسی کنه. من رو مجبور میکرد با دوستایی باشم که خانوادهی نظامی دارن.
زیر لب گفت:
- مثل مائده.
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- مثل مائده.
مکثی کردم و به اون روزی که واسه مادرم از خوبیهای مائده گفتم فکر کردم.
- وقتی فهمید تو نظامیای، مجبورم کرد که نزدیکتون بشم، فکر کردی واسهی من سخت نیست میعاد؟! توی زندگی شوهرم هیچ نقشی نداشته باشم بنظرت سخت نیست؟!
دستی به صورتم کشیدم و گفتم:
- میعاد اون شب که تو از ارزش مادرت گفتی حسودیم شد، به مادرت که تو اونقدر دوستش داری حسودیم شد.
میعاد لبخند ملیحی زد، دلم رفت برای اینطور خندیدنش.
- نوید سر من غیرت به خرج نداد، اون فامیلهایی که تو دیدی فامیل نیستن میعاد! همشون افراد سیاسیان.
متعجب نگاهم کرد، آره فکر نمیکرد که اون عروسی یک جمع سیاسی باشه نه یک جمع خانوادگی.
- تمام زندگیم درد بود، درد نبودن پدرم، درد آسیب دیدن مادرم، درد بیغیرتی برادرم. میدونی میعاد خونهی شما همیشه بهم آرامش میداد، خانوادهی گرمی دارید.
همیشه بخاطر خانوادهی مائده، بهش حسادت کردم! امروز هم تقصیر من نبود.
نمیخواستم از اطلاعاتی که دارم سوءاستفاده کنم، میدونم محرم شمردیم اما نزدیک بود که خفه بشم.
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- میعاد من رو ببخش، الیاس همهی زندگی من رو مجبور کرد تا به خواستههای خودش برسه. کاش هیچ وقت نمیگفتم شما مهمون اسرائیلی دارید.
نفهمیدم چیشد که سرم سمتش کشیده شد و تنم توی حصار دستهاش قفل شد.
دستهای مردونهاش رو روی بدن نحیف من قرار داد و فرق موهام رو آروم بوسید، رفتارش ترحمه این رو خوب میدونم اما
برای من همینش هم جذابه.
بوی تنش رو عمیق بو کشیدم.